از حال دکتر اژهای جویا می شوم. میگوید استاد دانشگاه روانشناسی است. به دانشگاه زنگ می زنم. با سر دفترشون صحبت میکنم و ساعت 10 صبح باهاشون قرار گذاشتم. با یکی از دوستان برای مصاحبه با ایشون میریم زیر پل گیشا. بعد از سر و کله زدن با مسئول حراست دانشگاه و نگهبان در به سمت دفتر دکتر حرکت می کنیم. انتظار دفتری بزرگ رو داشتیم اما . . . و حتی فهمیدم که دیروز با ایشون صحبت کرده بودم نه با سردفتر.
فردی که زمانی سازمان ملی پرورش استعدادهای درخشان با اون همه افتخارات رو رهبری می کرد حالا در دفتری بسیار کوچک اما با اندیشه هایی وسیع سکنی گزیده است…
در مورد سمپاد قبل از انقلاب و نحوه شکلگیری اون لطفاً توضیح دهید:
این فرزند ناخواسته آموزش و پرورشه. قبل از انقلاب، آموزش و پرورش علاقهای به این فرزند نداشت. (تلفن زنگ میزند…) ببینید این فرزند ناخواسته بود. بلافاصله هم که انقلاب میشه، دولت موقت سازمان رو ادغام میکنه. همه خریدهایی هم که براش کردهبودن میدن به دانشگاه صنعتی شریف. خیلی هم زیاد بوده چون اونموقع آنقدر چیزاش شاهکار بوده که دانشگاه صنعتی براش سرودست میشکونده. بعد از انقلاب دلشون میخواست که یه کارایی بکنن. ولی نه براساس یه روش و متد بلکه هیئتی. مثلاً بچههای پابرهنه و… خب، پابرهنهای که هوش داشته باشه باید یهجا بره و کسی که هوش نداشتهباشه یهجای دیگه.
نحوه آغاز و شکلگیری سمپاد چه جوری بود؟
ما در سال 64 (من اینها رو گفتم جاهای دیگه، من اون موقع معاون نخستوزیر بودم) یه گزارشی به دستمون رسید که شما در مورد این مسئلهی استعدادهای درخشان و اینا یه کاری بکنین. ما در سال 65 یه جلسهای با معاون آقای اکرمی (وزیر آموزش و پرورش) و آقای خانی گذاشتیم. قرار شد که یه تجدیدنظری در نحوه پذیرش بکنیم. پذیرش دانشآموز از 240 هزار دانشآموز شهر تهران درحالیکه 40 درصدشون جنوبی بودن. مثلاً 9 نفر از اونجا قبول میشدن. ما اومدیم گفتیم اینا رو از هم جدا میکنیم. اومدن تو فرزانگان و اینا، معمولاً بهعنوان دزد و اینا بیرونشون میکردن. علامه حلی هم یه بلایی سرشون میآورد. یعنی اینا اصلاً نمیکشیدن تو این دو تا مدرسه. خیلی جونسخت باید میبودند که حالا از منطقه 19 پامیشدن میاومدن اینجا و متلکهای بچههای علامه حلی رو هم تحمل کنن. خیلی باید پوستکلفت باشن. بعد اومدیم دیدیم خودشون یه علامه حلی و فرزانگان زدن تو منطقه 14 و گفتیم که چیه همینطوری گزینش کردین؟ دیگه قهر کردیم باهاشون. سال 66 همین بچههای فارغالتحصیل یه نمایشگاهی گذاشته بودن منم رفتم بازدید کردم. منم نمیشناختن اینا. ما یه راننده خوشتیپی هم داشتیم. ما پیاده شدیم دیدیم یکی از بچهها داره میگه آقای دکتر اژهای با یه آخونده داره میآد. (میخندد) ما هم به روی خودمون نیاوردیم. اومدیم و یه کارگاهی بود. این جایی که الان تو راهنمایی 1 سالنه، این بچهها خودشون با حوشکاری و اینا سوله زده بودن و در هم نداشت. برزنت آویزون