روش های خلاصه نویسی+ روش بهینه درس خواندن در خرداد

(قابل توجه دوستان دوم و سوم دبیرستان!)

سلام!
ایام خرداد نزدیک است. به هر حال فرصتی است که بتوانیم کم کاری های سال تحصیلی گذشته را جبران کنیم. اما من می خواهم به شما راهی نشان دهم تا در آینده در
رقابت کنکور یک قدم جلوتر از دوستانتان باشید.

از شما می خواهم که در این ایام خلاصه نویسی کنید. به همین سادگی!

در این متن شما روش هایی برای خلاصه نویسی را خواهید آموخت. این روش ها حاصل تجربه ی شخصی من در مورد خلاصه نویسی “همه” دروس است.

 

مکان خلاصه نویسی:
عده ای می گویند برگه های نت که به کتاب ها، یا دیوار می چسبانند بهتر است، عده ای بر این عقیده اند که کاغذ های جداگانه آ4 یا آ5 بهتر است، اما شما این خلاصه ها را برای کنکوری می خواهید که یک یا دو سال آینده برگزار می شود! پس برگه های جداگانه به دردی نمی خورد.
برای هر درس یک دفترچه یادداشت با قطع بزرگ تهیه کنید. بزرگ بودن قطع دفترچه به این دلیل است که هم جا برای نمودارها و جداول داشته باشد، هم بتواند مطالب پایه و پیش دانشگاهی هر درس را در خود جای دهد.

 

چگونگی یادداشت:
یک طرف دفترچه را به مطالب پایه اختصاص دهید و طرف دیگر را برای مطالب پیش دانشگاهی.

شروع کنید!
    دروس تخصصی:

یک فصل را انتخاب کنید. اول جزوه و سپس کتاب درسی را بخوانید. سپس بر روی یک کاغذ چرک نویس نموداری از ساختار فصل برای درک بهترتان بکشید(شبیه درخت دانش قلم چی). نمودار را به صفحه ی اول فصل تان در دفترچه منتقل کنید. تر و تمیز! حالا به ترتیب پیش بروید، متن کتاب را بخوانید، ابتدا تعاربف، سپس جملات مهم را وارد کنید. پس از آن نوبت به اطلاعات فکر کنیدها و آزمایش کنیدها می رسد. (مهم هستندها!) نمودارها و نتایج تصاویر حاشیه و کنار صفحات را فراموش نکنید. به جزوه برسید، هر چه در کتاب نبود را یادداشت کنید. و در نهایت یک صفحه در انتهای فصل تان در دفترچه خلاصه نویسی خالب بگذارید تا چیزهایی که باعث شده در تست زدن اشتباه کنید را یادداشت کنید(حتی برای بار دوم)

دروس عمومی:

یک درس را انتخاب کنید. دروس مشابه اش را پیدا کنید، مثلا برای زبان فارسی دروس نگارش یا دروس دستورزبان یا دروس املا و به طور مثال برای دینی دروس 5تا9 دینی2 یا دروس 14تا16 دینی3. این دروس را باید کنار هم بنویسید. چون به یک مفهوم می پردازند.

عربی: اول قواعد، سپس کارگاه ترجمه، بعد کلماتی که بلد نیستید، سپس کلمات جمع مکسر، مترادف و متضاد. لغات مستقیما در کنکور نمی آیند ولی در درک کطلب یاریتان می کنند.
    دینی: آیات را با متن درس مطابقت دهید، آیات را بین متن درس تقسیم کنید، پیام آیات و اندیشه و تحقیق فراموش نشود. مخاطب آیات مهم اندها!
    زبان فارسی: املا، نگارش، بیاموزیم، دستورزبان و … را جدا کنید. استثناها فراموش نشود!
    ادبیات: اعلام را از متن کتاب جدا کنید (مثلا این که در کتاب پیش اسم دختر پیران ویسه چی بود!) سپس اعلامی که از آخر کتاب نمی دانید بنویسید. لغات مهم و توضیحات فراموش نشود. (لغات مهم یعنی لغاتی که معنی کنایی دارند، مثلا متهم گردانید: به شک افتاد، یا به تقریبی: به مناسبتی) کنایه ها هم مهم اند.
    زبان:گرامر در کنکور زیاد مورد توجه نیست ولی لازم است که بدانید. لغات مهم و گرامر را یادداشت کنید.

