مادر…

سکون! عدم! غیبت! تشویش! خبر می‌اید از تحرک و پویایی، وجود، حضور و نظم. قلب تپش می‌کند. خون جای می‌شود در تمام رگ‌ها. هول و هراس، دردناک، دردناک… شوق و هیجان، نگرانی و ترس و آمدن، آمدن وجود و قلب می‌تپد و خون جاری می‌شود. دست و پایی می‌جنبد و صدای گریه می‌پیچد و یک انسان به وجود می‌اید: خون جاری می‌شود… یک امید، یک سرآغاز که امید به پایان بردنی نیکو دارد. مفهوم انسانیت شکل می‌گیرد. انسان: استعداد، فکر، انتخاب، خطا، عصیان و… اینجا وجودی است نقطه اتکای بشریت، آنجا که آغازگر است. آنجا که مسیر را طی می‌کند… و مفهوم کمک و یاری، استغنای زندگانی، مفهوم همیشه شادابی و چالاکی. منبعی به غایت عظیم از نیروی هستی… و سرانجام مفهوم عشق، ایثار، زندگی، جلوه‌ای از خوبی مطلق از انگیزه….

مفهوم فرای گفتار است، فرای زبان، فرای تفکر. مفهوم مادری است و مادر عشق مطلق است…

آن موجودی که با اراده و اختیار خود سر بر بالین مقاربت می‌گذارد و ماه‌ها از این نطفه نارس با عشق و مهر محافظت می‌کند. وجود او را در وجود خود، بقایش را پایداری خود و تولدش را موفقیتی برای خود می‌پندارد. و سرانجام نوزادی و باز آغاز با مادر است. لحظه لحظه با او بودن، غم و اشک او را دیدن و در شادیش خندیدن و به او آدمی آموختن، مادر می‌خواهد… می‌خواهد…

… و آن اوج اعتلایی اعتلایی که در محبت می‌توان دید: در اینجا سخن از نیاز نیست، همه جا سخن از خواستن است. انتخاب مسیر مهر، عشق. و زمان اینجا حرفی برای گفتن ندارد. تحدید شکست می‌خورد: دوستی مادر و فرزند که حدی ندارد. هر حدی هم شکستنی است. و دنبال فلسفه گشتن (!) چاره‌ای برای فکر نمی‌گذارد که اعتراف کند که هست… فقط هست… نه بیشتر و نه کمتر…

اینست که می‌گویم مطلق است. نمی‌توان مرزی قایل شد. و مهر و عشق مطلق که نه از نیاز بلکه از خواستن است زیبا‌ترین و برازنده‌ترین عشق و والا‌تر از این: زیبا‌ترین وجود مخلوق است.

مادر تنها یک انسان نیست. مادر آنی نیست که می‌زاید، شیر می‌دهد، تربیت می‌کند، فداکاری می‌کند، می‌آموزد و یاری می‌کند. مادر جسم نیست، مادر زمان و مکان نمی‌شناسد. مادر تنها یک مفهوم است. مفهومی ساده! (و انسان‌ها چقدر این مفاهیم ساده را دوست دارند).

مادر یک روحیه است که در انزوای خاطر انسان و در پی خوار و بی‌ارزش شدن تمام افکار پس از گذشت مدتی در ذهن بشر و در دنیایی که همه چیز بر پایه‌ی دادوستد بنا شده، در میان مردمی که دنیا را آنگونه که هست نمی‌بینند (آنگونه که می‌بینند هست!) مادری موهبتی است بالا‌تر از آنچه انسان طلب می‌کند. هر کسی مجموعه شگرف است از افکار، عقاید، باور‌ها و خرافه و در پی آن مجموعه‌ای از رفتار، گفتار؛ اخلاق و مذهب! هیچ دو انسانی را نمی‌توان یافت که دقیقا عین هم باشند، مثل هم رفتار کنند و مانند هم بیاموزند و عمل کنند. اگر هم باشد تلاشی و تقلیدی است در جهت یکی شدن. یعنی باز دو موجود نیستند که متفاوتند: تنها یک وجود در دو نمود متفاوت! گاهی انسان‌ها قدر طلب می‌شوند و‌گاه عدالت خواه، بعضی‌ها قارون زمان می‌شوند و بعضی زاهد خلوت نشین. بعضی محمد می‌شوند و بعضی دیگر ابوسفیان. و شاید هم آدمهایی که با یک فکر نیوتن می‌شوند و بعضی یک عمر در سیاه چاله جهل می‌مانند…

اما با همه این گونه گونی که خاص خلقت است هیچ کس از مادر متنفر نیست. اشتباه فکر نکنید. منظور از این حرف این نیست که تمام مادران عالم در اوج اعتلایند و هرکه غیر مادر باشد اینگونه نیست. مقصود تنها معنا و درون مادریست و این آنچیزیست که انسان آنرا می‌شناسد.