کرده بودن که سرما نخورن. یه ارتفاع پارکینگی هم داشت. من یادمه شیب یه طرفش، عمامهم گیر میکرد، میخواستم بیام تو. ارتفاعش اینقده کم بود. چند تا پایه درست کردهبودن و جوش دادهبودن و… کیف هم میکردن خود بچهها. بعد خلاصه، ما دو مرتبه جرقه زد تو ذهنمون و به نخست وزیر گفتیم که باید یه کاری کرد. گفت پیشینه رو باید ببینیم رفتیم اونجا دیدیم ثبت شرکت شدهاست و پیشینه رو درآوردیم و هیئت اسناد و سال 66 اونجا رو احیا کردیم. دانشآموزای پسرونه یه سریشون اومدن علامه حلی و دخترونه هم که فرزانگان بود. اون دو تا مدرسه ای هم که تو منطقه 14 بود همینجور موندن واسه خودشون. هیچی هم نشدن. چون گزینشش درست نبود. ما برای اولین بار اومدیم مناطق جنوبی رو جدا کردیم. از سال 67. اینه که اول از همه اومدیم مناطق جنوب رو جداکردم. مناطق 15، 16، 17، 18، 19، 20 رو گفتیم با هم رقابت کنن و 14 منطقه دیگه هم جدا. هیچ سهمیهای هم از علامه حلی و فرزانگان کم نکردیم. همون تعداد کلاس که میگرفتیم براشون گرفتیم. فوقش هر سال 9 نفر از اون 6 تا منطقه میگرفتیم که این 9 تا رو هم از همونا انتخاب کردیم. از اونجا که دو تا گرفتیم، یعنی دو تا 48 نفر ازشون گرفتیم. بعد از اونا اسلامشهر و 15 و 18 رو دادیم به اسلامشهر و اونجا هم دو تا مدرسه گرفتیم. بعد دیگه همینطور اطراف منطقه هم اضافه شد. قبلاً تو سال 67 و اینا فارغالتحصیلهای ورودیهای قبلی میاومدن یک هفته بچهها رو میبردن و یه اردو تو مدرسه میذاشتن، کلاس و برنامه و… . چون ما هم پول نداشتیم. خرپولامون هم علامه حلی و فرزانگان بودن که یهذره پول داشتن. که ما بعد از دو سال که به بچهها اجازهی اجرا دادهبودیم وقتی دیدیم که 2 نفر، 3 نفر در کنکور ما با این یه هفته مصاحبه جاشون رو عوض میکنن بعد گفتیم که نباشه. این بود که مسئلهی مصاحبه حذف شد. بعد مسئلهی بعدی دومرحلهای بودن آزمونها بود. بهخاطر اینکه تو مناطق محروم بچهها کسی تست با این کار نمیکرد. ما تقریباً یه آموزش یکسان میخواستیم. کلی نشستیم و متن نوشتیم که توی کرمان و همدان این متن رو بخونن و سوالا رو جواب بدن تا یاد بگیرن. نمره منفی رو تو مرحله اول حذف کردیم تا بچهها اضراب امتحان نگیرن. بعداً برای تهران دو مرحله تا سه مرحلهای کردیم چون آزمون دچار مشکل میشد. سوالا طوری بود که از این مثلاً 196 هزار داوطلبی که داشتیم بالاترین نمره از 20، 16.5 بود. یعنی 195 هزار معدل 19 شرکت کردند اگر کسی هم 18-17 میگرفت شک میکردیم و تستش میکردیم که مثلاً سوالا رو دزدیده. این که میگفتن سوالا تکراریه و سوالا لو رفته و اینا، خب من بالا نشسته بودم و میدیدم توی منحنی 10 نفر مثلاً 16 گرفتن.گزینش بعد از انقلاب که 62 ایها بودن بچه ها برای خودشون حال وهوایی داشتن به این سادگی ها با ما کنار نمی آمدن. یعنی کلهشقیهایی داشتن. من هیچوقت آزرده نمیشدم وقتی بچهها بدوبیراه میگفتن. شاید هم فکرمیکردن من کار بدی کردم.
