Justice، عدالت

این متن نقدی است به مطالب وبلاگ جسد زنده تحت عنوان  تبعیض در خدمت عدالت: (حتما قبل از خواندن مطالب زیر این پست وبلاگ جسد زنده را بخوانید)

در ابتدا مثالی آوردید که برایم جالب بود و گفتید عدالت حتی فراتر از مساوات است؟ فراتر از آن را نمی دانم چیست ولی در حد همان مساوات هم به نکته مهمش توجه نکردید. مساوات در بین چه کسانی؟ مثال زدید که حضرت امیر در توزیع بیت المال به تازه‌مسلمان‌ها همان‌قدر از بیت‌المال می‌پرداخت که به صحابه‌ی کبار رسول‌الله. اما نکته مهمی را در آن نادیده انگاشتید؟ شرایط بهره مند شدن آنها از بیت المال آن بود که مسلمان باشند، چراکه آن بیت المال حکومت مسلمین بوده است. پس آنها به واسطه مزیتی که نسبت به دیگران داشتند از بیت المال بهره مند شدند. در مثال دیگر هم آوردید: “طبق نص صریح قرآن هم زانی و هم زانیه باید «به طور مساوی» صد ضربه شلاق بخورند!” بلی! اما شاهدی هم که در اثبات آن فعل شهادت داد هم باید 100 ضربه شلاق بخورد؟ مشخصا خیر چون از عدل به دور است. آن دو به واسطه مزیت منفی که برای خود ایجاد کردند موستوجب “حد” بوده اند. این قانون طبیعی و عقلانی بشری است که هر کس به سبب مزیت ها و معایبش پاداش گرفته و جزا می بیند، اما به تناسب آن. پس این مقدم شما از دید بنده کمی مشکل منطقی دارد. حال بپردازیم به تالی…

————–

نتیجه گیری های شما نیز اصولا مطلق است: آیا همه سمپادی ها مغرورند و بی منطق؟ ایا به واسطه پاسخ بی منطق بعضی از این دوستان به نقد شما باید آنها را با توجه به ذهنیت قبلی خود بی منطق بنامیم؟؟ نمیشود این “هویت کاذب” که می گویید را به همه و یا حتی اکثر سمپادی ها نسبت داد.

شما به گروه بندی اشخاص اشاره کردید که مثلا: “اولین سؤالی که از دوستان جدید در دانشگاه می‌پرسند این است: سمپادی هستی؟ و الخ”. ایا به نظر شما این آسیب است؟ انسان بخواهد یا نخواهد در گروه زندگی می کند و بالطبع نسبت به گروهی که عضو آن بوده و یا هست توجه بیشتری نشان می دهد و به همین سبب است که وقتی با شخصی که از همان گروه برخواسته است احساس نزدیکی بیشتری کند تا دیگران. این جزء طبیعت انسان است. همانطور که اگر شما یکی از اقوام را در دانشگاه ببینید به او احساس نزدیکتری می کنید تا شخصی دیگر. شاید بگویید همه ما ایرانی هستیم و یکسان. آری! اما نه تنها در ایران بلکه در همه جوامع بشری گروههای کوچکتر هستند که کشور را تشکیل می دهند و هدف همه شان اعتلای آن کشور است. اما زمانی هم میهن بودن نمود کامل تری پیدا می کند که شما به عنوان فردی را در فرانسه ببینید که هموطن شماست و طبیعتا به او نزدیکی بیشتری دارید تا شخصی از برزیل.

————-

دیگر اینکه اعتراض داشتید به قشر بندی آموزش و پرورش :

“چه چیزی استعداد را مشخص میکند؟ آیا آزمونی در انتهای دوران پنج ساله‌ی دبستان؟ یا سوم راهنمایی؟ …”

استعداد چیزی است که هنوز راه دقیقی برای شناسایی آن شناخته نشده و متاسفانه به سبب بافت وارونه اجتماعی ما استعدادها تنها باید به مهندسی و یا پزشکی منتهی شوند، که این خود جای نقد بسیار دارد اما می دانیم که بدون ساختن بنیان ها اجتماعی مناسب نمی توان انتظار داشت که اگر مثلا آشپزی هم وارد این مدارس شود و جامعه برای رساندن فرزندانش به آنجا باز هم تلاش داشته باشد.

