وقتی می فهمی,که خیلی دیره

هوالمنجی

شش-هفت سال پیش که مثل چنین روزهایی برای اولین بار روی میز های چوبی حلی 2 نشستم،نمی دونستم تحصیل من تو این سازمان این جوری تموم می شه.

اون موقع ها یه استاد دنیا دیده یه حرفی زد که فکر نمی کردم یه روزی من هم  یکی از مصادیق اون باشم،حرف استاد رو اینجا می نویسم که شما سعی کنید دیگه از مصادیق اون  نباشید، البته اگر الان هستید.

اون استاد می گفت:((توی این هفت سال که تو این سازمان درس می خونید کاری کنید که وقتی دارید از اینجا خارج می شید  تنها افتخارتون درس خوندن تو این سازمان نباشه)) . این حرف وقتی مهم تر میشه که شاید یه وقتی دیگه این سازمان نباشه.

بله بچه ها! اینجا می تونه یه سکوی پرتاب باشه  البته اگر ازش استفاده کنید. اما من نوعی ازش درست استفاده نکردم.پس شما که هنوز فرصت دارید ازش درست استفاده کنید. ما با رفقا به شوخی می گفتیم: این تیزهوشان، تیزهوشان که میگن فقط اسمه،اما اصلا این جوری نیست  !!؟ این رو وقتی فهمید م که دیدم یه آدم هایی یه جاهایی هستن که نباید باشن واین تقصیر کسی نیست جز بچه های ما!!!

پس تو سال تحصیلی جدید تورو خدا بی خیال تنبلی!!!

زندگی کردن من مردن تدریجی بود—آن چه جان کند تنم عمر حسابش کردم

یا حق…

به همه آنهایی که سمپادمان را ویران می کنند…

چطور بی اعتنا بمانم؟ چطور هیچ نگویم؟ تو که می دانستی ، نمی دانستی؟ چطور می شود ندانی؟ می خواهی بگویی نمی دانستی اگر آشیانه ی کودکی ام را ویران کنی ، خرده های احساس شکسته ام دست و بالت را زخمی می کند؟ می خواهی بگویی از من توقع نداشتی بفهمم؟ یعنی نمی دانستی کجا را داری خراب می کنی؟ نمی دانستی پرورش یافته های آشیانه ما با بقیه متفاوت اند؟ نمی دانستی هرگز دست از کودکیهاشان نمی شویند؟ نمی دانستی اگر به کاخ کوچک آرزویشان دست درازی کنی ، برمی آشوبند؟ فکر می کردی آنها که از خانه رفته اند، دیگر آنقدر دور شده اند که اهمیتی نمی دهند با همسانانشان چه می کنی؟ مگر نمی دانستی در دنیای ما فاصله معنایش با دنیای تو خیلی فرق می کند؟ نکند می خواهی بگویی فکر نمی کردی آنقدر نزدیک باشند که حتی اگر تو این کلبه را خراب کنی ، همراه با ساکنانش کلبه دیگری بسازند؟ چقدر کم می دانی! چقدر در توانایی هایشان تردید داری! راستی! اگر توانا به حسابشان نمی آوری ، چطور برایت مهم است که کجای دنیای تو زندگی کنند؟ کسی که به دردت نمی خورد ، کسی که آنقدر در نظرت بی ارزش است که به خودت حق می دهی هر کسی را به نام او صدا کنی ، به چه کارت می آید؟ “نخبه”! پس این اسم معنا دارد یا نه؟ اما می خواهم یک چیز را بدانی! به بد کسانی شک کرده ای! بترس از زمانی که شکت کار دستت بدهد! بترس از زمانی که کبوتران به آشیانه برگردند و آن را نیابند! بدان که آنچه به آن افتخار می کنی ، میهنی ست که آنها ساخته اند و …ای کاش لا اقل عرضه نگه داری اش را داشتی! بترس از آن روز که آنها که می دانند چگونه می توان دنیایی را ساخت و پرورد ، دنیای دیگری بسازند که تو را ، و امثال تو را ، در آن راه نباشد! آنوقت چه خواهی کرد با دنیایی که به زور گرفته ای و حتی نمی توانی مشکلاتش را برطرف کنی؟ چه خواهی کرد؟…

