سلام آقای رییس…

سلام آقای رییس خسته نباشید!
دیروز آمدی و ما خوشحال شدیم که آمدی. گفتیم رییس سمپاد آمد که به دادمان برسد!
گفتیم شاید کمکمان کنی کارمان را ادامه دهیم! خوشحال بودیم که دسته ای از موانع کارمان برداشته می شد!

نمی دانستیم آمدی تا ما را از جایی که سالها خاطرات داریم جایی که هر آجرش هر کتابش و حتی هر قطعه ای در آزمایشگاهش را بچه ها با پول توجیبی خودشان خریده بودند بیرون کنی. شاید فکر کنی می خواهم دلتان را بسوزانم یا حتی دارم مزخرف می گویم ولی کافی بود چند قدم بر می داشتید تا ما را در اتاق آزمایشگاه ببینید آنگاه ما به شما صد ها فاکتوری که گفتند نقد می کنیم و نکردند را می دیدید! اما شما اینقدر سرتان شلوغ است که فرصت دیدن چهارتا تیکه آشغال که ادای فوتبالیست ها را در می آورد را هم نداشتید!

05062009883

نمی دانستیم ما را جایی می برید که حتی دیوارهایش نای دیدن ما را ندارند.

05062009907

05062009893

جایی می بری که یا جای ماشین است یا جای ما…

05062009888

نمی دانستیم جای ما خواهرانمان را می آوری جایی که…

05062009885

داخل جلسه سازمان گفتید اشکالی ندارد که ساختمان ها مشرف است ولی گفتم شاید وقت نکرده اید مکان جدید مدرسه را ببینید…

05062009905

برای دیدن عکس های کامل اینجا کلیک کنید.

برای هرگونه اطلاعات بیشتر در همین پست نظر دهید.

پ.ن: آقای مطهری متاسفانه به علت عدم قدرت آپلود از فضای داخلی سایت شما حدود 100 کیلوبایت را با عکس هایی به حجم حدودا 20 کیلوبایت مصرف کردم. در صورتی که این اقدام بنده برای سایت شما مشکلی ایجاد می کند به بنده یا توسط ایمیل یا توسط نظر دادن در همین پست خبر دهید.

پ.ن2: ببخشید برای اطلاع رسانی از طریق SMS باید  آدرس کوتاه می بود بخاطر همین من پیوند پایدار (همون مد ری رایت خودمون) رو SQ که مخفف شهید قدوسی هست قرار دادم و چون جریان SMS ها داره همین آدرس رو پخش می کنه پس لطفاً تغییر ندید که لینک به اصطلاح شکسته نشه.

منطق یا …

به نام خدا

پس از مبعث پامبر اکرم (ص) هر شب تلویزیون سریال طنزی با موضوع اجتماعی را پخش می کرد. در همان اولین قسمت ها این موضوع در خلال گفت و گو ها  سریال مطرح شد که چرا احساس و هر آن چه که مرتبط به آن است جای روابط منطقی را گرفته است؟ آن موقع این سوال در ذهنم مطرح شد که واقعا چرا این اتفاق افتاده است؟  چرا سیر انجام رویداد های مختلف در جامعه ما به گونه ای نامتوازن انجام می گیرد؟

این موضوع از روابط خانوادگی گرفته تا سطوح بالای اجتماعی و سیاسی وجود دارد. کدورت ها در خانواده ها از اختلافات بسیار جزئی آغاز می شوند. در مغیاس گسترده نیز همینطور ولی آبرومندانه تر. یا این که چرا افراد ترجیح می دهند احساسات خود را ابراز کنند تا این که بخواهند منطقی فکر کنند. یکبار به پیرایشگاه رفته بودم صاحب مغازه داشت با فردی صحبت می کرد. مدام می گفت که اگه من رئیس جمهور بودم فلان کار رو می کردم و … در حالی که به طور منطقی باید در نظر گرفت که یک فرد در راس (هر فردی باشد من از جناح خاصی حمایت نمی کنم چون به موضوع ما ربطی ندارد) وظایف زیادی دارد که باید آن ها را به طور موازی انجام دهد. یا مثلا فردی از یکی از کار های فرد دیگری ناراحت شده کل اخلاقیات وی را زیر سوال برده و حتی چیز هایی نیز از خودش بر آن افزوده تحویل فرد دیگری می دهد که اصولا آن فرد نیز طبق سیستم فعلی روانی انسان ها یک پیش زمینه بد و خراب از وی بدست می آورد.