اما اینکه آیا می توان استعداد را با امتحان شناسایی کرد نکته ایست بسیار جالب! قبلا هم گفته ام، متاسفانه بشر راه بهتری برای آن نمی شناسد که با آن بتواند خود را بسنجد! شاید روزی آن ابزار هم بدست آمد ولی تا آن زمان آیا باید روند زندگی را متوقف کرد؟ تنها صحبت از این نابرابری کافی نیست، مسئله فراتر از این است چراکه هم در کنکور و هم در آزمون ورودی تیزهوشان تنها راه موجود همین است و تنها کاری که می توان کرد تدریجی کردن این امتحانات متمرکز است که نتیجه بهتری بدهد، در غیر این صورت باید آنقد منتظر بمانیم تا آفتاب دولتمان بدمد و روش نوینی یافت شود.

———-

در جای دیگر گفتید: “آیا توجه به سمپاد و نخبگان صوری پرورش‌یافته در آن باید ما را از توجه به مدارس دولتی غافل کند؟ در قسمت پیشین بحث به «هویت کاذب نخبه‌گان» پرداختیم که یکی از نتایج مستقیم آن این است که دغدغه فارغ التحصیلان سمپاد به جای «آموزش و پرورش»، «سمپاد» است؛ البته اگر دغدغه‌ی پول اجازه بدهد.”

این دغدغه پول اولا فقط در سمپادی ها نیست و به علت اینکه بیشتر شکل طعنه دارد تا نقد، از آن می گذرم. اما در مورد مدارس دولتی باید متذکر شوم دلایل مشکلات مدارس دولتی به قرار زیر است:

1- عدم برنامه ریزی مناسب آموزش و پرورش یا بهتر است بگوییم عدم اجرای برنامه های مسکوت مانده سیستم آموزشی.

2- عدم تخصیص بودجه مناسب و کافی

3- عدم توانایی کافی معلمان که ریشه در ضعف مالی آنها و همچنین شیوه های نادرست گزینش و آموزش معلمین است.

حال گمان می کنید تقصیر سمپاد و سمپادی ها و یا حتی وجود آنهاست که این مصائب را برای آموزش و پرورش به بار آورده؟ علت موفقیت بالاتر سمپادی ها توجه درون سازمانی آنها به موارد فوق و رفع پاره ای از آنان است که البته بخش سوم چندان در توانایی سازمان “سمپاد” نمی باشد، چراکه اینان همان دبیران اموزش و پرورشند و نمی توان کاری در این جهت طبق قوانین موجود انجام داد.

پس برای مدارس دولتی، آموزش و پرورش است که باید به فکر باشد، نه سمپاد! سمپاد کارهایی که باید انجام شود با درایت خویش و در محدوده خویش می کند ( بخوانید می کرد) و نمی توان گفت وجود سمپاد باعث این مصائب است.

همچنین دغدغه سمپادی ها بسیار فراتر از “سمپاد” است اما به دلیل اینکه کسی حرفشان را نمی شنود و در برنامه ریزی و اجراییات نقشی عمده ندارند زمانی که کار به انحلال سمپاد که نهادی بارور و علمی است می رسد عصبیت بر آنها غلبه کرده و اینگونه موضع می گیرند که این تک نهال علمی حیطه آموزش دبیرستان و راهنمایی را حفظ کنند.

——-

گفتید: “«خود ویژه ‌پنداری» برای نوجوانی در سنین بلوغ، در حالت عادی وجود دارد [به علت نفس بلوغ] اما این‌که او در محیطی رشد کند که این عارضه تشدید شود و خود را از هم سن و سالان و همسایگان و دوستان و اقوام برتر ببیند، خطر بسیار عظیمی دارد.”