امکانات هم هیچی نداشتیم. یعنی وقتی توسعه شهرستانها رو شروع میکردیم اول از همه علامه حلی و فرزانگان مخالفت کردند. میگفتن که یک ده آباد به از چند شهر خراب. گفتیم “ما چند شهر آباد درست میکنیم. چرا شما انقدر بخیلید؟” که خیلی هم تحقیرآمیز شهرستانیها رو نگاه میکردند. ما به چندتاشون که این فکر رو نداشن گفتیم که بیاین دوره آموزش کارسوق ریاضی و فیزیک و اینا بذارید. کارسوق ریاضی رو تو اصفهان گذاشتن اصفهانیها بهتر از علامه حلیها دراومدن. چون خود اینها برگزار کردن نمیتونستن بگن پارتیبازی شده (میخندد). که تقریباً طلاییهای المپیادمون از همینها بودن (تلفن زنگ میزند… !). بعد بهطور کلی کارسوقها شروع شد. خدا رحمت کنه مرحوم رضا صادقی رو، از کارسوق خرمآباد که برمیگشتن، اتوبوسشون تصادف کرد. به بچهها قبولوندهبودیم که مناطق محروم رو شما باید بسازین. مناطق محروم بیاستعداد نیستند، بیامکاناتند. این طرح رو هم من سال 62 که وزیر بودم تو سیستان بلوچستان زدم که شما بیاین مدارس خوب تو استانها تشکیل بدید. و من تنها هوویی که توی ایران دارم همون مدرسهایه که توی زاهدان خودم درست کردم. پیشنهاد دادم که یه مدرسه شبانهروزی درست کنید و معلم پروازی براشون بذارید. سوالهایی که مدرسه کمال و اینا به بچهها میدن، به اونا هم بدین. من مخالف سهمیه بودم. چرا سهمیه میدین؟ بیاید خود دانشآموز رو ببرین بالا، قبول میشه. اولش خیلی با ما بداخلاقی کردن. اما اون موقع دولت قبول کرد.
بههرحال ببینید ما تلاشمون این بود که رفع محرومیت کنیم نه حق بدیم به هرکسی که چون حالا زابلی، بیا تهران. امکان رشد بهش بدیم. شهرستان مزایایی داره که تهرون نداره. تهرون سرگرمیهاش زیاده. بچهها نمیرسن به درس زیاد. شهرستانها سرگرمی ندارن (خنده) میرن درس میخونن (خنده). امیدی هم ندارن. الان مثلاً تأمین حداقلی در خونههای تهرانیها انگیزه شدیدی برای درسخوندن بهوجود نمیآره. از این جهت شاید یکی از دلایلی که شهرستانها با همه محدودیتهاشون موفقاند همین پشتکارشونه. بههرحال من فکر میکنم این شیوه باعث شد که ما یک گسترش مغزی داشتهباشیم. ما براساس دو در هزار جامعه دانشآموز میگرفتیم. که یه مقداری بعد اضافه کردیم. بهخاطر فشاری که بود. منتهی معقول اضافه کردیم. یعنی تجریش و مراکزی که افتتاح شد رو حساب و کتاب بود. بهخاطر اینکه شما خودتون میدونید، بههرحال اسید هم یه ذره آب واردش کنید اثرش رو از دست میده. خب، همیشه علامه حلی و مراکز سمپاد بهخاطر همین پایه قوی و بنیه قوی و معلمان خوب و دلسوزشون موفق بودن. بعضیا باز هم نمکنشناسی میکردن. مثلاً توی مشهد یه دبیری داشتیم که خیلی به بچهها رسید. که دو بار المپیادیها که اومدن، اصلاً اسمی ازش نبردن. گفتن خودمون بودیم و خدای خودمون و از این حرفها. اونم قهر کرد و دیگه تو مشهد تو اون رشته المپیادی درس نداد. صرفاً استعداد نیست، یه آدم دلسوز هم میخواد.