یا مثلا در همین بلاگ سمپاد. اکثر نوشته ها و نقطه نطرات برگرفته از احساسات است. این نوشته ها هیچ اطلاعاتی مفید یا غیر مفید در اختیار خواننده نمی گذارند ولی با این حال یک چنین متونی طرفداران زیادی دارند. ولی من به شخصه ترجیح می دهم که کمتر از این دست متون بنویسم ولی به طرز عجیبی وسوسه می شود که آن ها را بخوانم. اکثر نوشته ها جزو گروه دردودل و زندگی و از این دست هستند که اگر بی ضرر باشند سود آن چنانی هم ندارند. بیشتر مردم هم ترجیح می دهند کتاب نخوانند یا رمان و کتاب داشتان بخوانند و یا نهایتا” روزنامه .

در واقع مسئله این است که طرز تفکر انسان احساسی است. البته من نمی خواهم بگویم که باید مثل یک روبات تفکر الگوریتمی داشت بلکه عقیده دارم در توازن این دو عامل (عقل و احساسات) در ترازوی تصمیم گیری کفه ی عقل باید سنگین تر باشد.

شاید این تقریبا در موارد انجام کار همان سیاست قورباغه را قورت بده باشد ! یک مورد مقایسه ساده مثلا در مورد نماز :

غیر منطقی :

اذان می گویند. فرد با خود می گوید که حالا کلی وقت هست نماز هم که در نمی ره.

منطقی:

اذان می گویند. فرد با خود می گوید که احتمال دارد که فراموش کنم و یا کاری پیش بیاید و همچنین اضطرابی برای انجام ندادن تکلیف شرعی نخواهم داشت.

فرد اول نگران از انجام ندادن تکلیف شرعی و فرد دوم آسوده خاطر است.

اکثر نوشته ها و نقطه نطرات برگرفته از احساسات است. این نوشته ها هیچ اطلاعاتی مفید یا غیر مفید در اختیار خواننده نمی گذارند ولی با این حال یک چنین متونی طرفداران زیادی دارند.

موفق باشید.

چرا قهرمان سازی می کنیم؟

به نام خدا

اگر کسی از شما بپرسد که بزرگترین دانشمند ایرانی عصر حاضر چه کسی است چه پاسخی می دهید؟ پروفسور حسابی یا غلامحسین مصاحب و … . افرادی از این دست معمولا از سوی افراد مختلف معرفی می شوند.  نام و تصویر این افراد پشت جلد کتب دبیرستان چاپ می شود . در حالی که افرادی همین الآن زنده هستند که مقامی بس رفیع تر از دانشمندان پشت کتابی دارند. قصد ندارم که مثب بعضی از افراد تنها نیش کنایه خود را برای شما بنویسم ( کاری در سایبر بسیار مرسوم شده) ولی باید واقع گرا بود.