خود القای نخبگی غرور نمی آورد اما وقتی این نوجوان می بیند که هم استعدا بالاتری نسبت به بسیاری دارد و هم نتایج بهتری نسبت به انان می گیرد، لاجرم باید خود را برتر ببیند! نکند انتظار دارید خود را پایین تر ببیند؟! واقعیتی است که باید بپذیرد و عموما به آن بسنده نکرده و از این برتری برای خدمت به ایران و جهان استفاده می کنند که نمونه هایش در همان مقاله اقای امیرخانی دیده می شود.

آری خطر عظیمی است اما نکته مهم این است که وقتی این استعداد ها به بلوغ فکری در سنین بالا تر می رسند و عقب ماندگی کشورشان را می بینند متوجه می شوند که این برتری ذهنی کافی نیست و باید تلاش کرد و به فکر اعتلا بود. این روحیه برتری حویی در زمان خود می تواند بسیار مفید هم باشد/.

انتقاد از جناب رئیس

نه! اشتباه نکنید! این یک متن انتقادی نیست. تنها یک خاطره است.

هشت آذر ماه1388 بود که برای یک کار اداری و دیدن دوستان دوران دبیرستان به دانشگاه شریف رفتم. با کمی تلاش توانستم چند نفر از دوستانم را پیدا کنم و کنار حوض جلوی تالار ابن سینا نزذیک یک صندلی نشستیم و مشغول گپ و گفت شدیم.

دکتر اعتمادی

پیرمردی لاغر که موهای لخت و ته ریش و  ظاهری معمولی داشت آمد و روی صندلی کنار ما نشست؛ جوری که حرف های ما را می شنید. دغدغه آن روزهای من ریاست دکتر اعتمادی بر سمپاد بود، دکتر اعتمادی را یک بار از نزدیک در مدرسه مان برای چند ثانیه دیده بودم، آن پیرمرد هم شبیه او بود و مرا به یاد او انداخت.

با خود فکر کردم که شاید او باشد، اما چون ساعت اداری بود، اما پیرمرد اصلا قیافه اش به مدیران نمی خورد و حتی به کارمندان دانشگاه بیشتر شبیه بود.

همین شد که شروع کردم از گفتن در مورد سمپاد و بحث با دوستانم که آیا سمپاد رو به افول است یا خیر و با رئیس جدید که آمده این همه طلایه داران باز کرده چه بر سر سمپاد خواهد آمد. جایتان خالی دوستان که از اهل ادب و فرهنگ بودند چند فحش جانانه نصیب دکتر نمودند.

ناگهان پیرمرد از جا بلند شد و به سرعت رفت.

امروز  شهاب، دوست دوران دبیرستانم در مترو می گفت: دکتر اعتمادی در شریف الکترونیک تدریس می کند.
بله!

واژه غریب سمپاد

سمپاد چه واژه غریبی است که از دوران پارینه سنگی زندگیم تا به حال برای من مانده! چه دورانی و دوستانی به واسطه نام “سمپاد” برای من و ما و شاید تو شما به وجود امدند. شاید اینکه می گویند ما ایرانیها کلا نوستالژیک و یادگار دوست هستیم درست باشد. شاید چون روزگاری خوش برای من بود دوستش دارم. اما شاید در طرف مقابل کسی دیگر به خاطر خاطرات بدی که از “سمپاد” به یاد دارد از او متنفر یاشد.این است احساس اما کجاست که کمی بیاندیشیم و احساسات را کنار بگذاریم؟؟ درد امروز من به خاطر از دست رفتن سمپادی ایست که به زحمت سالیان ساخته و پرداخته شده. این چه رسمی است که ریشه را باید از بیخ دراورد چونکه ما دوستش نداریم؟؟ آه….