این کل تاریخچه هست و واقعاً ما سعی کردیم مثل دانشگاه آزاد تو هرجایی شعبه نزنیم. تو خوارزمی بچههای اسلامشهر خیلی موفق میشدن چون انگیزهدار بودن، تو مسابقاتی که برگزار میشد جزو 10 نفر اول سمپاد میشدن. ما هم سعی میکردیم و یه سری برنامهها میذاشتیم. اولین مجموعهای هستیم که برای کار پژوهشی پول پیشپرداخت میدادیم.
فرق علامه حلی الان با 15-10 سال پیش چیه؟
اون سالهای قبل امکانات کمتر بود. من میگم حالا هم اگه این شهرستانها همچین محدودیتی داشتهباشه، مثل همون 15 سال قبل خواهدبود. که وقتی شما تو یه فضای جدید قرارمیگیرید (مثل حالا که موبایل دارین) دیگه نمیشه گفت از تلفنهای عمومی استفاده کنین. چون موبایل یه چیزیه که جای خودشو باز کرده.
روند تضعیف سمپاد
ببنید! اصلاً سازمان از 79 تضعیفش شروع شد. ما مخالف قانون تجمیع نبودیم. ما میگفتیم اگه کار رو با قاعده انجامبدیم هیچطوری نمیشه. سال 80، آقای مظفر (وزیر آموزشوپرورش) نمیخواست سر بر تن این سازمان باشه و تمام عملکردش اینو نشون میده؛ چه از وقتی که مدیر کل سازمان آموزش و پرورش استان تهران بود، تا بعد که وزیر شد. 83 تقریباً دوره من تموم شدهبود. تو هیئت امنا بحث کردن. یکی از دوستان (که فوت هم کرد) اصرار داشت که این نباشه بهتره و این تکراریه و خلاقیت نداره. ولی هیئت امنا به جمعبندی نرسیدهبود. تا اسفند قرارشد ما موقتاً باشیم که در 84 که هیئت امنا در اردیبهشت دو مرتبه ما رو برای هیئت امنا انتخاب کردن، که میشد تا 88. فرقی بین این سالها نبود. یعنی مثلاً هم آقای مظفر، هم آقای فرشیدی و هم آقای علیاحمدی مثل هم بودند. منتها یه مقداری فشارها بیشتر شدهبود. از یهطرف میخواستن توسعه بدن. همین توسعهای که الان دارن میدن رو من قبول ندارم. از یه طرف میگفتن که این آقای اژهای وزیر آموزش و پرورشه، وزیر زیردستشه. از این تحریکا میکردن و نامه مینوشتن. وزیر واقعی اژهای است. ما هم میگفتیم چه بخشنامه و آییننامهای بوده که ما رعایت نکردیم؟ ما هرچی بوده آوردیم شورای عالی آموزشوپرورش. بخشنامه بوده، مصوبه بوده، خودتون نوشتین منتهی وقتی شما تأیید کردین ما کوتاه نیومدیم.
ما قانون رو اعمال میکردیم. اعمال قانون هم فرقی نمیکرد. یعنی مثلاً من برادرم که رئیس دبیرستان شهید اژهایه، بچهش تو ورودی راهنمایی رد شد. همه سوالا رو هم داشت. هیچوقت به خودش اجازه نمیداد بگه “داداش چرا بچه من رد شد؟” همه میدونستن. همه فامیل ما تو اصفهان میدونستن. کسی که تمام سوالا رو اون باز میکنه. من خودم بچههام که تو کنکور شرکت میکردن در مورد کنکور تو خونه صحبت نمیکردم که نفهمن شیوه امسال ما چیه. اگه من قرار بود اینا رو با پارتیبازی بیارم همون اول نفرین میشدم. اصلاً نمیشه تو این سیستم.