متاسفانه این تعاریف و تماجید در این جا پایان نمی یابد بلکه داستانی مسخره به نام انیشتین و دکتر حسابی بر سر سفره ی هفت سین می سازند. وقتی همین ماجرای همین سین در یکی از ویگاه ها خواندم تصویری از انیشتین و دکتر حسابی نیز مشاهده کردم و بعدا باورم نمیشد که چگونه طعمه ی داستان سازی ها و قهرمان سازی های بی مورد شدم. چند روز بعد از آن به صفحه ی ریاضیدان آمریکای کورت گودل در ویکی پدیا سر زدم و تصویر انیشتین و گودل را مشاهده کردم و تقریبا یک هفته بعد این افتضاح در همه ی سایت ها منتشر شد. یا این که انیشتین استاد دکتر حسابی در پرینستون بوده که کذب محض است. در واقع موسسه مطالعات پرینستون یک دانشگاه نیست بلکه جای است که یک پروفسور به همراه چند پروفسور زیر دست خود روی موضوعات مختلف پژوهش می کنند و رابطه ی استاد و شاگردی آن چنانی هم وجود ندارد! یا این که گفته می شود وی نظریه بی نهایت بودن ذرات را ارائه و فیزیک را متحول کرده است. اگر یک چنین نظریه ای وجود داشته باشد باید حداقل مقاله ای در رابطه با آن از دکتر حسابی به چاپ رسیده باشد. در حالی که از وی فقط چند مقاله بجا مانده با ارجاعات بسیار کم. در حالی که یک نظریه بنیادین باید حداقل چیجاه ارجاع مستند و  معتبر داشته باشد. من قصد توهین به کسی را ندارم ولی باید دکتر حسابی را بخاطر دانشگاه تهران و موسسه هواشناسی و ده ها بنیاد آموزشی و علمی کشور ستود ولی نباید یک بت بزرگ از آن بسازیم آن قدر بلند که دیگر نتوانیم افراد توانایی را ببینیم که در همین زمان ما در زمینه خود فعال ترین هستند.

کامران وفا , مریم میرزاخانی , علی یزدانی و …. افرادی هستند که در علم سرآمد هستند ولی کمتر نامی در اجتماع از آن ها برده می شود. چرا مهدی آذر یزدی بعد از یک عمر زندگی توی یک خانه ساده وقتی فوت می کند تمرش را می سازند؟ کامران وفا که حدود 230 مقاله در علم دارد و جزو مغز های برتر علم فیزیک است و خود شاگرد ویتن است که بحق بزرگترین فیزیکدانان عصر حاضر است و یا مریم میرزاخانی فارغ التحصیل فرزانگان و کسی که جزو ده مغز جوان برتر از سوی نشریه پاپیولار ساینس انتخاب شد و چندی پیش جایزه بلامنتال را کسب فردی است که در زمینه هندسه هذلولی و ارگودیک مقام علمی والایی دارد و از بازماندگان سانحه اتوبوس دانشگاه صنعتی شریف در دهه 70 نیز هست و دو مدال المپیاد جهانی ریاضی در زمان دبیرستان کسب کرده و یا علی یزدانی که توانسته وسیله بسازد که ذرات را تا نزدیکی صفر مطلق سرد کند و سپس آن ها را بررسی کند که به خاطر آن جایزه گرفته ارزش چاپ تصویر پشت کتاب را ندارند؟ تصمیم با خودتان

بايد رفت……

باز هم من ماندم…

باز من ماندم با يك دنبا تنهايي و خاموشي …
باز هم تك درخت حياط، غمخوار من خواهد بود…
باز هم عابران از سنگفرش خيس دلم مي گذرند و مي خندند…
باز تنهايي و بغضم را با ترك هاي كاشي هاي حياط خواهم گفت…
ديگر آسمان نيز برايم نمي گريد…
ديگر دل گنجشك كوچك درخت حياط نيز برايم نمي طپد….
ديگر برگهاي پائيزي نيز زير پايم نمي نالند..
ديگر شاپركي لب پنجره ي دلم پر نمي زند…
ديوارهاي اين خانه ي پوشاليم ترك برداشته و دارند مي تركند….
ديگر نخواهم ماند….ديگر اشكهايم نمي بارند…

.از اين دنياي نم زده خواهم رفت…
اين بار نيز كسي همراهيم نكرد…بايد بروم…
بروم و تنهايي ام را با آسمان كوير باز گويم تا ستاره ها همدم من شوند و مرا با خود برند…
مي روم ……….مي روم ديگر مجال بودن برايم نيست……

