سمپاد ، بی صاحب؟؟!

سلام

من ازفارق التحصیلای سمپادهستم که الان توی دانشگاه صنعتی همدان درس میخونم.

چند روزپیش داشتم تو وب همین جوری گشت میزدم ، یاد صفحه سمپاد توی WIKIPEDIA افتادم
وقتی توش رفتم دیدم که صاحب جدید سمپادمون ( منظورم آقای اعتمادیه) استعفا داده و به جای ایشون آقای محمدعلی غفاری با حکم وزیر (جدید) آموزش و پرورش (که همین آقای حاجی بابایی خودمونه) جاشونو گرفتن.
یاد اون موقع افتادم که آقای جواد اژه ای استعفا شدن (!)
یادمه ما بچه های کرج اون روز خیلی ناراحت شدیم که کسی که به اندازه یه پدر برای ما زحمت کشیده بودن، از بینمون خارج شده.
نمی دونم چجوریه که فردی با سابقه و کارنامه دار مثل ایشون باید برن و به جای ایشون کسی بیاد که نتونه بیشتر از یکسال توی نهاد اصلی حمایت از نخبگان دوام بیاره.
واقعا این قشر از جامعه (سمپادیا رو میگم) نباید توسط یه فرد کاربلد اداره بشه؟!
آیا واقعا سمپاد فقط یه اسمه یا یه هدف؟!
الان من نوعی باید از اینکه که تو سمپاد نیستم خوشحال باشم یا ناراحت؟!

به من 4

سلام به همگي؛
اول از همه يه خسته نباشيد به همه ي بچه هاي به مني (از جمله خودم!) كه 1 هفته‌س خواب و خوراك ندارن (لا اقل من كه ندارم!) تا بتونيم به من رو همونطور كه انتظار داشتيم برگزار كنيم! و شكر خدا هم محقق شد.

يه تشكر از بچه هاي به من و اكثر مسئولين ذيربط مدرسه كه اكثرا با ما همكاري لازم رو كردن (اونايي هم كه نكردن ما به بزرگي خودمون مي بخشيم!) و يه عذر خواهي از تمام بچه هايي كه احيانا باهاشون بد برخورد كرديم ولي بدونيد هيچ قصد و غرضي در كار نبوده و صرفا به خاطر فشار كار و استرسي بوده كه رومون بوده، به هر حال معذرت.

يه تشكر از بازديدكننده ها كه به جز چند مورد اجتناب نا پذيرباهامون نهايت همكاري رو كردن اكثرا، و اگر هم احيانا به كسي توهين نا به جايي شده و يا بد باهاش برخورد شده به ناحق معذرت مي خوام. چون من به شخصه سعي كردم مناسب ترين برخورد رو داشته باشم و از دوستام هم خواستم كه حواسشون بيشتر جمع باشه (البته جاي تاسف داشت كه بعضي افراد جايي براي برخورد خوب نمي گذاشتن.)

به هر حال امسال تقريبا همه بچه ها از به من راضي بودن (به جز اين مورد كه تمديد نشد!) و همين بهترين خسته نباشيدِ واسه‌ي هممون كه نشون ميده در حد سعي و تلاشمون كه كم نبود،نتيجه‌ي مطلوب رو گرفتيم. و آماده‌ي شنيدن پيشنهادات و انتقادات و نظرات به حق،به حا و منصفانه‌ي همه بچه ها،چه به مني و چه بازديد كننده، در مورد تمام وجوه به من (اجرايي،محتواي علمي و …) هستيم تا با استفاده ازشون بتونيم “به من 5” بهتري داشته باشيم!

با تشكر!

از مسئولين كادر اجرايي به من.

زبان های برنامه نویسی

سلام به همه دوستان سمپادی. این اولین مطلب من در این وبلاگ هست. امیدوارم برای دوستان مفید واقع بشه. این مقاله رو حدود یه ماه پیش نوشتم که لازم دونستم و در وبلاگ خودم قرار دادم. بعد از آشنا شدن با سایت شما، تصمیم گرفتم برای افزایش اطلاعات دیگر افراد در این زمینه، اون رو در وبلاگ سمپادیا قرار بدم.