 

تکنیک ها:
1
– جمله ننویسید: جمله نویسی فقط متن را طولانی می کند. سعی کنید از عبارات وصفی و اضافی مشابه یا از فلش و “:” جملات استفاده کنید.
2
– مسندها و صفت ها را جدا کنید: تولی و تبری: پایه های دینداری (پایه های دینداری حقیقی یک مومن تولی و تبری است
.)
3
– ترکیب و ترتیب کلمات را به هم بریزید تا بهتر حفظ شوید.
4
– جملات عجیب بسازید: کمال و گوهر زن و شوهر کرمانی اند! (کمال نامه و گوهرنامه آثار خواجوی کرمانی)
5- معنی برخی از کلمات را در آیات کتاب دینی حفظ کنید! (آسان است!) لاتـخطَـــوا : نمی نوشتی
6
– برای فرمول ها نمودار بکشید و هر بار یکی از متغییر ها را بر جسب دیگری بدست آورید.
7
– فرمول های مشابه را دور بریزید! فقط ذهنتان را پر می کنند و سر جلسه قاطی می شوند!
8
– برای تاکید بر نکات و … از دو رنگ استفاده کنید، هرجا دو رنگ کافی نبود از خط کشیدن زیر کلمه و گیومه و پرانتر استفاده کنید.
9
– شکل بکشید. مخصوصا در سینماتیک و دینامیک و نور و الکتروشیمی.
10
– برای مقایسه ی دو چیز، آن ها را در دو ستون کنارهم بنویسید. مثلا هیدراسیون و هیدرولیز، یا الماس و گرافیت
11
– همه چیز را یک جا جمع کن! مثلا اسم تمام یون ها، شکل ساختار لوییس ترکیبات و یا کلمات ساده ی استثنا در زبان فارسی
12
– نمودار توابع معروف در در درس ریاضی را بکش! از تابع گلدانی تا مثلثاتی معکوس
13
– جا برای اشتباهاتت بگذار. بعد از اینکه سوال یا تست را از مبحث مربوطه حل کردی و غلط هم بود، نکته آن را (حتی دوباره) به آخر فصل در حد یک جمله اضافه کن.

 

اما شاید بپرسید که کی این ها را انجام بدهم!؟
با بررسی که در برنامه امتحانی چند مدرسه انجام دادم، برای هر فصل درس تخصصی حدود نیم روز وقت دارید، بخوانید و تمام تمارین کتاب را حل کنید و هم زمان خلاصه بنویسید، در ساعات آخر هم می توانید سوالات سال های گذشته را به راحتی حل کنید.

فراموش نکنید که اگر در این ایام این کارها را انجام ندهید، مجبور خواهید شد در سال پیش دانشگاهی و حتی چند هفته مانده به کنکور این کار را انجام دهید. پس عاقلانه است که ترازو را به جانب کفه ی فردا خم کرد.

سکانس طلایی

3کانس دوم:آفتاب هنوز کامل فخرفروشی نکرده؛ هوا قابل تحمل و نسبت به چند ساعت بعدتر، خنک تر است. حوض آب ِ بی آب ِ جلوی CT؛5 آدم منتظرند تا ما هم همراه ایشان دور یا لبه ی حوض بشینیم . دست چپ بنده، یکی از دوستان و فحش به اونی که باعث شد این سکان جان بگیره …

3کانس یکم: ساعت 3 و 3ده دقیقه، 3نفر کف اتاق و 3نفر رو کاناپه ولو شده بودن؛ درحال حرف زدن در مورد چیزی هستند. زیادی ملت درمورد حاشیه حرف می زنند … اصلا نمی تونم درک کنم تفاوت حرف هایی که گفته می شه و اونایی که نمی شه، چیه!

– وحید! بحث سر چی هست ؟!

دوباره سوال می شه و حرف ها قاطی …

– میوه بخورین بابا !

3کانس چهارم: بچه ها از اتوبوس پیاده می شن و از همون اول در جذب توجه موفق بودن … کمی با شک قدم بر می داریم …

3کانس پنجم: بالای حراست، لب پله ها، 11تا دانشجو؛ به هر حال خوب نیست زیاد بایستیم؛ بالاخره پای آدم درد میاد!

3کانس شش: کمی هوا خنک تر از جلوی پله هاست … کمی کم نور تر … بچه ها در حال عوض کردن لباس .. بدنبود … لذت بردیم!

3کانس هفت: بازبینی 3کانس3 که دیده نشد و نوشته نشد؛ 12 نفر توی اتوبوس نشسته اند… یک نفر راننده و شش نفر به جز یکی در حال غز زدن؛ یک نفر خسته شده از دست غر زدن بقیه شروع می کنه به حرف زدن:

– خوب که چی ؟! کاریش می شه کرد ؟!