یکی می گوید که فلان است و دوستش ندارم یکی می گوید بهمان است و دوستش دارم. عزیزی که نفرین بر سمپاد می فرستد، در همینجا می گوید که امیرخانی اگر به جای فرنگ به بشاگرد می رفت و درد مردم می نوشت “بیوتن” بهتری می شد.و هیهات که نخبگان نخبه زده شده اند ، ایزوله اند و محرومان وطن را فراموش کرده اند و عامل همه اینها نیز در “سمپاد” یافت می شود! چرا این عزیز به جای آنکه اعتلا بخواهد عدالت وارونه می خواهد؟ این نخبگان به میل خود از جامعه ایزوله شده اند یا ایزولشان کردند؟؟ کجای برنامه ریزی و اجراییات بدست این نخبگان سمپادی درمانده است؟ ایا فکر می کنید کاری دستشان است که انجام نمی دهند؟لابد می گویید فرار این مغز ها چیزی برای کشور نگذاشته! فکر میکنید این مغز بی حساب بیمار است که فرار کند و خود را آواره غربت کند؟ این مغز عمل می خواهد، عمل را هم که دست این نخبه های نخبه زده ی عدالت گریز و بشاگرد ستیز نمی دهند، خب می رود و به حساب بعضی گورش را گم می کند.

چرا این عزیز و بعضی دیگر از عدالت انقدر می خواهند که بشاگردی به سامان برسد وبس؟ چرا عدالت به این معنا شده که همه با هم مساوی باشند و نخبه باید همانگونه رفتار کند که پیر زن فلان روستای دور افتاده می خواهد؟ عزیزان من! چرا به این فکر نمی کنید که اگر استعداد ویژه ای باشد که هست و در گوشه ای محصور گردد نابود می شود؟ ایا تا به حال کسی را ندیده اید که بسیار باهوش تر از شما باشد و یا شما از جمعی دیگر باهوش تر باشید؟ آیا هم شما و هم او از مجاورت هم آزار ندیده اید؟ آیا عدالت این است که نخبه باید عوام شود و عوام همان عوام بماند؟؟؟؟؟؟آنوقت چه بر سر مملکت می آید؟ چرا نمی خواهیم باور کنیم که درک افراد در سطوح مختلف استعدادی و دانایی متفاوت است؟؟هر شخصی باید برای اعتلای جامعه تلاش می کند چه از عوام باشد چه از دانایان و نخبگان. این تلاش زمینه کاری می خواهد که متاسفانه نخبگان ندارند. اگر دارند به بنده بفرمایید کدامشان، تا ما هم روشن شویم.

آیا آن نخبه ای که حسرت از دست رفتن بنیادی که سالیان برای پرورش استعداد ها بنا شده است باید به پوینده راه بی عدالتی محکوم شود؟ مگر این مراکز استعداد های درخشان با شما چه کرده که اینگونه به آن می تازید. یا اگر کسی که از انجا فارغ التحصیل می شود “یه جوری” باشد چه مشکلی پیش می آید؟ این تفاوت هاست که جامعه را می سازد. مگر ایرادی دارد که جمعی که “یه جوری” هستند کمی هم علمی یا همان یه جوری با هم گپ و گفت داشته باشند؟ چرا همیشه به جای اصلاح مشکلات درختی تناور را از ریشه در می اوریم و پاک کن به دست به فکر پاک کردن تمام صورت مسئله های عالم هستیم؟

می گویید مگر می توان با ازمون استعداد را شناسایی کرد؟ می گویید برای آموزش و پرورش چه کرده اید؟

برای سوال اول باید بگویم عزیز من راه دیگری می شناسید؟؟ در همه جای دنیا برای گزینش از آزمون استفاده می کنند. مگر قرار است که مطلق باشد؟ بله تعدادی این وسط شناسایی نمی شوند و تعدادی هم به اشتباه وارد می شوند. با دو مرحله ای کردن بخشی از این مشکل حل شد اما باز هم مطلق نیست و هرگز نخواهد شد! پس باید به این بهانه که با آزمون نمی توان استعداد را کاملا شناسایی کرد ریشه این سازمان را برچید و این استعداد ها را به هرز برد.