آنگاه که روح القدس، فرشته عشق بر وجود خالی و معصوم مریم (که هنوز مادر نیست) چیره می‌گردد و فراموشخانه عدمش را که تاریکی و نیستی و آرامشی است منتظر، خواهنده، سرشار و لبریز از هستن و وجود و عشق و صفا می‌کند و آنگاه که مسیح‌زاده می‌شود، تمام آنچه در عالم هستی است، چه آنهایی که می‌بینند و نمی‌بینند، می‌فه‌مند و نمی‌فه‌مند، دور و نزدیک و هر آنچه در زمین سبز و آسمان آبیست نظاره گرند چرا که در این نقطه از هستی اتفاق مهمی در شرف وقوع است، چرا که اینجا انسانی دارد دارد پرواز می‌کند، محو می‌شود: مریم مادر می‌شود… مسیح شدن آنکس که گویند روح خدا در او جاریست، کسی که با یک اشارت بساط کفر و بت پرستی و شرک و جهل زمان برمیچیند، آن پیامبر الهی و آن نماد آزادگی مطلق در حقیقت بدون مادری مریم هیچ است و مادری چه کسی جز مریم را می‌تواند پذیرفت…؟

آری تا بشر نباشد، تا نسل نباشد، تاریخ نباشد، مرد نباشد، عشق نباشد و نوزادی نباشد هیچ کس مادر نمی‌شود. هیچ کس محبت مادری نمی‌ورزد و هیچ کس به عنوان مادر تمام سرنوشت و زندگی و رفتار خود را از دیگر تاثیر گرفته نمی‌بیند: کودکی که سرشار از استعداد و توانایی است. کودکی که خواهد گریست، راه خواهد رفت، شیر خواهد خورد، بازی خواهد کرد، رشد خواهد کرد، علم خواهد آموخت، کار خواهد کرد، عاشق خواهد شد و خود مادر خواهد شد. اما باز کودک خواهد ماند. آری فرزند حتی تا دم مرگ برای مادر، کودکی خواهد ماند… اما بدون همه این‌ها، حتی بدون وجود مادر، مادری هست. نمی‌توان آنرا انکار کرد، حتی اگر آرزویی بیش نباشد…

و انسان بدون حضور مادر چگونه می‌تواند انسان باشد. انسانی که نیازمند است. نیاز به همه چیز… همه… انسانی که که بر تمام موجودات عالم به قدمت تاریخ فخرفروشی کرده و همواره خود را خاکی دید که گوهر عشق در میانه نهان دارد و همواره محبت کرده و همیشه عاشق بوده و از تنهایی و انزوا بیزار، آن انسانی که قله‌های علم را چنان فتح کرده که توانسته همانند خود بیافریند و سالهای سال زنده بماند و فهم و کمال بیاموزد و فریاد و غرشهای غرورمندانه‌اش گوش عالم را کر کرده و آن جوانی با آن همه سعی و امید و تک و پو، آن مردی که پس از آن همه رنج و درد و فشار زندگی روزمره سربلند از پیچ و خم‌های صعب العبور و هولناک حوادث می‌گذرد، آنکس که ده‌ها سال با رنج و مشقت به کسب دانش می‌پردازد و آن دلی که از راه درد درس مهر می‌اموزد و تنی که ایثار می‌کند و وجودی که پرستش می‌کند و بشری که خلیفه مطلق بی‌همتای بی‌محابای غیور خدا بر زمین و اهل زمین می‌شود همه و همه بدون مادر، بدون آن نمود عشق حقیقی، بدون تحقق رویاهایی که انسان در ذهن می‌پرورد نمی‌تواند و نمی‌شود که انسان شود…!

