نيمكتم خداحافظ!

نيمكتم!سلام.
راستش دلم برات خيلي تنگ شده،براي تو،كلاس،بچه هاش و شيطنتاش.
يادم به وقتايي افتاده بود كه وقتي روي تو بودم،سه چهار باري با لگد كوبيدم توي لوله شوفاژ و بقيه قصه رو تو بهتر ميدوني.
نيمكتم!منو ببخش.خيلي وقتا آزارت دادم.با غلط گير اونقدر تمام آرزوهامو روت نوشتم ،كه اگه جيغ ميزدي حق داشتي.البته خب صفورا هم شريك جرم بود.
تو برام يه دوست خوب بودي.زنگاي ادبيات نميذاشتي كسي بفهمه كه دارم شجريان گوش ميدم.تو تمام اشكاي منو رو خودت نگه داشتي و شاهد تك تك كارهاي خوب و بد من بودي ولي دم نزدي.
نيمكتم به خاطر تمام كوتاهي هايي كه در حقت كردم، ازت عذر ميخوام.
نيمكتم!من با تو و تمام خاطرات 2/1 خداحافظي كردم.اميدوارم شخصي كه سال ديگه قراره مهمونت باشه مثل من آزارت نده.
نيمكتم مثل هميشه مهربون بمون.من و دوستام ميريم 3/1 تا مهمون يقيه دوستات باشيم.
پ.ن:نيمكت ها اعضايي از كلاس هستند،كه از همه چيز باخبرند.ولي اونقدر بزرگوارند كه هيچ وقت حرف نميزنن.

قاتل پررو و مقتول مظلوم

اين پست هيچ ربطي به قبلي ها نداره!گرچه قبلي ها هم خيلي ربطي به قبلي هاش نداره!
امروز يه اتفاق ناگوار رو مشاهده كردم و به حال هم خودم و هم طبيعت دلم سوخت!حتي بيشتر از زماني كه امشب وقتي گچ پامو باز كردم و پاي بيچاره مو ديدم كه بصورت فله اي كبود شده و اونم با مركز بنفش و هال هاي زرد و سبز!البته نه از اون هاله ها! هاله ي راستكي! و بعد يادم افتاد كه خودم اين بلا رو سرش اوردم!
و بعد با خودم گفتم: چقدر ادم نامرده اگه دلش به حال چيزي نسوزه كه داره اصولا و از بيخ و بن پدرشو در مياره!البته منظورم پام نيست!منظرو اون بد بخت تخم مرغي شكليه كه به هيچ منطقه اي از اون رحم نميشه!
از معدنش گرفته تا هواش داريم پدرشو در مياريم!البته در ميارن!
يه چند جمله اي قبلا نوشته بودم گفتم اينجا هم بگمش ….

باد در چاه هاي تنهايي به دام افتاده،

و هنوز پس از سالها سر هاي خسته مان را بر بالش ميگذاريم….

و درد ساييدگي استخوان…

معدن،قلب كارگري بود كه ميترسيد از گرسنگي…
.
بدبختيم؟؟؟؟ما تازه بدبخت نشده ايم!

بدبختي زماني سايه بر درونمان انداخت كه،

بشقاب شيريني عدالت از دستان تكنولوژي رها شد…

احساس خلا ميكردند،قطارهاي پيش از تو!

و درد همه جا را گرفت و ان خلا را…

و زخمي پديدار گشت كه نسل هاست بر سقف اسمان رخنه مي افكند…

كاش ميشد اب اين تنگ را عوض كرد

چونان كه ميتوان خواب مخمل را به اشاره اي

اما چه ميتوان كرد وقتي،

بادي از دود خنجر انداخت بر ريه هامان….

و ديگر هيچ جايي نيست كه من و تو خلوت كنيم،

با يك شاخه گل و يك فنجان قهوه!