برای سوال دوم که می فرمایید برای اموزش و پرورش چه کرده اید باید بگویم، کار از طرف جمعی از نخبگان بسیار شده ولی به لطف مسولان کماکان مسکوت مانده است! ایا تا به حال سری به اداره پژوهش های اموزش پرورش زده اید؟ ایا دیده اید که چه حجمی از طرحهای اموزشی مسکوت مانده و به اجرا در نیامده اند؟ ایا می دانید دلیل ان چیست؟؟؟ چون این نخبگان نخبه زده و ایزوله شده نقشی در اجراییات ندارند و برنامه پیشنهادی انها هم بالکل نابود می شود و تا عمر دارد خاک می خورد.

عزیزان بیاییم  با تضارب آرا و اندیشه های خود به جای رسم دیرینه پاک کردن صورت مسئله راه حلهایی عمل گرایانه برای مشکلاتمان بیابیم.

به امید فردایی بهتر…

پ.ن: راستی یاد آن اقایی که می گفتند پدر سمپادی هاست به خیر

حقیقت دروغ

همه ما هر روز حداقل چند دقیقه رو تو دنیای مجازی به سر می بریم، دنیایی که همه چیزش ناشناخته و مبهمه، یه جورایی میشه گفت هیچ چیزی تو این دنیا شکل واقعی خودش رو نداره؛ حرفا، قیافه ها، خنده ها، گریه ها، احساس و حتی شخصیت آدما همشون شکل دیگه ای دارن. خیلی راحت میشه تو یه لحظه چندین شخصیت متفاوت داشت، میشه آدم دیگه ای بود، جوری که حتی گاهی وقتها خودمون هم شخصیت مجازیمون رو باور می کنیم، شخصیتی که هرگز وجود نداشته و نداره، اما اونقدر سعی میکنیم جای اون باشیم که یه روز می بینیم واقعی شده. توی این دنیا که حتی آدماشم مجازی هستن، میشه راحت همه چیز رو تغییر داد، میشه عرض یه ثانیه همه چیز رو از این رو به اون رو کرد. دنیای پیچیده ایه، خیلی چیزاش پنهانن، نمیشه دید، باید لمسشون کرد. اما تا حالا به این فکر کردید که ممکنه یه اتفاقاتی توی این دنیای مجازی و کاذب بیفته که ناخواسته تبدیل به حقیقت بشن؟ حقیقتی که هیچ وقت نمیشه فهمید چه جوری به وجود اومده و چرا به وجود اومده، یه حقیقت یا بهتر بگم یه تجربه تلخ، شایدم شیرین، یه شمشیر دو دم. یه اتفاق که یه تازه وارد باعثش میشه و خودش هم نمیدونه چه جوری. یه تازه وارد به این دنیا که هنوز نمیدونه پا به کجا گذاشته و داره چیکار میکنه، فقط از سر کنجکاوی میخواد بفهمه تو این دنیای دروغ چه خبره، مثل یه بچه کوچیک که تازه داره حرف زدن و راه رفتن یا میگیره و نمیدونه که چی میگه یا پاشو کجا میذاره و قراره سر از کجا دربیاره، یهو میبینه افتاده تو یه چاه و هیچکس دور و برش نیست، اون وقته که هیچ کاری نمیتونه بکنه جز اینکه دست و پا بزنه تا بتونه بیاد بیرون اما آخرش چی میشه… یا یکی که تو یه جنگل بزرگ و تاریک گم شده و نمیتونه از اونجا بیرون بیاد…
شاید نوشته هام به نظرتون مزخرف و بی معنی باشه، شایدم فکر کنین یه مشت حرف الکی و بی اساسن که حقیقت ندارن، ممکنه به نظرتون خنده دار باشه، شایدم اصلا نخونیدش اما این چیزایی هستن که متأسفانه حقیقت دارن و نمیشه گفت مقصرشون کیه. واسه این که حقیقتش رو درک کنید، چند روز بعد یه اتفاق واقعی رو در این مورد مینویسم تا بخونید و بدونید که تو این دنیای بزرگ چه اتفاقات به نظر کوچیک اما حقیقتا بزرگی میفتن…