– نه !

– پس ازش لذت ببرید !

تیتراژ : تهیه کننده و کارگردان هرکی می خواد باش! لذت بردم یا نه؛ این مهمه !

به موسوی رای می دهم زیرا ….

آزادی آن آزادی است که بگویی 2+2 می شود چهار ( 1984 – جرج ارول )

یک ماه و چند روز دیگر چهار سال از روزی که برای اولین بار در زندگی خویش به پای صندوق رای رفتم و اولین رای زندگی ام را به محمود احمدی نژاد دادم میگذرد . آنروز که این رای را دادم میدانستم که احمدی نژاد جام زهریست که هشت سال پیشرفت اصلاحات را بر فنا می دهد . می دانستم آزادی های اجتماعی کم کم به سمت صفر می رود و می دانستم که مملکتی با 16 سال زحمت بعد از جنگ ساختند نابود می شود . اما آنروز رای دادم به امید آنکه مردم از خواب غفلتی که در آن فرو رفته اند بیدار شوند . اینک روز با 4 سال تجربه بیشتر بازهم به پای صندوق رای می روم . اینک روز می دانم که توده چیزی را به خاطر نمی سپارد و تنها حال است که باقی میماند . اگر کسی می خواست پند بگیرد از مصدق ها ، 18 تیر ها ، قتل های زنجیره ای ، انقلاب اسلامی و دیگر وقایع پند گرفته بود . این قشر روشن فکر است که به این مسائل می اندیشد و توده را تنها فکر شکم است .

کمتر از یک ماه دیگر باز به پای صندوق رای خواهم رفت و این بار به مهندس میر حسین موسوی رای خواهم داد . نه چون دانشجو شده ام و موج دوم خرداد مرا گرفته است . خدا را شاهد می گیرم که از منتقدان جنبش موسوم به اصلاحات بوده ام و هستم . به موسوی رای می دهم نه چون خاتمی حامی اوست به موسوی رای می دهم چون موسوی امید یک ملت است و امید ملت نباید بمیرد .

ترس از احمدی نژاد از نظر من دلیلی کافی است برای حمایت از موسوی . احمدی نژادی که افتخارش کردان است که آنقدر شرف نداشت که مانند یک مرد استعفا دهد . ترس از احمدی نژادی که جانشینش برای کردان صادق محصولی کاخ نشین بود . ترس از احمدی نژادی که یک ملیار دلارش گم شد و ککش هم نگزید . هنوز تلخی آنروز را که در خوابگاه های علم و صنعت پول نقد پخش کردند به عنوان عیدی در یادم مانده است . تلخی سیب زمینی گندیده که تازه است .

آیا انقدر شعور مردم پایین آمده است که با چند ده هزار تومن پول نقد ، با چند ده کیلو سیب زمینی گندیده وبا پخش پرتقال ، شرف خود را می فروشند ؟ پس رجایی ها ، همت ها ، باکری ها ، جهان آرا ها کجا رفته اند ؟ پس کجا رفته اند امثال مصدق که برای وطنش ایستاد در برابر شرق و غرب ؟ کجا رفته خوش فکرانی چون شریعتی ، بهشتی ، مطهری و طالقانی که افکارشان انقلابی آفرید که نه وام گرفته از کمونیست شرق بود و نه نوکر امپریالیست غرب ؟ آیا مرده اند همه ؟ چه کسی کشتشان آیا ؟

به موسوی رای می دهم که موسوی بوی آن زمان ها را می دهد . به موسوی رای می دهم که موسوی مردی بود که با نفت 8 دلاری ، 8 سال جنگی را جمع کرد و 8 سال ملمکتی را اداره کرد بی آنکه صدای کسی در آید . شاید بگویید 20 سال پیش بود و موسوی 20 سال است سکوت کرده است و از سیاست دور بوده است . موسوی هیچ وقت از سیاست دور نبود . شاید در جلوی پرده نبود و شعار نمی داد مانند خیلی ها که خود را با شعار هایشان مطرح کردند . اما فراموش نکینم مردان بزرگ سیاست در پشت پرده تاثیر گذاری خود را دارند . فراموش نکنیم موسوی مردی بود که در این سال ها از شایعه کاندیدا شدنش پشت رقبا می لرزید . فراموش نکنیم روزی که گفت می آید ، احمدی نژادی که از کسی حتی هاشمی رفسنجانی نمیترسید بر خویشتن لرزید . اگر نترسیده بود که روز نامه های حامیش ، سایت های خبریش و صدای و سیمایش چنین سعی در تخریب مردی نمی کردند که سال ها هم رزم امام بوده است .