مصلما ميدانيد که وقتي ما قصد ايجاد يا به زبان کامپيوتري، قصد نوشتن يک برنامه يا نرم افزار جديد رو داشته باشيم بايد از يک زبان برنامه نويسي مناسب و کاربردي در زمنيه ساخت نرم افزار مورد نظر خود کمک بگيريم.
زبان برنامه نويسي به نرم افزار جامعي ميگويند که با استفاده از الگوهاي خاصي که براي اون تعيين شده ما در اون مي تونيم با نوشتن کدهاي تعريف شده دستوري رو براي اجرا به برنامه تلقين کنيم. زبان هاي برنامه نويسي مختلف مانند زبان هاي کشورهاي مختلف هستند و هر کدام براي نوشتن و ايجاد کدها از يک الگوي خاص تبعيت مي کنند. براي مثال وقتي ما از يک جمله فارسي براي صحبت کردن با مردم کشور ايران استفاده مي کنيم، مردم آن را به درستي مي فهمند و درک مي کنند. ولي اگر ما همان جمله را به زبان روسي يا ژاپني بيان کنيم به احتمال زياد مردم متوجه حرف ما نشده و صحبت ما را به درستي درک نمي کنند (مگر در اندکی از اوقات). اين مثال در مورد زبان هاي برنامه نويسي نيز صدق مي کند. مثلا ما نبايد انتظار داشته باشيم که يک زبان برنامه نويسي، يک کد و الگوريتم زبان برنامه نويسي ديگر را به درستي اجرا کند؛ چون همچين الگو و الگوريتمي برايش ناشناخته است.

(بیشتر…)

دو نامه!

اول:براي معلم!

تو مرا بنده خودت ساخته اي،چرا که به من کلمه اي که نه،ميدانم به من حتي زندگي آموختي.و اين رسم بندگي را هم از بزرگ معلم خويش ،علي(ع)،آموختم که مي فرمايد:«کسي که به من کلمه اي بياموزد،مرا بنده خويش ساخته است».وتو به من بيشتر از کلمه اي آموختي.
چگونه ميتوانم زحماتت را جبران کنم؟نه درس خواندن من جبران آنست و نه حتي هديه.که هديه هم در برابر زحمات تو بي ارزش است.
ميدانم که براي هيچ کدامتان شاگرد خوبي نبودم.نه براي تو که به من الفباي خواندن و نوشتن آموختي،ونه براي تو که به من الفباي عشق آموختي.که اگر من شاگرد خوبي بودم،حداقل همان موقع به حرفهايتان گوش ميدادم؛و امروز پشيمانم از اين که روزگاري حرفهايتان را بي اهميت شمردم.
من حتي براي تو هم شاگرد خوبي نبودم،به من الفباي حساب آموختي من به هواي آنکه خود سالهاست حساب بلدم،سر کلاسهايت حاضر نشدم.
و ببخش مرا،که ميخواستي به من زبان مادري ام را خوب بياموزي ومن به خاطر هدفم،هدفت را ناديده گرفتم.امروز فهميدم که افتخار شاگردي ات از من گرفته شده.چه دير فهميدم،ديگر کلاسي نمانده که از تو حتي کلمه اي بياموزم.
مرا عفو کن!که درس صبر را دير آموختم،حال آنکه تو ميخواستي من زودتر بياموزم.واين ايراد من بود.
لطفا شما هم مرا عفو کنيد،که حتي سه بار هم سرکلاسهايتان حضور نداشتم.

از اينکه به خاطر هدفم،هدفتان را ناديده گرفتم پشيمانم؛پشيمانم که روزگاري حرمت شاگردي و معلمي را فراموش کردم.اکنون غصه اين را نميخورم که از درس هايم جامانده ام.
تمام حسرت من اينست که نتوانستم از وجودتان چيزي بياموزم.
اميدوارم مرا عفو کنيد.

دوم:براي دوست سمپادي!
روز سمپاد پيشاپيش مبارک!
بازهم روزگار 14 ارديبهشت را تکرار کرد،تا دوباره روز سمپاد فرا رسد؛و بهانه اي شود که بار ديگر در کنار هم جمع شويم،وجشني برپا کنيم.
بازهم 14 ارديبهشت فرارسيد،تا اهدافمان را به ياد آوريم.و اين روز آمد تا رسالتمان را به ما متذکر شود.آمد تا به يادمان بياورد که فقط به فکر سمپاد نباشيم!
کاري کنيم تا کشور عزيزمان را سربلند کنيم؛و آينده کشورمان را خوب بسازيم.