تقریباً وضعی که بود من میتونم بگم از 79 شروع شد. تشدیدش حدوداً با آقای فرشیدی بود. بعدش هم محور، تعویض من شد. یعنی اومدن به من پیشنهاد کردن که شما بیا رئیس سازمان استثنایی بشو (آقای علیاحمدی پیشنهاد کرد). ما یکی دیگه رو جای تو میذاریم. من گفتم شما من رو برکنار کنین. من اگه یه بچه علامه حلی ازم بپرسه خب شما میخواستی کار کنی، چرا همینجا کار نکردی؟ من جوابشو ندارم بدم. من که سر پست و معاونت و وزارت جنگ و دعوا ندارم. من خودم رفتم بهپای آقای خامنهای افتادم که من نمیخوام وزیر آموزشوپرورش بشم. اینا رو هیچکس نمیدونه. من دنبال وزارت نبودم که. اینجا برام از صد تا وزارتخونه هم مهمتر بود. چون مروارید پرورش میدادیم، مغز پرورش میدادیم. این بود که از سال 87 هم، اینجا مدیرگروهی روانشناسی رو پذیرفتم. درس گرفتم. قبلاً دوسه واحد بیشتر نمیگرفتم. قشنگ اومدم فول، مثل یه استاد تماموقت درسگرفتم و دیگه تو ماههای آذر و دی رفتم التماس کردم بیاین یکی رو بذارین سرجای من. من خودم میذارمش رو گردنم میبرم اتاقش. منو نجات بدین. به هرکی هم پیشنهاد میکردن نمیپذیرفت. حتی من یادمه از زمان آقای فرشیدی، با همین جمالی باشگاه مذاکره میکردن که بیا بگیر. این آقای بوربور به من میگفت 8-7 نفر اومدن به ما گفتن به ما پیشنهاد شده بریم سازمان استعدادهای درخشان گفتیم دیوانهایم؟ نابود میشیم. (خنده) اینا میتونستن تا اردیبهشت صبر کنن، 5-4 روز بعد یه هیئت امنای صوری بذارن، بعد بگن بهعلت عدم صلاحیت تمدید نمیشه. ولی این کار رو نکردن. این بود که شب تاسوعا یه فکس زدن که شما برکنار شدین. منم به راننده گفتم کلید ماشین رو بذار و برو. بعدم با بچهها رفتم خونه. شنبهش هم که خواستم بیام دانشکده با یه وانت اومدم. (خنده) برای من فرقی نمیکرد. سهشنبه تاسوعا بود، چهارشنبه عاشورا. پنجشنبه و جمعه هم تعطیل بود. شنبه یه خبری دراومد. تابناک گذاشت. تا عصر 23 هزار بازدید داشت. بعد اون خداحافظ سمپاد رو نوشتم. اون شب خیلی هم دلم گرفتهبود. خیلی هم سعی کردم خودم رو کنترل کنم. اون شعری هم که از حافظ نوشتم واقعاً تفأل زدم. که اون 270 هزار بازدید داشت. ما خودمون رو NODET گذاشتیم. بعد هم روزنامه اطلاعات و جمهوری چاپ کردن. حتی برای کنکور 87 اومدن مصاحبه گرفتن. اشکالاتی گرفتن. پخشنکردن. دیگه بههرحال این اتفاق افتاد و بعدشم تهمت زدن که این آقای اژهای چیزای سازمان رو دزدیده. منتها خب با تهمت چیزی به دست نمیآرن. بعد هم که خب سال 88، بچهها تظاهرات داشتن. خب ما خیلی تلاش کردیم که به جنجال و درگیری منجر نشه. من خودم پاریس بودم. از اونجا مرتب با بچهها در تماس بودم که آقای امیرخانی و ناصرزاده نذارن اتفاقی بیفته. اطلاعات هم احتمالاً زیر سر من میدید. ولی ما اصلاً احتیاجی به این کارا نداریم. دلیلی نداره. بنابراین از زمان آقای اکرمی تا حالا بهجز دوران آقای نجفی که کاری به کار ما نداشت (نه این که حمایت کنه، کاری به کارمون نداشت) دوران سختی رو گذروندیم تو این 22 سال.
ما نزدیک 10 هزار میلیارد تومن داریم خرج آموزش عمومی کشور میکنیم. من نظرم اینه که تنها نقطه درخشان بخش دولتی سمپاده که نزدیک 90-80 درصد افتخارات جهانی آموزش و پرورش رو داره. اصلاً بعضی اوقات یکی به من زنگ میزد شما چی میگید سمپاد بهترین مدرسهست؟ ما یه مدرسه میشناسیم بهاسم علامه حلی بهتر از سمپاده (خنده).