پس برای طی کردن راه عشق حتما باید از گذرگاه مادری گذشت و چه زیباست زمانی که انسان خود را نمی‌بیند: از خود فاصله می‌گیرد و مرداب سکون شخصیتش را رود پر تکاپو و خروشانی می‌سازد و سوسوی شمع معیشتش خورشید تابان زندگی می‌گردد و بته خار برهوت تفکرش، بید مجنون احساس و مهر می‌شود و آسمان ابری و دل گرفته‌اش می‌گرید و بارور می‌سازد و تپه ماهورهای بی‌ارزش دغدغه و عقده‌اش کوههای با صلابت و مستحکم شرافت می‌شود و سد‌های کوته نظری و سطحی نگری‌اش به لطف سیلاب‌های آگاهی و مدنیت می‌شکند… باز خود را نمی‌بیند. تکاپو و زندگانی و احساس و مهر و اشک و شرافت و خودآگاهی و مدنیتش فدای یک موجود، یک نقطه: یک فرزند می‌شود.‌‌ همان وقت است که مادر بودن آفریده می‌شود و باز خدا دیده می‌شود. اینبار در ظاهر یک زن و باطن یک رویا زیبا‌تر و شگفت‌تر از حقیقت، بازهم در وجود یک انسان: یک مادر……………….!

همه جا آسمان این رنگ است؟

مردم از شهر به شهر، ده به ده، مرز به مرز متفاوت شده‌اند…
رنگ هر گوشه این خاک به رنگ بشریست
که در آنجا به تمنای وجودی باقی در پی زیستن است.
خاک یک گوشه پر از آزادی و لبالب ز سرور و شادی و سراسر هنر و مهر و صفاست.
خاک یک گوشه دیگر که من آنرا دیدم
پر ز عصیان و غم و اندوه است،
حرفی از عشق وفا مهر صمیمیت نیست
و کسی را به کسی کاری نیست.
کار و بار و امر نهی و ستم و ظلم، دست اماره روبه صفت است.
مردمان این خاک جز به تامین معاش و گاهی کسب ثروت و مقام و منصب
نمی‌اندیشند…
و چه رنگارنگ چه زیبا شده است توپ بازی زمین!
همه جا رنگارنگ همه کس رنگارنگ،
از زمین سبزش تا آسمانش آبی.
من نمی‌دانم اما آنکه گفت هر جا بروم آسمان این رنگیست،
کاش این دنیا را با تمام غم و اندوه و سرور و شادی یک نظر خوب تماشا می‌کرد:
مردم از شهر به شهر، ده به ده، مرز به مرز متفاوت شده‌اند…

شكست

رتبه‌های داوطلبان ارشداعلام شد. آزمون غیراستاندارد سال گذشته به عده زیادی طعم شکست را چشاند. افرادی که چندین ماه متمادی به امیدساختن آینده شب و روز بی‌وقفه درس خواندند وبه ما درس اراده دادند. چه چشم‌هایی که درآن شب‌ها از فرط خستگی بی‌فروغ گشت وازنور دانش لبریز.

این آزمون یکی از نزدیک‌ترین عزیزانم را درهم شکست. پاسخی سهمناک برای او که با عشق تمام درس می‌خواند. با این وصف او هنوز اقتدار خودرا ازدست نداده. گرچه وجودش سراسر درد است اما به نگاه‌های معنی دار اطرافیان با لبخندپاسخ می‌دهد. مستاصل و هراسان تصمیم می‌گیرد که روزهای پیش رو را با هدف یافتن شغل بگذراند، ازنوبسازد. سعی دارد این باور را درخودبه وجودآورد که درپس هرشکستی موفقیتی است. اما به راستی این جمله‌ی کلیشه‌ای درواقعیت هم صدق می‌کند؟ اشک نمی‌ریزد اما هوای چشمان من شرجی است. ازدست جامعه‌ای که او را این گونه وادار به تغییرهدف‌هایش کرد.

ترس دارم از روزی که من هم بی‌دلیل درهم شکنم. من هم نتوانم ماوایی برای درد‌هایم بیابم. ترس دارم…