تاریخچه حلقه فرزانگان تهران

“این یک آشکاری لحظه ای پیش از شروع درگیری پلیس هایی است که از یک نیروگاه هسته ای ، یک اردوگاه آموزش نظامی ، ستاد یک حذب سیاسی یا پنجره های یک سفارت خانه محافظت می کنند . جوانان از این وقت مرده استفاده کرده اند تا دایره ای تشکیل بدهند ، دو گام در جا بردارند ، یک گام رو به جلو ، نخست یک پا و بعد یک پای دیگر را بالا ببرند – همه با آهنگی ساده و محلی . فکر می کنم معنای کار آن ها را درک می کنند . آن ها حس می کنند دایره ای که بر زمین توصیف می کنند ، دایره ای جادویی است که آن ها را درون خود به هم می پیوندد . دل هاشان لبریز از احساس شدید معصومیت است : آن ها مانند سرباز ها یا کوماندو های فاشیست با آهنگ مارش متحد نشده اند ، چونان کودکان با رقص با هم متحد شده اند ؛ نمی توانند برای کوبیدن معصومیت خود توی صورت حریف منتظر بمانند . “
میلان کوندرا ، خنده و فراموشی .

رقص در دایره قدمت زیادی دارد ، دامنه ی آن بسیار گسترده است و تقریبا در همه ی ملت ها دیده شده است ، از بازی های کودکانه گرفته تا روش های تبلیغاتی احزاب سیاسی . ما نیز در حیاط مدرسه مان شاهد چنین حلقه هایی از دانش آموزانیم که دست در دست هم ، حلقه ای به دور حلقه ای ، می چرخند . آن چه در مدرسه ی ما رخ می دهد نه بازیست و نه با سیاست کاری دارد . حسیست از یکی شدن و پرواز … انگار روح ما از درون حلقه به پرواز در می آید و در آخر یکی می شود ، بدنی واحد و روحی واحد و نشاطی که این حلقه ایجاد می کند ، بیان شادی ناشی از بودن است به هیچ معرفتی نیاز ندارد !
اما پیش از پرداختن به حلقه باید دید که سرود ملی فرزانگان (سمپاد تهران)  چه طور شکل گرفت و این دو چگونه کنار هم قرار گرفتند .
محبوبه شیر خورشیدی (فارغ التحصیل فرزانگان –  سال 75) می گوید : تا جایی که یاد دارم ما بچه های 75 ای در مراسمی ویژه ی دهه ی فجر یک برنامه ی طنز داشتیم که مثل یک کانال تلویزیونی از داخل دکور یک تلویزیون اجرا می شد . در ابتدا و انتهای این برنامه ای گروه 5-6 نفره سرودی طنز را با عنوان سرود ملی اجرا کردند که در پایان مراسم هم توسط همه ی بچه ها از روی سن اجرا شد . عنوان سرود ملی را هم دوره ی بعد از ما ، از ما گرفتند .

بدین ترتیب ، سرود ملی خواندن با اجرای سرود “ای آزادی” در سال 75 شروع شد که متن آن سروده ی خود بچه ها نبود و تنها توسط آن ها انتخاب شده بود . اما از آن سال به بعد تنها موسیقی شعر انتخابی بود و متن سرود ملی ها به وسیله ی خود بچه ها سروده می شد . تا سال 80 سرود ها همگی محتوایی ملی ، میهن پرستانه و اغلب لحنی حماسی داشتند . اما از سال 80 به بعد درباره ی ایران سرودن جای خودش را مسائل و دغدغه های شخصی تری اعم از جدا شدن ، رفتن ، خاطرات گذشته و نگرانی درباره ی آینده داد .

اما چگونه سرود ملی و حلقه با هم پیوند خوردند ؟ واقعیت این است که تا 2-3 سال هنگام اجرای سورد ملی حلقه ای در کار نبوده و سرود ها در آمفی تئاتر اجرا می شدند . تا این که در یک روز بارانی ، عده ای احساس کردند که دوست دارند حلقه ای تشکیل بدهند و زیر باران سرود ملی بخوانند . این کار ادامه یافت تا امروز برای حلقه زدن و سرود ملی خواندن دیگر به باران هم نیازی نیست .
اینک پس از سال ها ، در تار و پود این سرود ملی ها ، که جایگاه و ارزش یک میراث را یافته اند ، غلبه بر تاریکی و رسیدن به روشنایی موج می زند . پویای و حرکت ما را به خود می خواند . خود را در سرود جاودانه کردن مفهوم دارد . بچه های سرگردان به مقصد رسیده ، تکرار قصه را شاهدند ، آن جا که ققنوس آتش می گیرد تا از خاکسترش ققنوسی دیگر متولد شود .