برزگترین فاجعه همین واگذاری کنکور به استانهاست. امیدوارم یه روز سر عقل بیان و این آخرین سنگر رو که آزمون متمرکز هست رو از دست ندن. البته من زیاد مطمئن نیستم. چون کسایی که تو کار هستن، پشتشون مدارس غیرانتفاعیه و منافعشون در شبکهای که دارنه. ما در سمپاد درآمدی نداشتیم هرچی از کنکورمون درمیاومد میدادیم به مدارس ضعیفتر سمپاد. کنکور ما با 2500 تومن برگزار میشد. یک سوم به آموزشوپرورش میدادیم، یک سوم هم برای خدمات ماشینی میدادیم، یک سوم رو هم به اجرای ستاد میدادیم. تازه تو این یک سوم خودمون کلی زیاد میاومد میدادیم به مدارس جدیدمون، برای آزمایشگاه و اینا. بلافاصله تو سال 88 اومدن ثبتنام رو 3 برابر کردن. چیزی هم گیر کسی نیومد. ما اگه همین کنکورمون رو هم از دست بدیم، حداکثر میشیم مثل مدارس فرهنگ و نمونهدولتی.
اگه برمیگشتین به گذشته، چهکاری انجام میدادین و یا چهکاری رو انجام نمیدادین؟
من هنوز معتقدم که کار ما درست بوده. حالا گاهی اوقات اشتباهاتی بوده، اما کلیات رو درست اومدیم و اگر هم بخوام برگردم عقب، باز هم همینکارها رو انجام خواهمداد.
ما یه سری کلمه میگیم اولین چیزی که به ذهنتون میرسه بگین
انقلاب: انقلاب به ما هویت و حیات داد، یعنی شما ممکنه شگفت زده بشین در مقابل پول امارات و دبی و اینا،ولی اینا یکسانه یعنی توی ایران ما هر کاری میکنیم، خراب میکنیم، درست میکنیم و اینا میگیم ما برای یعنی بعد قرنها یعنی بعد از صفویه و بعد از حالا زندیه، ما تصمیم میگیریم و انقلاب این رو به ما داده، انشاالله به کشورهای دیگه یه اسلامی هم بده که بتونیم یه قدرتی مجددا بشیم در مقابله با زور
– سمپاد: سمپاد بخشی از آموزشه عمومی کشور که اگر بهش عنایت بیشتری بشه در روزهای سختی دانشی،مدد رسانه ایرانه
– سمپادی: سمپادی بچهایِ که به عشق ایران سعی میکنه اون نوع آموزشی رو ببینه که برای وطنش مفید هست،این سمپادی عزیز هس
– کناره گیری: کاریست که جز در وقتی که به نفعِ اون موضوع مورد علاقه باشه بهتره صورت نگیره
– محمد علی نجفی:یکی از معدود وزرایی که در طول بعد از انقلاب تونست یه ساختاری به نظام آموزش عمومی کشور بده و بعدش دیگه ما شاهد تحولی نبودیم
– حسینِ مظفر: آقای مظفر که بهرحال رابطه مثبتی با سمپاد نداشت،ریشه هاش هم من نتونستم بفهمم
– محمود فرشیدی: تنها وزیری که بعد از اون نامه من زنگ زد و عذر خواهی کرد،گفت که من اشتباه کردم
کودک فلک زده
کلاغ های شهرمان
گرسنه
بر تکه های
آشغال ِ
جا مانده ازشب پیش
نوک می زنند
و من
هر روز
سگ ِ گرسنه ی محله را
با سنگ
دور می کنم
از تکه نان ها ؛
برای
کودک فلک زده ی
پای دیوار ِ
سُق زننده ی نان های سوخته …!!!