اصولا ميخواستم بگم با روند فعلي هر دو طرف ضرر ميكنن!
راستي از مطالب در صورتي كه ميخوايد استفاده كنيدبا اجازه و با ذكر نام استفاده كنيد!اصولا دليل داره ايني كه گفتم!

گريه؟…يا گريه؟!

بنشین صاف و ساده گریه کنیم
مثل یک خانواده گریه کنیم

روی شن های آبدار و نمور
زیر پل های جاده گریه کنیم

می رسد روزی از غم انگور
زیر تابوت باده گریه کنیم

زیر سوهان زندگی آن روز
مثل آهن براده گریه کنیم

گرچه آنقدرها هم آسان نیست
بنشین ایستاده گریه کنیم

گاه گاهی به حال آن شاعر
که به شب تکیه داده گریه کنیم

و به حال کسی که تا دم صبح
مصرعی هم نزاده گریه کنیم

گریه مرد کار خوبی نیست
مثل یک مرد ماده گریه کنیم

نکند روزی از سر اجبار
من و تو بی اراده گریه کنیم

همه انواع گریه را کردیم
بنشین صاف و ساده گریه کنیم

چند وقته دلم بد جوري پره…ولي نمي تونم گريه كنم!نمي دونم حالا اين مشكل منه يا همدرد منم هست اينجا! به قول شاعر: دلم تنگ است و دارم آرزوي گريه اي شيرين…
ولي افسوس اشكم نيست!
پ.ن.1:شرمنده اگه مطلب مناسب نيست ولي دلم ميخواست با 4 تا همنوع درد دل كنم كه يه كم از 4تا بيشتر باشن!نمي دونم كي ميفهمه…!

پ.ن.2:بعد اين همه مدت يه كم سخت بود!احساس غريبي مي كنم اينجا يه خورده!ولي خب…دلو زدم به دريا…

اردو ، آرزوی دست نیافتنی

امسال اولين سال دبيرستان من بود …. تو راهنمايي در خواست ما اردو رفتن به مکان بهتري بود ….. اما تو دبيرستان درخواست ما تغيير کرد و ما فقط ميخواستيم که ما و به اردو ببرند

اول قرار بود که بريم نمايشگاه کتاب تهران اما با يک بخشنامه که از مرکر سمپاد اومده بود تمام ارزو هاي ما نقش بر اب شد….. مدير مدرسه هم به راحتي سر صف اعلام کرد که اگر شد يک سفر کوتاه به گلپايگان خواهيم داشت اما نشد که نشد …..

توي خرداد و در يکي از امتحانات گفتند که 10 نفر اول پايه رو ميبرن مشهد …اما تا حالا که خبري نشده …..اخرا ي سال واقعا از مدرسه خسته شده بودم …… قیافه ی عبوس مدیر ….. داد های ناظم …… امتحانات ممتد …… وای دیگه سرم ترکید ……

قبول داري يا نه؟

عجب مزخرفيه ها! شايد واسه من اينطوريه!!! ادم فرتي خوش حال ميشه و هر هر كركر ميخنده! دو دقيقه بعد سر يه چيز چرت هاي هاي زار ميزنه!البته هاي هاي رو تو دلش ميكن اصولا!!!
به قول شاعر سپيد گو(قالب) كه ميگه:

قصه را بايد خواند،گرچه گاهي خواندنش اسان نيست…

قهوه را بايد خورد،تا ته تلخي ان….