وداع در زير اوار

نسیم حتما تو هم ارام و ملایم وارد زندگی بابا و مامان شده‌ای وان شب پدرت جواب حاصل جمع راپیدا کرد که بابا +مامان=نسیم وچه حاصل جمع خوبی! وان روز باباومامان هر دو در دیکته‌ی زند گی بیست گرفتندومادر بزرگ به هردو صد افرین داد.
صدای نسیم وزیدنت درخت زندگی بابا ومامان را آرام ونرم نوازش کرد. گریه‌های کودکانه‌ات ارام بخش‌ترین آهنگ موسیقی جان ود ل مامان بودوهق هق خنده‌ها یت غبارغم ازچهره‌ی خسته بابا می‌برد. بابا یعنی امید، یعنی سقف، یعنی بزرگ، یعنی چ‌تر، یعنی اول ماه مهر، یعنی کیف، یعنی کفش، بابایعنی شکلات، یعنی لواشک، یعنی پفک، بابایعنی کوه، یعنی قوی‌ترین مرد دنیا، بابایعنی دوچرخه، بابایعنی عروسکف بابا یعنی قلقلک، بابایعنی پیتیکوف یعنی اسب من، اول برج یعنی جایزه بیست، یعنی بوسه وخنده، وبابایعنی اخم وقهر الکی، بابایعنی سیلی یواشکی، بابایعنی کیف عروسکی، بابا یعنی صبح زود، یعنی کار
، یعنی بوی عرق یعنی خسته گی بابایعنی شب یعنی صدای زنگ در یعنی پاکت شیرینی یعنی مرز کلاه به سر بابا یعنی کیف چرمی رنگ و رو رفته یعنی پول تو جیبی بابا یعنی قول یعنی می‌خرم یعنی می‌برم یعنی بله یعنی چشم
ومامان یعنی شیر یعنی بغل مامان یعنی عزیزم مامان یعنی لالای یعنی نگاه یعنی بوس مامان یعنی بازی با لبان من یعنی منتظر خنده مامان یعنی شانه یعنی گل سر یعنی گوشواره یعنی قاشق یعنی غذا مامان یعنی صبر یعنی شب یعنی بیدار ی و مامان یعنی همه چیز… ونسیم دید ان وقت که زمین لرزید مادر از خواب پرید نسیم را در اغوش گرفت اما تکه‌های خشت و گل بر سر مامان ریخت و مامان سخت نسیم را در اغوش فشرد تا گرد برچهره ینسیم ننشیند دیگر شب شد وتاریک و مامان به خواب رفت ولی کم کم سینه‌ی مامان سرد شد سرد سرد دیگر روز نمی‌امد و شب بود وسینه‌ی سرد مامان و تو گریه کردی و مامان دیگر جواب نداد مامان خوابیده بود وبابا هم نبود و تو فکر کردی با تو قهر کرده‌اند ولی حالا نسیم یتیم شده است و بابا هم مامان است هم بابا و نسیم جواب این مسئله را نمی‌داند که نسیم +بابا= یعنی یتیم خدایا همه‌ی بچه‌ها ی ایران را از یتیم شدن حفظ کن و روح مادر نسیم را هم بیامرز نسیم حالافقط معنای بابا را می‌داند وبه یاد مادر باید اشک بریزد من هم برای مادر نسیم گریه می‌کنم. نسیم خواهر من است وخواهرهمه بچه‌های مدرسه و بچه‌های ایران

آیا اژه ای بد بود؟ مقصر کیه؟

چند نکته به ذهنم می‌رسه در مورد آقای اژه‌ای و سمپاد که لازم می‌بینم بنویسم.

۱. مدیریت ۲۰ ساله یک نفر در یک جا، هم خوب است و هم بد و به نظرم بدی‌هایش خیلی بیشتر است. وقتی کسی ۲۰ سال یک جایی مدیریت کند تمام زیروبم آنجا را می‌شناسد. مدیریت در آنجا پایدار و با یک روش مشخص است و دیگر افراد و دستگاه‌ها شناخت ثابتی از آنجا دارند. در عوض حکومت ۲۰ ساله یک نفر در یک سازمان، می‌تونه باعث کشته شدن خلاقیت و تنوع در سازمان بشه. چون فکر یک نفر محدوده و ثابت بودن مدیر باعث می‌شه سایرمدیران سازمان هم عمر زیادی داشته باشند در سمت خودشون و عملا تنوع و ثبات و پویایی دچار مشکل می‌شه. البته لزوما صددرصد اینطوری نیست اما خب امکانش هم کم نیست. اینکه سمپاد چگونه بوده قضاوتش کمی سخته چون خیلی از ما‌ها از دیدگاه دانش آموز و فارغ التحصیل نگاه می‌کنیم و دیدی نسبت به داخل سازمان نداریم.