ســـ{…}ــانســــ{…}ــــور
ماجرا از یه نشریه…از یه یادنامه برای جشن فارغ التحصیلی شروع میشه و از آدمایی که توش خودشون رو جر میدن و “زحمت” میکشن…و مصاحبه میکنن با “پدر”مان…با “من او”نویس…و با چند نفر دیگر که شاید دردی از دردهای سمپاد(نمپاد… دمپاد… امپاد… ـَـمپاد…)را مابین صحبت هایشان بگویند…و داستان با تایپ و ویرایش و صفحه بندی یادنامه ادامه پیدا میکند…و دغدغه ی ما که کدام خط را میگذارند باشد کدام را نه!…و داستان اینجا تمام میشود که میگویم… درست اینجا:
یک آسوده ی بی رگ که خود قبلا همین جا درس خوانده و بزرگ شده…دور هر حرفی دریاره ی ــَـمپاد…هر حرفی درباره ی “ما” (“ما”یی که هستیم + “ما”یی که بودیم) و دور هر ماهیت مذکوری در متن از سازمان سابق با آرامش خط میکشد و کاش…فقط کاش لبخند نمیزد…و به صندلی تکیه میدهد و چایی میخورد و من فکر میکنم که چندتا الف بچه ی تازه دانشجو چقدر مگر میتوانند تلاش مذبوحانه کنند برای یادآوری چیزی که بودیم…چیزی که نیستیم…
تغییر نام دانشگاه آزاد
– کدوم دانشگاه درس میخونی؟
– نفت علوم تحقیقات تهران. تو کجائی؟
– مکانیک آزاد تهران جنوب
داشتم فکر میکردم چه خوب میشد اگر دانشگاه آزاد برای هر واحدش یک اسم اختصاصی میگذاشت. یک اسم که دانشگاه با اون شناخته میشد و نه عبارت دانشگاه آزاد. الان تقریبا تمام واحدها با اسم شهرشون عنوان میشن به جز واحد علوم تحقیقات. کسی به علوم تحقیقات نمیگه دانشگاه آزاد ٬ ولی خب دانشگاه آزاد تهران مرکز به عنوان دانشگاه آزاد حساب میشه! منظورم جو روانی مسالهست. وقتی کلمه آزاد میاد همه ذهنشون میره سمت یک دانشگاه که کلی همه جا شعبه داره و همین جوری ملت فرت فرت میرن توش درس میخونن و هرکس سراسری قبول نمیشه میره آزاد. در صورتی که گاها دانشگاه آزاد برخی جاها بهتر از دانشگاههای سراسریه. مثلا دانشگاه آزاد قزوین خیلی دانشگاه خوبیه و واقعا لیاقتش این نیست که هم ردیف با دانشگاه آزاد چابهار یک جا به ذهن بیاد. خیلی از افرادی هم که سراسری میتونن برن دانشگاههای شهرستان های دیگه درس بخونن ترجیح میدن تو دانشگاه آزاد شهر خودشون درس بخونند.
فکر کن مثلا به دانشگاه آزاد قزوین بگن دانشگاه پرسپولیس. چقدر تو روحیه آدم تاثیر میگذاره وقتی بگه برق میخونم تو دانشگاه پرسپولیس. طرف مقابل حس میکنه دانشگاه خوبیه حتما و برق هم میخونه. ولی خب برق میخونم تو دانشگاه آزاد قزوین خیلی وقت ها این ذهنیت رو ایجاد میکنه طرف نتونسته سراسری شهر خودشون قبول بشه پاشده رفته قزوین اونم دانشگاه آزاد ! این قطعا تو روحیه دانشجو و حتی تو انتخاب رشته افراد هم تاثیر میگذاره.
به نفع خود دانشگاه هم هست چون مردم با رغبت بیشتری به دانشگاه آزاد نگاه میکنند و سطح دانشگاه بالا میره.
این بود پیشنهاد من . برسد به دست مسئول مربوطه !
ServeSomebody
آری تو انتخاب داری که
سفیر شوی، قمار کنی، برقصی، کارگر ساختمان باشی …
شاید هم که
فقیر باشی، پول داری باشی یا در کشوری دیگر با نامی دیگر زندگی کنی …
شاید هم که مرا تیمی، زیمی یا بابی صدا کنی … فرقی ندارد چه انتخابی کردهای ، چه هستی یا مرا چه صدا می کنی
ولی باید به «کسی» خدمت کنی؛
شاید پروردگار باشد و یا شاید هم شیطان ..