سنگ.سار سمپاد میم

اولش از قیام رودخانه السی آفریقا می گویم و قبلش باید از اجرای آلبوم دیوار پینک فلوید بگویم که چطور در ضم و اعتراض به نظام های سرمایه داری بر پا شد و سوی پیکان اعتراضش رو به آمورش بود . آموزشی که زمانی قدرت بزرگ سیاسیون و دولت های دیکتاتوری بود تا بتوانند ریشه کودت را بخشکانند . در انگلیس یک قرن پیش همانطور که در نماهنک دیوار میبینید کودکان با استعدادی که از طبقات پایین جامعه هستند مورد شدیدترین تسمخرها قرار میگیرند . و آموزش و استعداد پروری برای  اشرافیون بود که از خون همان سیاسیون بودند و در رمان لیدی ال رومن گاری میخوانیدش. در روسیه جوانان مستعد از طبقه پایین را به سربازی و ارتش میفرستادند . در فرانسه آن ها را از رشته های مدیریت و حقوق دور نگه می داشتند . در ایران چه طور . همین آلبوم دیوار آنقدر موثر بود که ماهها دبیرستان ها انکلستان مرکز حملات بله درست حدس زدید ، مرکز حملات دانش آموزان بود .  که در بی تعهدی معلمان صورت گرفت . در آموزش غلط و آموزش از سر عقده . بعد سرایت کرد به رودخانه السی و ما بقی اتفاقات که حکومت را هم دستخوش تغییر داد .

سال دوم راهنمایی کلیپ تصویری another brick in the wall رو گوش دادم . صرفنظر از موسیقی فوق العادش و اجرای بی نظیر گیلمور و واترز ؛ لیریک استثنایی این اثر آدم رو مجذوب میکرد . خب همه اینا گفته شد . تا یه چیزی در نهایت گفته بشه . مفهوم آنتی فکت رو شنیدین ؟ وقتی a با b واکنش دهد نتیجه واکنش می شود c و d …

دانشمندی مثل من که خداوند حفظم کند هدفش از انجام این آزمایش بدست آوردن ماده c است و ممکن است دانشمند دیگری که ممکن است تو باشی هدفت از طرح این آزمایش بدست واردن ماده d باشد . برای من d  یک ماده اضافیست . و برای تو ماده c .

شما در هر حرکتتان ممکن است عواقبی از کارتان ببینید که ابدا آن را نخواسته اید همانطور که من از طرح آزمایشم ماده d را نمی خواستم ولی بنابر جبر بدست آمد .  . و اکنون ممکن است از پیش آمدن آن   سود هم برده اید . پینک فلوید آلبوم دیوار را به منظور دیگر ساخت و دیدین آن سوی دنیا قیام السی به را ه افتاد که مطمئنم سیدبارت از شدت شادی برگشته و به رایت گفته : hey man . give me the fucking beer .

و حالا یک زمانی با اهداف مثبت تر سمپاد راه افتاد و حالا میبینید سیاسیون جوان سمپادی که اکنون از آن ها بعضا به جای سرعت گیر استفاده میشود به راحتی شناخته میشوند و این از صدقه سری تاسیس سمپاد بود که زبان سرخ ها را بیرون بکشند . حرف درشت ها را بیرون بکشند و بشناسند . حرف اضافه زدن مانند فاتحه زن بر قبر مرده است . پوچ و بی فایده . ولی برای اینکه چند خطی گفته باشم که خونابه اینهمه سال تحقیر را در کاسه کرده باشم باید بگویم سمپاد در دهه گذشته همین گونه عمل کرد . استعداد هایی که عقیم می شدند . لا به لای آنهمه ریاضی محض و مرده که بوی تعفن میدادند استعداد ها مرد . خیلی از ما سمپادی ها هیچ وقت به دنیا نیامدیم . و برای بقایمان همیشه به یک بند ناف نیاز داریم . اینکه میگویم به دنیا نیامدیم یعنی هیچ وقت نفهمیدیم اگر اینهمه دیوار به رویمان بنا نمی شد الان چه بودیم یا که بودیم و این قضیه برای غیر سمپادی ها هم هست البته ولی سمپاد کانون غربالگری بود . جا نماز آب کش ها هیچ وقت وارد این غربال نشدند .  برای اینکه حداقل به عینه یک بار دیده باشید که چقدر مسموم شد سمپاد بروید و شاهکار مدیریت سمپاد را ببینید . همین پست قبلی . هر جا آرامشی باشد آن چنان ویران می شود روی سرت که حتی فرصت نکنی ویرانیش را نگاه کنی . مدیران موفقی که سال قبل المپیاد و کنکور را با موفقیت به اتمام رساندند و اکنون نیستند .  سمپاد فرصت کوتاهی بود برای تنهایی . تنهایی که قرار است لباس سیاه بر تن همه عمرتان کند . لذت اینکه بدانید آرتور سی کلارک که بود باید یک عمر بماند پشت پیشانی سفیدتان . این سمپاد است .