کارگاه 88

کارگاه علوم فرزانگان هر سال در اواخر بهمن ماه برگزار می شود . این کارگاه مخصوص دانش آموزان پایه ی دوم است اما اولی ها هم می توانند  {شاید هم مجبورند !} پروژه داشته باشند . تمام کار های کارگاه بر عهده ی دانش آموزان است به همین دلیل از تابستان بچه ها شروع به کار می کنند . از مهم ترین کارهایی که قبل از کارگاه باید انجام شود درآمد زایی برای کارگاه است ! امسال کارگاه 88 از 18 تا 21 بهمن ماه برگزار شد ولی متاسفانه بازدید عمومی نداشتیم .

(بیشتر…)

با ما چه شده است؟

(این نوشته بازتاب نظرات شخصی من است. من هم سواد علوم انسانی ندارم.)

( این نوشته به هیچ وجه سیاسی نبوده, نیست و نخواهد بود)

(خلاصه اش می‌کنم. چون سردرد دارم. لینک ویکی‌پدیا هم ندارم. خودتان یک نگاهی به «Gifted Education» بیندازید.)

————————————

می‌گویند با زیاد شدن مدارس تهران از کیفیت ورودی‌های سازمان کاسته شده. معمولا در همه جا تیزهوش (Gifted) به ۲٪ سرآمد جامعه می‌گویند.(ر.ک. ویکی‌پدیا :‌ «Intellectual Giftedness») جامعه هدف برای آموزش هایی مثل مدارس سازمان هم همین ۲٪ هستند. دقت سنجش‌های مختلف هم معمولا در همین حد است. حالا حساب کنید که دو درصد  ۱۳۰۰۰۰۰ نفر اول راهنمایی سال گذشته چقدر  می‌شود… می‌شود ۲۶۰۰۰ نفر. بیست و شش هزار نفری که تیزهوش بودند باید سمپادی می‌شدند. بیست و شش ‌هزار نفری که فقط ۷۹۳۳ نفرشان شدند سمپادی و بقیه…

امروز با یکی از فارغ‌التحصیلان که سری به یکی از این «طلایه‌داران» ها (فکر کنم ۱۴) زده بود(فکر کنم کلاس فوق برنامه داشت) صحبت می‌کردم. می‌گفت این‌ها به خدا باهوشند! این‌ها هم با همان آزمونی به این سازمان آمده اند که همه‌ی ما. منتها از بدشانسی افتاده‌اند مدرسه‌ای که معلم خوب به‌شان نمی‌رسد. بقیه‌ی سمپادی ها هم که مهر «بی استعداد» بر پیشانی این دوستان زده‌اند. این‌ها مظلومند…

فکر کنم برای من بهتر است به‌جای شلوغ کاری که «آی سمپاد را نابود کردند», کمی فکر کنم, کمی تحقیق و بعد افاضه فیض کنم…

فکر کنم بهتر است به خودم قول بدهم بعد از فارغ‌التحصیلی معلمی یاد بگیرم, برگردم و معلم شوم…

Educational authorities differ on the definition of giftedness: even when using the same IQ test to define giftedness, they may disagree on what gifted means – one may take up the top 2% of the population, another might take up the top 5% of a population, which may be within a state, district, or school. Within a single school district, there can be substantial differences in the distribution of measured IQ. (The IQ for the top percentile at a high-performing school may be quite different from that at a lower performing school.)