اما قطعاً باید به کسی خدمت کنی…
برگرفته از ترانهی : Gotta serve Somebody اثر باب دیلن
کنکور و عدالتی که نیست !
1. ذات کنکور
آیا یک آزمون 4 ساعته معیار مناسب و خوبی برای ارزشیابی میزان دانش و توانایی تحصیلی افراد است؟ یک لحظه از دیدگاه ایرانی خود فاصله بگیرید و سعی کنید خودتون رو جای یک فرد خارجی تصور کنید و ببینید آیا واقعا اینگونه است؟ چندهزار صفحه مطالب کتاب درسی را در 4 ساعت باید امتحان بدهید. شما هم در این 4 ساعت باید آمادگی فیزیکی داشته باشید و هم آمادگی ذهنی. نباید استرس داشته باشید و باید بتوانید زمان را مدیریت کنید و تمام آموخته هاتون طی 4 سال یادتون بیاد. آیا انتظار چنین چیزی از یک دانش آموز دبیرستانی مسخره نیست؟ توانایی کنترل استرس و مدیریت زمان در این حد ، دیگر در کجای زندگی به کار می آید؟ اصلا این دو مهارت جزو مهارت های تحصیلی به حساب می آیند؟
متداول ترین توجیه برای وجود کنکور این است که « کنکور عادلانه ترین روش ممکن است ». اما آیا این توجیه برای فرار مسئولین از زیربار مسئولیت مناسب است؟ آیا همین کنکور رو نمیشه به روش های بهتری برگزار کرد؟ چرا مثلا به جای یک مرحله ای بودن ، کنکور در 4 مرحله برگزار نشود تا فشار درسی بر دانش آموزان کمتر شود و فرصت جبران برای دانش آموز در مرحله های مختلف فراهم باشد؟ چرا با تغییراتی کوچک در نحوه برگزاری ، این آزمون بهینه تر نشود و ضریب خطای آن کاهش نیابد؟
2. شیوه گزینش
بیچاره کنکور شده است مسئول جبران مشکلات اقتصادی ، اختلاف طبقاتی ، بیکاری ، کمبود خوابگاه ، ترافیک تهران ، جانبازی پدر کنکوری ها و … .
چرا 40 درصد یک رشته باید از سهمیه رزمندگان باشد؟ اگر کسی برای کشور تلاش کرده است و از آن محافظت کرده است در سال های گذشته ، چرا به جای کمک های مالی و معیشتی ، عرصه علم را مسئول جبران آن قرار داده اید؟ جنگ در سال 67 به اتمام رسیده است و اکنون سال 90 است ! بعد از 23 سال ، 40 درصد یک رشته باید متعلق به رزمندگان باشد؟ فکر نمیکنید 40 درصد عدد بسیار بزرگی است؟
سهمیه بومی گزینی هم واقعا از آن موارد جالب در این مورد است. آن طور که در دفترچه انتخاب رشته ذکر شده است ، سهمیه بومی گزینی برای رفع مشکلات معیشتی دانشجویان در نظر گرفته شده است. سوال اینجاست که کسی که ساکن زاهدان است چه گناهی کرده است که باید شانس کمتری در انتخاب شدن برای رشته های تهران داشته باشد؟ آیا برای اصلاح ابرو ، باید چشم کور شود؟
نکته جالب تر در سهمیه بندی جنسیتی ظرفیت رشته هاست. چرا باید بین دختر و پسر فرق قائل شد؟ اینکه پسرها نمی توانند به اندازه دخترها موفق باشند ، تقصیر دخترهاست؟ ( بخوانید از بی عدالتی تا مرگ زودهنگام را )
متاسفانه باید گفت روش های مدیریتی که برای مدیریت جامعه در نظر گرفته شده است دقیقا عین بی عدالتی است و در جامعه اسلامی کسی حق ندارد به بهانه حل مشکلات ، عدالت و حق را زیر پا بگذارد.