به نقل از آفتاب ، ویژه نامه ی فارغ التحصیلی 88

منبع : هفت آسمان

مطالب مرتبط : تصاویر حلقه فرزانگان تهرانحلقه فرزانگانسرودهای فرزانگان

آرزو …

به نام آفریدگار قلم
امروز سه شنبه 7 اردیبهشت 1389 هجری شمسی
و همین وازه هاست که مرا دیوانه میکند و همین تاریخ است که ذهن ها را مشوش میکند,همین تاریخ است که با زبان بی زبانی میخواهد به ما بفهماند که کمتر از 1 ماه دیگر امتحانات نهایی ما آغاز میشود,همین تاریخ است که مرا بیم میدهد,مرا میترساند,ترسی که در پس چشمانش میتوان امید را دید وشاید اگر چشمانت ضعیف نباشد بتوانی آرزو را نیز رویت کنی.
و به راستی آرزو چیست؟
آیا تا به حال این سوال را از خود پرسیده ای؟آیا تا به حال از خود پرسیده ای که برای کدامین آرزو زندگی میکنی,درس میخوانی,نهایی میدهی و …؟
اگر پرسیده ای و برای آن جواب پیدا نکرده ای به فکر جواب آن مباش و ذهن خود را از این افکار بیهوده!!! تهی بدار,به زنگی دنیایی ات برس,قلمت را زمین بگذار و مارا دیوانه بخوان,همانطور که تمام عالم ما را با این نام میخوانند و چه بسا که آنها راست میگویند و ما دیوانگانی بیش نیستیم که میخواهیم بی عرضگی!!! های خود را با تن نازی قلممان جبران کنیم.و شاید حق با ماست و آنان دیوانگانند که زبان قلم را نمیفهمند. وفقط خدا یی میداند چه کسی داناست که خود داناست و با تکیه بر دانایی خویش قلم را آفرید.
حال اگر سوال فوق را از خود پرسیدی و جوابی نیز برای آن یافتی ما را نیز در جریان بگذار تا از این تناقض آرمان هایمان به در آییم.
و اگر تا به حال این سوال ذهنت را به خود مشغول نکرده میتوانی تمام مطالبی که تا به حال خوانده ای را “unistall” کرده و ما بقی آنان را نیز بهمشتی سبزی بفروشی!!!همانطور که بارها عاقلان یا دیوانگانی که صحبتشان را کردیم این نکته را به ما گوشزد کرده اند که تمام کاغذ پاره هایت را در یک دکان سبزی فروشی ببر و ببین مشتی سبزی به تو خواهد داد؟
آیا تا به حال از خود نپرسیده اند که سبزی فروش عاقل است یا دیوانه؟
ذکی!یک سوال کم بود حالا باید برای پاسخ دادن به دو سوال به سر و کله یکدیگر بزنیم,به قول بچه ها بیخیال!بحث اصلی رو بچسب!
آرزو چیست؟
مادرم برای مت آرزو دارد,او میگوید میخواهد خوشبختی مرا ببیند و پدرم نیز آرزو های خو را از این بنده دریغ نفرموده و موفقیت مرا از خداوند منمان خواستار است.
و حالا باید خوشبختی و موفقیت را نیز تعریف کرد و جالب این است که هر کس آن را به دید خود معنی میکند,پدرم به دید خود موفقیت مرا میخواهد و مادرم هم نیز به دید خود خوشبختی مرا.
و اگر من تمام این وازه ها را با دید دیوانه وار خویش معنا میکردم اکنون نه چشمان سیاه ترس را میدیدم و نه اید و آرزو را.
و هر کس وازه ها را به دید خود معنی میکند و اگر غیر از این بود …
اگر غیر از این بود زندگی من میتواتست در اتاقی و ما یملک آن خلاصه شود و ما یملک آن چیزی نبود جز یک قلم و چند تکه کاغذ و شاید هم پنجره ای نیمه باز…
شاید خوشبختی من زمانی بود که قطرات باران پنجره ی نیمه باز اتاقم را که دهان او هم به نشانه ی اعتراض از بی بارانی باز یا همان نیمه باز شده نوازش کند و شاید موفقیت من مادامی بود تمام کاغذ هایم سیاه شوند و آرزوی من این بو که سر بر زمین بگذارم و دمی بیاسایم و دیگر از این آسایش ابدی بر نیایم.
یا حق …