۲. تا جایی که ما می‌دانیم شیوه اداره سازمان خیلی زیاد به شیوه نظاممند دولتی نبوده و تا حدودی کدخدامنشانه و رفاقتی بوده. مثلا اینکه صاحب امتیاز نشرسمپاد آقای اژه‌ای بودند (و هستند) و نه سازمان. سایت قدیمی سمپاد (nodet. net) هم تحت مالکیت شخصی آقای اژه‌ای بوده و هست در صورتی که اصولا همه چیز باید تحت مالکیت سازمان باشد. بنابه شنیده‌ها سازمان بازرسی کل کشور، گیرهای زیادی به سازمان داده بود که به حق بوده‌اند و مقدمه اصلی برکناری آقای اژه‌ای بودند.

۳. آقای اژه‌ای فردی تحصیل کرده و خارج دیده بودند. این خودش خیلی نکته مثبتیه. تخصص روان‌شناسی هم برای سمپاد بد نیست. ارتباطشون با نهادهای علمی خوب بوده ومقالات و کارهای پژوهشی نسبتا خوبی انجام داده‌اند.

۴. سوابق و مسئولیت‌های قبلیشون در سطح بالایی بوده و تجربه خوبی داند.

۵. مهم‌ترین ویژگی ایشون نفوذ بالایی بود که در نهادهای مختلف داشتند مخصوصا نهاد رهبری. همین الان هم نماینده ولی فقیه در امور دانشجویان ایرانی اروپا و آمریکا هستند. همین نفوذ در مصون داشتن سمپاد از حملات مخالفان نقش زیادی داشته. تاجایی که شنیدیم چندباری هم دستور مستقیم رهبری رو برای امور مختلف در مورد سمپاد گرفتن.

۶. آقای اژه‌ای پیگیر اصلی گسترش مدارس سمپاد در شهرهای مختلف کشور بودند. البته اصرار ایشون بر گسترش تعداد شهرهای تحت پوشش بود و نه تعداد مدارس در یک شهر.

۷. شاید نظر شما این باشه که خب مدرسه که این همه فارغ التحصیل قدیمی داره. چرا یکی از اون‌ها رو رئیس سمپاد نمی‌گذارن؟ خب اینکار برخلاف فکر شما خیلی آسون نیست. عملا غیرممکنه. چون رئیس سمپاد باید کسی باشه به نوعی با دولت ارتباط داشته باشه. مشاوری، مدیری چیزی باشه. دوم اینکه تجربه لازم رو هم داشته باشه. اینجوری نیست که یک کارمندی که تازه ۲ ساله استخدام شده رو بیان رئیس سمپاد بگذارن. پس تفکرات این شکلی رو کنار بگذارید.

۸. اینکه سمپاد رفت زیرنظر آموزش پرورش و ضعیف شد و از کنترل خارج شد، صددرصد تقصیر مدیران جدید سازمان نیست. این یک کار منطقیه که سازمان‌های مرتبط به آموزش برن زیر نظر وزارت آمپر یا آموزش عالی. تعیین مدیر سازمان توسط آموزش پرورش هم نسبتا منطقیه چون به هرحال سازمان شناخت مستقیم از همه مسئولین شهر‌ها نداره. چه دلیلی هست یک معاونت مستقیم زیرنظر رئیس جمهور باشه؟ شاید بگید چون مهمه و آینده کشوره و…. اما خب شما از دیدگاه خودتون نگاه می‌کنید. همه لزوما اینطوری فکر نمی‌کنند. تا حدود زیادی هم حق دارند چون لزوما همه سمپادی بهترین نیستند. صادقانه بگم سمپاد اون قدر‌ها هم که به نظر می‌رسه چیز خاصی نیست هرچند برای یک سمپادی واقعا خاصه.

۹. خیلی چیز‌ها دست سازمان نیست. مثلا سیاست‌های آموزشی کشور دست اون‌ها نیست. این چیز‌ها رو شورای عالی انقلاب فرهنگی تصویب می‌کنه و همه باید تبعیت کنند و معمولا جایی رو مستثنی نمی‌کنند. همه باید این کتاب‌ها و رشته‌ها رو بخونند و همین واحد‌ها رو پاس کنند. انتظار کارهای عجیب غریب مثل جابه جا کردن واحدهای درسی بین سال‌های مختلف تحصیلی رو نداشته باشید. حقیقتا نمی‌شه.