زندگي گاز اشك اور نيست،

گريه را بايد جست در ته خاطره تلخ زمين از صداي نفس ادمها…

درد ما چيست ؟

شايد،تنهايي..
.
.
.
اصلا بيخيال بابا!
باورم نميشه كه تابستون انقدر سريع داره ميگذره!اه!اولين ساليه كه از مدرسه رفتن بطور واقعي متنفرم!البته خود مدرسه كه خوبه!ولي،ادماش!يه چيزي ميگن كه خدا نصيب گرگ بيايون نكنه!
اصلا چرا انقدر ميپيچونم؟در يك جمله:
هيچ ادم با مرامي نيست.يعني،از ادماي مدرسه متنفرم وقتي ميبينم انقدر بيخيالن!اه!البته من ادم خيلي حساسيم و اين حساسيت هم يه ادم نامردي باعثشه!راستش من تو مدرسه هر وقت ميخوام حرف جدي بزنم همه از دورم ميپرن!خصوصا اگه حرف سياسي باشه! حالا اگه بياي در مورد فلان دوست پسر فلاني بگي يه گله دورت جمع ميشن!البته خوب هم تو همه جا هست اما خيلي كم! من از مدرسه متنفرم چون ميبينم وقتي يكي يه مشكلي داره بچه ها چطوري بهش نيگا ميكنن…وقتي كه بعضي از بچه هاي سوسول پولدار چجوري جلوي اونايي كه سر و وضع ساده اي دارن!يه دختر فوق العاده تو مدرسه هست كه راهنمايي با ما نبود!2سال پيش قبول شد تو دبيرستان!درسش فوق العاده ست و اخلاقش هم!ولي وضعيت ماليش افتضاحه!من اولا هر وقت اونو ميديدم وقتي ميرفتم خونه 2-3 ساعت گريه ميكردم!
يا مثلا وقتي پيش بعضي زرنگاي كلاس ميشيني كلي بقيه كلاسو مسخره ميكنن!
من رواني ميشم وقتي بغل دستي احمق من بخاطر نيم نمره بيشتر از اون شده باهام 1 هفته حرف نميزنه و به من عين يه قاتل نيگا ميكنه!واقعا عجب احمقي!نمدونم چرا اينقدر كوته فكري در ادما داره رواج پيدا ميكنه!
من واقعا به همه چي اهميت ميدم !ولي بقيه فقط تظاهر ميكنن….خيلي حس بديه كه بقيه يه بار مصرف به هم ديگه نگاه كنن و تو دلشون بگن :تظاهر براي يكبار احتمال استفاده!اين تايپ فارسي هم مصيبته در نوع خودش!انگشتام خسته شد ديگه!حال نوشتن ندارم!فقط ميخواستم كمي درد و دل كنم!

افراط بهتره یا تفریط ؟؟؟

امروز رفته بودم بیرون    …  چند دقیقه ای بود که از خونه اومده بودم بیرون   … یهو چند تا دختر با لباس های تنگ و روسری های ……   دیدم     اصلا معلوم بود برای چی اومده بودن بیرون …… می دونم که شما هم منظورمو فهمیدید …… رفتم و کارمو انجام دادم  در راه برگشت بودم که چند تا دختر خانوم شدیدا چادر ی دیدم  (منظورم از شدیدا اینه که فقط میشد دماغشون رو دید) …… خیلی تعجب کردم چون تا حالا تو اراک از اینا ندیده بودم   ….  واقا من که این افرادو درک نمیکنم   …. حالا نمیدونم شاید پسرم اینطوریه …اما  واقعا اینطوری  یه دوگانگی در جامعه ایجاد میشه ….دو گانگی که  در فرهنگ اصیل ما تاثیر داره …..من واقعا در درجه ی اول برای خودم وبعد برای ادم های شدیدا چادر ی و شدیدا بی حجاب متاسفم  برای خودم متاسفم چون تو این جامعه زندگی میکنم و برای دو دسته ی بالا هم متاسفم چون یکی شون افراط میکنن و یکی شون تفریط    ….. باید متعادل بود تا موفق شد …..البته یه وقت سو تفاهم نشه من  حتم دارم که در مدارس فرزانگان این چنید افراط و تفریطی وجود ندارد….. اابته ممکنه در مدارس پسرانه سمپاد هم از گونه افراط و تفریط ها باشد اما باید قبول کنیم که  در مدارس فرزانگان از این گونه اتفاقات بیشتره

…….<پس   بیایید متعادل باشیم >………