ایده‌آل‌گرا‌طلب‌خواه

تجربه‌هایی که آدم در زندگی کسب می‌کند خیلی بیش‌تر از آن‌چیزی که فکر می‌کند ارزش‌مندند. این‌که پس از مقاطعی از تلاش به حدّ کمال از چیزی که می‌خواستیم نرسیم، ممکن است در لمحه‌ای اوّل به نظرمان آزاردهنده برسد؛ امّا دقّت که می‌کنیم نفس تلاش برای رسیدن به آن هدف چیزهایی نصیبمان کرده که حتّا با‌وجود نقصان در کمال غایی، بسیار ارج‌مند و گران‌بهاست. این‌گونه است که ایده‌آلیست‌ها آن هم از نوع شدیدشان – رتبه‌های یک، نمره‌های بیست، مدال‌های طلا و… – در این لحظات از زندگی به مشکلاتی اساسی بر‌می‌خورند؛ که شاید به‌وقوع‌نپیوستن اهداف کمالی‌شان، مانع ادامه‌ی مسیر زندگی‌شان شود.

این اشتباه را نباید مرتکب شد.

راهنمایی فرزانگان ۱ تهران…

چند روز پیش از طریق یه نفر چند تا خبر به گوشم رسید که باور  واقعیتش برام سخته! این موارد که اصلا هیچ :

1.فوق برنامه 5شنبه به طور کامل نیست و نابود شده

2.مدیر را بر خلاف خواست همه تغییر دادن

3.اعضا مهم واحد پژوهش رفته اند

4.مدرسه تا ساعت 12:30 هست

5. دانش آموزان  روپوش ها رو در دو مدل به انتخاب هودشون می خرن

6. …

یک نفر بگه اینا واقعیت نداره…!!!

به اشتراک گذاشتن

به اشتراک گذاشتن داشته ها ، می تونه یکی از بهترین خصلت های مردم یک جامعه باشه. این داشته ها می تونه پول ، خونه ، وسیله خاص ، کتاب ، مقاله یا حتی قالب یک وبلاگ باشه. اون چیزی که من شخصا تو این جامعه دیدم این بوده که میزان به اشتراک گذاشتن مردم سال به سال کمتر شده. مردم حریص تر شدن و کمتر علاقه دارن دیگران رو در کارها شریک کنند. این هم می تونه دلایل مختلفی داشته باشه. دلایلی مثل سواستفاده دیگران و انحصارطلبی و …

– من مقداری پول دارم ، میخوام اون رو در یک کاری سرمایه گذاری کنم ، میدم دست بهترین دوستم و اون دوستم پول رو بالا میکشه و میره ؛ یا حتی اگر بالا نکشه ، یک بلایی سرش میاره که دیگه پولی باقی نمی مونه.

– من یک کتاب دارم. کتاب رو میدم به دوستم. بعد یک ماه، یک کتاب تحویل میگیرم که اصلا شبیه کتاب نیست!

– من یک قالب وبلاگ می سازم یا ترجمه می کنم. توی اینترنت آنلاین منتشرش می کنم و بعد مدتی میبینم  وبلاگی قالب من رو بدون کپی رایت ، به اسم خودش منتشر میکنه.

تمامی این ها باعث میشه که سطح به اشتراک گذاشتن ، پایین بیاد. یک فرهنگ ایجاد میشه و به نوعی مردم از به اشتراک گذاشتن فرار می کنن. در نهایت کار به جایی میرسه که وزیر به جامعه علمی کشور میگه که داشته هاتون رو به دیگران ندید !

بر خلاف فضای جامعه حقیقی ، در جامعه مجازی وب روندی برعکس شکل گرفته. در سال های اخیر با ظهور پدیده ی OpenSource مردم روز به روز بیشتر تشویق میشن برای به اشتراک گذاشتن. چیزهایی مثل گوگل ریدر ، به نوعی روحیه ای در مردم به وجود میارن که مردم بیشتر به سمت به اشتراک گذاشتن پیش برن.

چیزی که قابل بحثه ، اینه که آیا جامعه حقیقی ما نیاز به sharing داره؟ چطور میشه چنین روحیه ای رو در مردم بالا برد؟