اگر هم رزمان موسوی زنده بودند ، اگر بهشتی بود ، مطهری بود و طالقانی بود آیا امثال محمود احمدی نژاد جرات می کردند امروز از نام خط امام سواستفاده کنند ؟ احمدی نژاد اول انقلاب کجا بود ؟ هشت سال جنگ کجا بود ؟ آیا این مرد امام را دیده است که امروز نام از خمینی می برد ؟

موسوی مرد عمل است . نه شعار می دهد ، نه وعده و وعید . نه صدایش را بلند می کند و نه سعی در تخریب کسی دارد . هنوز به خاطر دارم روزی را که جمعی 5000 نفری از حامیانش داشتند شعار مرگ بر دیکتاتور می دادند و مجری خواهش کرد شعار مرگ ندهیم که موسوی با مرگ مخالف است . امروز پشیمانم که به کار خود ادامه دادیم . انصافا شعار سلام بر خاتمی ، درود بر موسوی هم انرژی مثبتش بیشتر است و هم چهره ی موسوی را بهتر نشان می داد . اگر نقد می کند دولت را ، نقدش منصفانه است ؛نه مانند کروبی که احمدی نژاد را عامل اسرائیل معرفی می کند . حرف هایش بر آمار متکی است و نه بر حرف های عامه پسند . چه قدر شعار های انتخاباتی کروبی مرا یاد حرف های احمدی نژاد می اندازد .

موسوی حیف بود که کاندیدا شد ، او برای زمان ما خیلی خوب است ، کاش به سکوتش ادامه می داد . کاش می گذاشت ملت به همان خاطرات خوش آن دوران دل خوش کنند . کاش می گذاشت که هر انتخابات از شایعه ی آمدنش موجی امید به ملت دمیده شود و از خبر نیامدنش انتظار برای حضورش . می ترسم که این مردم فریب این دولت ملت فریب را بخورند و رای خویش را به چند کیلو سیب زمینی بفروشند.

حال که موسوی آمده است وظیفه ی ماست حمایتش کنیم و وظیفه ی ماست که همه ی تلاشمان را در راه پیروزیش انجام دهیم . فراموش نکنیم که اگر خاتمی امید قشر روشن فکر جامعه است ، موسوی امید یک ملت است .

چند نفر را می شناسیم که روزی حکومت این مملکت را داشته اند و مردم از آنها متنفر نیستند ؟ هاشمی ؟ پس چرا نه به مجلس رفت و نه رئیس جمهور شد ؟ خاتمی ؟ راست گفت که برادری که گفت احمدی نژاد کفاره ی اشتباهات خاتمی است . احمدی نژاد ؟ نصر من الله و فتح قریب …

ما که با خاطر نمیاوریم دوران موسوی را ، اما از پدرانتان و مادرانتان بپرسید موسوی که بود و چه کار کرد . موسوی انقدر بزرگ بود که وقتی دید در برابر مخالفان کاری از دستش بر نمی آید استعفا داد و انقدر بزرگتر بود که امام به کارش برش گرداند و خواسته هایش را بر آورده کرد . در تاریخ معاصر تنها چیزی که در این حد به یاد می آورم استعفای مصدق بود در برابر محمد رضا پهلوی .

بیایید رک حرف بزنم ، نمی توان از موسوی انتظار داشت که در چهار سال آزادی بر قرار کند در حد آزادی های غربی ، نمی توان انتظار داشت نظام جمهوری اسلامی را از ریشه بر کند و مفهوم ولایت فقیه را منقرض کند . انتظار نداشته باشیم بیاید حجاب را بردارد و یا برابری زنان و مردان را کامل اجرا کند . اما موسوی یک قدم است در راه پیشرفت و تعالی ، همان طور که خاتمی بود ، انقلاب بود ، مصدق بود و مشروطه بود . برای رسیدن به کمال در این کشور باید حالا حالا ها امسال موسوی ، خاتمی ، خمینی ، شریعتی ، بهشتی ، طالقانی ، مصدق ، کاشانی ، مدرس ، رضا شاه ، ستار خان ، باقر خان بیایند و بروند . باید بسیاری از ما و فرزندان ما کشته شویم و فراموش شویم . آزادی مجانی به دست نمی آید اما اگر تلاش کنیم روزی بدست می آید . موسوی تنها یک قدم است ، همین…

پی نوشت : چند وقتی بود اینجا را تحریم کرده بودم ، دوستان خواهش کردند قرار شد هر از چند گاهی اینجا هم بنویسم . بنا بر دلایل شخی تصمیم گرفتم از نام حقیقیم در این مکان استفاده نکنم ، هر چند که فهمیدن آنکه که هستم ، کار راحتیست . اگر بر پست کسی آمدم شرمنده . طول می کشد دوباره  به این مکان و رسوش عادت کنم .