۱۰. بازهم خیلی چیز‌ها دست سازمان نیست. مثلا اینجوری نیست که شما هر معلمی دلت خواست بیاری مدرسه درس بده. هرکس رو خواستی معاون کنی. طبق قانون تمام این‌ها ضوابط داره. مثلا معلم باید در استخدام آموزش پرورش باشه. این‌ها هم از عوارض زیرنظر آموزش پرورش بودنه. البته آموزش پرورش هم می‌تونه با تدوین آیین نامه‌هایی، خیلی چیز‌ها رو در مورد سمپاد تغییر بده اما اینکار رو زیاد انجام نمی‌دن. چون یکپارچگی ساختار کم می‌شه و مدیریت سخت‌تر و… توی این گیرودار مدرسه‌های تهران تونستند جون سالم به در ببرن و شهرستانی‌ها مجبورن زیر بار حرف زور برن.

۱۱. در آینده قراره چه اتفاقی بیافته؟ این مورد بستگی به کلی چیز مختلف داره. مثلا ممکنه همین فردا وزیر آموزش پرورش عوض بشه بعد وزیر جدید تصمیم بگیره کلی اختیارات به سمپاد بده. اگر بخواهید دنبال قانونی چیزی باشید باید توی چیزهایی سند ملی آموزش پرورش، برنامه پنجم توسعه، نقشه علمی کشور و یا مصوبات شورای عالی انقلاب فرهنگی باشید.

۱۲. ما می‌توانیم کاری بکنیم؟ سوال سختیه! هم آره و هم نه. بیشتر نه!

این‌ها صرفا مطالب مختصری بودند در مورد سمپاد. در حد اطلاعات عمومی نوشته شده و احتمال خطا و اشتباهش خیلی زیاده. اگر شما نظر دیگه‌ای دارید می‌تونید بگید.

دست در دست هم!

داشتم ادبیات می‌خواندم برای امتحان نهایی (!) به متن زیر برخوردم:

سلطان سنجر را در آن وقت که به دست غزان (نام قبیله‌ای) گرفتار شده بود، پرسیدند: علت چه بود که ملکی بدین وسعت که تورا بود، چنین مختل شد؟ گفت: کارهای بزرگ به مردم خرد فرمودم و کارهای خرد به مردم بزرگ!، که مردم خرد کارهای بزرگ را نتوانستد کرد ومردم بزرگ از کارهای خرد عار داشتندو در پی نرفتند. هر دو کار تباه شد و نقصان به ملک رسید و کار لشکری و کشوری روی به فساد آورد. «تذکرهٔ دولتشاه سمرقندی»

شاید به نوعی وضع امروز کشور بی‌شباهت به ملک آن دوران سلطان سنجر نباشد. نمی‌خواهم سیاسیش کنم. مقصود و منظور احوال کنونی کشور نیست. (ما را به این کار‌ها چه کار؟!) منظور سمپاد است. آری سمپاد! این فرزند یتیمی که قریب به بیست و هفت سال قامت کشید و بزرگ و بزرگ‌تر شد، حالا با از دست دادن پدرش دارد تباه می‌شود.

به تو می‌نویسم‌ای دوست سمپادی که چشم امیدم به توست. این روز‌ها هر کس تا می‌تواند سعی می‌کند به سمپاد و سمپادی ضربه بزند. سمپادی که خیلی‌ها برایش، برای بقایش، برای قد کشیدنش همچون مادری مهربان، همچون پدری مهربان خواب و خوراک نداشتند وزحمت کشیدند. کسانی که بعضی‌هاشان را می‌شناسیم و بعضی دیگرشان گمشدگان تاریخ سمپاداند. شاید بگویی این‌ها را می‌دانم اما حتی اگر بدانی، بدان که از یاد برده‌ای! شاید بگویی تکراریست اما حتی اگر تکراری باشد، تکرارش ضروریست!

این همه گفتم و سرتان و چشمتان را درد آوردم که بگویم برادر سمپادی، خواهر سمپادی، سمپاد دارد نابود می‌شود و اکنون این وظیفهٔ ماست که بایستیم، بایستسم و بگوییم سمپاد آنقدر‌ها هم که می‌اندیشید بی‌کس و کار نیست. در دو سه سال گذشته سه بار مدیرش را عوض کردند و سخن از حذف و ادغامش می‌زنند. این اواخر که گستاخی را به ‌‌نهایت رسانده‌اند و مدیریتش را به کسی می‌سپارند که اندک تجربه‌ای در امر آموزش (پرورشش پیش کش!) ندارد. آری رییس جدیدش مدیر مسئول مجله زن روز و مسئول بسیج خواهران کشور و عضو شورای فرهنگی – اجتماعی زنان است. توهین از این آشکار‌تر؟! شاید اکنون ارتباط بند اول این متن را دریافته باشی! با چنین مدیری آیا انگیزه‌ای برای کار کردن اندک مدیران دلسوز و توانمند باقی می‌ماند؟!

