پيام بازرگاني

کرم جي با تو دوسته واسه پوسته!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

فلش هاي چند کاره ي نايسر دايسر، براي انواع موهاي چرب و نم گرفته

تحصيل در شمال شهر جزايرماداگاسکار: فقط با خريدن چاقو هاي بانک ملت!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

با کرم هاي قورباغه از از ميمون به باربي تبديل شويد(کرمي بي نظير تشکيل شده از مدفوعات قورباغه %100 گياهي)

سيم کارت هاي جادويي نيکسل: با خريد يک سيم کارت اعتباري شمارا غرق در سيم کارت ميکنيم)

پ.ن1 : به جون عمه هام فقط قصدم عوض کردن هواي اين جا بود قصد ديگه نداشتم ( منظورم اينه که فکر سياسي نکنين)
پ.ن2: زياد گير ندين خودم ميدونم چرت بود!!!!!!!

گل یاس

نگذارید گل یاس بمیرد حیف است

در غزل واژه ی احساس بمیرد حیف است

دیده ها خشک شود از غم بی دردی ها

عشق در غربت وسواس بمیرد حیف است

نگذارید که در دیده ی حیران زمین

روی گل شبنم الماس بمیرد حیف است

نگذارید در این بغض نفس گیر زمان

بوی بابونه و ریواس بمیرد حیف است

زیر پاهای تمدن دل ما سنگ شود

لاله ی ساده و حساس بمیرد حیف است

نگذارید که با دست تبر در دل باغ

خنده ها بر لب گیلاس بمیرد حیف است

پدرم گفت چه غم سفره اگر بی نان است

مرد در مزرعه بی داس بمیرد حیف است

غزلی نغز بگویید به شاباش بهار

نگذارید گل یاس بمیرد حیف است

<احمد فرجی>

لطفا نظرات خود را راجع به این شعر برای بنده قرار دهید . با تشکر< پویا >

ضعیفه یا قویّه؟

قلم رو بر می دارم و می نویسم از آنچه در سر دارم؛

قلم را بگذار زمین؛ بیا بدویم کنار ساحل.. (این قسمت برای دوستانی که دوست دارن الکی تفسیر کنن)
..

بچه که بودم، خیلی بچه بودم.
یه بار به این مسئله فکر کردم که دختر بودن بهتره یا پسر بودن!
تمام جوانب مسئله رو چک می‌کردم
می‌گفتم دخترها باید درد زایمان رو تحمل کنند
ولی پسرها هم باید برن سربازی
سبک سنگین که کردم دیدم دخترها راحت می‌تونن درد رو تحمل کنند، چون این درد رو واسه زاییدن یه گوگلی می‌کشن!
می‌شه تحملش کرد
تازه اون موقع هم مثل الآن از درد خوشم میومد (ولی نه از نوع زایمانش البته)
پس این شد که دوست داشتم دختر باشم
بعد که بزرگ‌تر شدم، یکی بهم راجع به قاعدگی دخترها گفت
هنوز بچه بودم
به این فکر کردم که دخترها چقدر بدبختند!
خیلی هم بدبختند، آخه که چی؟ واقعا چیز مزخرفیه این قاعدگی
حاصل این شد که به این نتیجه رسیدم «آخ جون، من پسرم!»
باز هم بزرگتر شدم

دیگه فقط یکم عاقلانه‌تر فکر می‌کرد

پسر میره فوتبال بازی می‌کنه؛ فوتبال نگاه می‌کنه که یه وقتی جلو دوستاش کم نیاره
دختر یه عروسک می‌گیره دستش راه میره و اونو می‌کشه روی زمین؛ میزامپلی می‌کنه تو خیابون جلب توجه کنه!
پسر راه میفته تو خیابون به دخترا متلک میندازه
دختر راه می‌ره تو خیابون احساس می‌کنه همه بهش توجه می‌کنن و متلک میندازند

چیزی که می‌خوام بگم مستقل از ین حرفاس
بزرگ و بزرگ و بزرگ‌تر شدم..