رمضان

سلام.
دومین رمضان بعد از آن روز در حال آمدن است و برای من، آن یک روز را تداعی می کند.. آن روزی که دیگر تجربه ای مانند و یا حتی نزدیک به آن به سراغم نخواهد آمد.
انتظار ما از نوشته های دیگران، بر اساس شناختی ست که از آنان داریم. از این رو، شاید خواندن این نوشته به قلم من، احساسم را آن طور که واقعا بود، برای شما به تصویر نکشد.. چرا که احتمالا برای شما قابل تصور نباشد و برای من هم، تنها تجربه ام از نوشته ای این چنین.. که حال من قابل وصف نبود..
دم افطار بود. از توی خیابان فلسطین، آمده بودم توی بلوار و داشتم می رفتم سمت میدان ولی عصر، که صدای اذان موذن زاده اردبیلی همه جا طنین انداز شد.
دلم لرزید. آن وقت ها مثل الآن نبود.. زیر لب می خواندم «الهمَ ان شهر المبارک الذی انزل فیه القران و جعل هدی للناس و بینات من الهدی و الفرقان قد حضر.. فسلمنا فیه و سلمه لنا..». واقعا می لرزیدم. هیچ اتفاق خاصی در کار نبود، فقط صدای اذان بود و مردمی که هم چنان در خیابان راه می رفتند و من، که انگار وسط بلوار کاشته بودندم!
«یا من لم یؤاخذنی بارتکاب المعاصی، عفوک.. عفوک..» چشم هایم را یک پرده اشک پوشانده بود و می لرزیدم. «عفوک یا کریم». دلم می خواست همان جا، همان وسط، نماز بخوانم. قدرت راه رفتن که هیچ، اصلا قدرت تکان دادن خودم را نداشتم.. احساس می کردم قلبم، در هر بازدم، ممکن است به شکل رشته هایی خونین، بیرون بیاید.. احساس می کردم ممکن است همان جا، کور و کر و لال شوم..
اصلا، هیچ چیز نمی فهمیدم. فقط من بودم و صدای اذان بود و دنیا، که می چرخید.. «و عظتنی فلم اتعظ وزجرتنی عن محارمک فلم انزجر..»
دلم می خواست فریاد بزنم. دلم می خواست اشک بریزم، می خواستم بخندم، می خواستم.. می خواستم یک کاری کنم! اما نمی شد.. باور کنید نمی شد.. انگار توی یک حباب گیر کرده بودم.. انگار که هیچ رهگذری من را نمی دید، که ایستاده ام و زل زدم به هیچ جا! «فما عذری؟» یک دنیا بار گناه و اشتباه روی دوشم بود.. خسته بودم و هر روز، هر دقیقه بر پشتم احساس شان می کردم.. دلم می خواست رها شوم.. دلم می خواست از همان جا پرواز کنم، بروم..
«فاعف عنی یا کریم..»
از توی حباب که بیرون آمدم، اذان داشت تمام می شد.. برگشتم به سمت چپ، روی اولین صندلی وسط بلوار نشستم، سرم رو گرفتم رو به آسمان، و گذاشتم اشک هایم بریزند..
پیرزنی رد شد و گفت «خوشبخت شی مادر..»
لبخند زدم و چشم هایم را بستم..

همیشه‌ها

“همیشه هم اینجوری نیست.”

وقتی این جمله به واقعیت تبدیل میشه، ته دلت کلی خوشحالی.

فکرهای خوب صبح‌ت رو پر میکنه.

ذهن‌ت پرواز میکنه به بی‌نهایت‌های مثبت.

.

به فکر فرو میری، وقتی تفاوت‌ها به شباهت‌ها تبدیل می‌شه.

این‌بار نوبت اوِن ِ.

روزگار بی‌صدا بهت می‌خنده.

صدای قهقهه‌ش تو رو دیوونه میکنه.

.

.

قبول کردن تغییرات جدید شاید به خاطر فراموشی نیست.

یه امید…

همیشه اینطور نیست.