چندی پیش با خبر شدم که تاسیس مدرسهٔ جدید سمپاد در یکی از شهرهای استانم لغو شده است. تلاش پنج، شش سالهٔ نمایندهٔ سمپاد در استان و آمد و شد‌های پی در پیش به اینجا و آنجا، بی‌نتیجه ماند و تصمیم یک روزهٔ وزیر همه را به باد داد. آری چنین مردانی با کار‌شناسی یک شبه‌شان زحمت سال‌های متوالی افرادی دلسوز و زحمتکش را به باد می‌دهند. چنان که می‌خواهند درخت تناور سمپاد را از ریشه بخشکانند. آیا با خود فکر نمی‌کنند، پس این سی سال که سمپاد مرتبا «گسترش یافت، آیا هیچ مدیر دیگری به اندازهٔ ماکار‌شناس نبود که اجازهٔ چنین گسترشی را داد؟! آیا با خود فکر نمی‌کنند اگر سمپاد منحل شود، جور روبوکاپ و المپیاد ایران در مسابقات جهانی را چه کسی می‌خواهدبه دوش بکشد؟! (همگی می‌دانید که قریب به ۹۵% مدال‌های ایران در المپیادهای جهانی حاصل تلاش دانش آموزان و مدیران و دبیرا ن سمپادیست!) آیا با خود نمی‌اندیشند پس آخر چه کسی دانش آموزان را برای تحصیل در دانشگاه‌های تراز اول کشور آماده می‌کند؟! اگر سمپاد نباشد چه کسی این استعداد‌ها را می‌پروراند؟!

امشب داشتم مجله خبری را می‌دیدم. یکی از گزارش‌هایشان در باب نظام جدید آموزش بود! معاون وزیر سخن از حذف یکسالهٔ مدارس سمپاد زد! بیچاره این خانم مدیرکه قرار است تنها یک سال در جای بزرگانی چون اژه‌ای بنشیند. با این تفاوت که باید به جای سازندگی نابود کند! به هر حال سمپاد دارد از بین می‌رود و اکنون وظیفهٔ ماست که تا جایی که از دستمان بر می‌آید تلاش خودمان را بکنیم تا لااقل زحمت بزرگ مردانی چون اژه‌ای از بین نرود. این تلاش نتیجه بدهد یا ندهد، وظیفهٔ ماست که لااقل نگذاریم سمپاد بی‌سر و صدا نابود شود. مدتی دیگر امتحانات شروع می‌شود و شاید از آن پس نتوان بچه‌ها را جمع کرد و حتی معلوم نیست سال دیگر، یکدیگر را در مدارس ببینیم و سر کلاس‌های المپیاد بنشینیم و در تدارک نمایشگاه باشیم و با هم بتوانیم در‌‌ همان مدرسه چیپس و پفک بخوریم یا نه؟!. پس باید هرچه سریع‌تر دست به کار شویم. آری دست در دست هم! هرچند اینبار بحث خیلی جدی‌تر است اما، در گذشته هم کم نبوده‌اند روزهای سختی که سمپاد از آن‌ها جان سالم به در برده است.

چند پیشنهاد دارم:

۱. شاید ساده‌ترین کار ممکن، بمباران پیامکی مجلهٔ خبری باشد. هر چند ممکن است خودشان را به کوچهٔ علی چپ بزنند، اما شاید ارسال ده پانزده هزار پیامک مجابشان کند تا صدای ما را منتقل کنند.

۲. تعیین تاریخی برای تجمع سراسری مقابل اداره کل‌های (آموزش و پرورش!) سراسر کشور. پیشنهاد تاریخ نمی‌دهم شاید بهتر باشد دوستان تهرانی این تاریخ را تعیین کنند.

۳. پیگیری از طریق مدیران مدارس و نمایندگان استان‌ها. به این صورت که مسولان بلندپایه به مدارس دعوت شوند و….

۴. اعتصاب دانش آموزان، دبیرا ن، دانشجویان و اساتید سمپادی که باتوجه به فصل امتحانات بسیار سخت است!

۵….