یادش به خیر…

آن سال‌ها که بچه تر بودیم و کلی‌ امید و آرزو داشتیم ،از هرکداممان که میپرسیدی “بزرگ شدی می‌‌خواهی‌ چه کار شوی؟!” شروع میکردیم به صحبت که می‌خواهم فلان شوم و فلان را تغییر دهم این چیزها را بدست آورم به این آدمها کمک کنم و خلاصه اینکه کلی‌ صحبت میکردیم و آخر هم اگر کم می‌‌آوردیم و دلیل منطق پسندی پیدا نمی‌کردیم سرخ می‌‌شدیم و این ور آن ور را نگاه میکردیم شاید هم میگفتیم چون دوست داریم…

بالاخره بچه بودیم و هنوز خوب نمی‌‌فهمیدیم وقت لازم بود تأ تربیت شویم و برسیم به اینکه الان هستیم…درواقع اقتضای سن بود.

با همان ذهن تربیت نشده ازمان میخواستند که انشا بنویسیم… معلم پای تخته می‌‌آمد و با گچ،بزرگ می‌‌نوشت : موضوع انشا “فلان”.چه می‌‌دانم!علم بهتر است یا ثروت ،شغل آینده تان چیست؟!،نامه‌ای به فرزندان خود بنویسید… البته این وسط خوش شانس هم بودیم که درست تربیتمان کردند و بهمان فهماندند که اینها اهمیت ندارد،آنچه مهم است این است که باید خوب تربیت شد و خوب درس خواند تأ دانشگاه خوبی‌ راهمان دهند،تا در آنجا هم بتوانیم خوب درس بخوانیم و خوب تربیت شویم،بعد که دانشگاه تمام شد وارد بازار کار شویم و شروع کنیم به پول در آوردن،آن وقت که پولمان به اندازهٔ اجاره خانه رسید ازدواج کنیم و چند سال بعد از آند هم چندتا کوچولو به این دنیا بیاوریم(داریم به آخر سعادت نزدیک میشیم…)در آخر هم شروع کنیم به تربیت این کره خرها،تا آدم‌هایی‌ شوند درست تربیت شده،مفید برای جامعه…

فکرش را بکن اگر بچه بودیم،آن موقع که تربیتمان کامل نشده بود را میگویم،ممکن بود ازمان بخواهند که انشا بنویسیم، با همان موضوع‌های بدرد نخور: “اگر رئیس جمهور بودید چه میکردید”،”نامه ای به شهدا بنویسید”،”از خدا چه میخواهید” و…

هه ,واقعا شانس آوردیم…

مرگ تدريجي…؟

نميتوانم افسار زندگي را بگيرم.
هيچ كاري را كه ميخواسته ام نكرده ام.
ارزوهايي كه بر باد ميروند ديگر باز نمي گردند.
نگه داشتن مشتي اب تا ابد…
جاري و روان, ميخزد از لاي انگشتانت…
و فرو ميريزد…
و تو ديگر قادر به نگاه داشتن ان نيستي…
سوزش داغ تقدير برپيشانيم…
و من هنوز افسار زندگي را نگرفته ام…
مرگ تدريجي…؟

تصمیم گیری در شرایط غیر ایده آل!

سلام.
من خیلی وقت بود سری به اینجا نزده بودم. چون اصلا حال و حوصله ی اینترنت رو نداشتم و البته همون یه پستی که قبلا زده بودم 20 تومن GPRS گذاشت رو دستم!
ولی دیگه واقعا اعصابم خورد بود و اگه نمی اومدم و چیزی نمی نوشتم دیوونه میشدم! این اس ام اس ها هم که دیگه قوز بالا قوز شدن:((
یه سوال از همه داشتم: یه بار دیگه پست ساینا ( شما کدوم رو انتخاب میکنید؟) رو بخونید، و با خودتون فکر کنید الان که شرایط ایده آل نیست کدوم رو انتخاب میکنید؟
لازم نیست اینجا جواب بدید. فقط شاید بتونید تکلیفتون رو با خودتون مشخص کنید.
پ.ن 1: اینو برای اونایی گفتم که واقعا نمیدونند چی میخوان، البته اگه اینجا کسی اینجوری باشه.
پ.ن 2: تمام اینا برای کسایی بود که این شرایط رو غیر ایده آل میدونند. بقیه که تکلیفشون با خودشون مشخصه.
پ.ن 3: اگه واقعا دیدید (مدیران سایت) این بحث برای سایت و شما مشکل ایجاد میکنه ، میتونید پاکش کنید.فقط میخواستم حرفامو یه جا بزنم.