موهبتهایت را بنگر نه محدودیتهایت را

امروز در اتوبوس دختری را دیدم

با موهای طلایی،

به او غبطه خوردم، خیلی بشّاش به نظر می رسید

هنگام پیاده شدن در راهروی اتوبوس

می لنگید

او فقط یک پا داشت و با عصا راه می رفت

اما هنگام عبور، لبخند می زد

اوه، خدایا مرا به خاطر گله هایم ببخش!

من دو پا دارم، دنیا از آن من است.

توقف کردم تا آبنبات بخرم

جوانی که آن را می فروخت،

خیلی سرش شلوغ بود، با او صحبت کردم

و هنگامی که او را ترک کردم، گفت:

“مرسی! شما خیلی مهربان هستید، از صحبت با افرادی مثل شما لذت می برم. من نابینا هستم”

اوه، خدایا مرا به خاطر گله هایم ببخش!

من دو چشم بینا دارم، دنیا از آن من است.

مدتی بعد

وقتی در طول خیابان پیاده می رفتم

کودکی، با چشمان آبی دیدم

ایستاده بود و بازی می کرد، دیگران را تماشا می کرد.

لحظه ای توقف کردم و گفتم:

“عزیزم تو چرا با آنها بازی نمی کنی؟…”

بدون آنکه عکس العملی نشان دهد

روبه رو را نگاه می کرد

فهمیدم که او نمی شنود

اوه، خدایا مرا به خاطر گله هایم ببخش!

من دو گوش شنوا دارم، دنیا از آن من است.

با پاهایی که مرا به هر کجا می برد،

با چشمانی که می تواند طلوع خورشید را نظاره گر باشد،

باگوش هایم که چیزهایی را که باید بدانم، می شنود

اوه خدایا! مرا به خاطر گله هایم ببخش!

من “سلامت” هستم، دنیا از آنِ من است.
***

برگرفته از کتاب به بلندای فکرت پرواز خواهی کرد

همدردي

 

بينوايان

با جلد گالينكور زركوب

شيك و پيك             چاق و چله

به قيمتِ

              خرج يك ماه بينوايان

                                          به بازار آمد

تا دختر عاليجناب ايكس

در ويلاي اختصاصي شمال فصل فصل بخواند

  و به گيس كوزت هاي جهان

                                            قاه قاه

                                                   گريه كند!

 

 

از كتاب “بفرماييد بنشينيد صندلي عزيز!” (مجموعه شعر طنز) از اكبر اكسير

*پيشنهاد مي كنم شعرهايش را حنما بخوانيد.

 

رنگ بنز مير حسن

خانه بوي گند آش پيرمرد را گرفته. نمي دانم چه طور رقبت مي كند آن را بخورد. قبل ترها كه البته بعيد مي دانم كسي اين قبل تر ها را به خاطر داشته باشد قدش بلند تر از اين بود. در همان قبلترها هم بود كه ترياك مرغوب مي خريد كه بوي بهتري داشت.سخت است كه او را در حال بالا آمدن از پله ها تصور كنم پس از گوشه ي خانه شروع  مي كنم. حالا او نشسته و دفتر شعرش را ورق مي زند. ساعت 12 ظهر است. همين طور شعرهايش را م يخواند  و با خودش به زماني كه اين شعرها را گفته فكر مي كند. يك بار ديگر به ساعت نگاه مي كند. 1. نمي داند باز خوابش برده يا واقعا 1 ساعت است كه شعر مي خواند اما هرچه هست  بلند مي شود. مي رود سمت آشپزخانه و ترياك را از روي اجاق بر مي دارد و با دقت تمام مي كندش توي شيشه. بعد عصايش را كه تكيه داده بودش به ميز بر مي دارد و ظرف كثيف را م ي اندازد توي ظرف شويي. ميرود مي نشيند همان گوشه ي خانه كه قبلا نشسته بود.

پدر مير حسن آدم آبرو داري توي رشت محسوب مي شود. مير حسن هم كه پسر ارشد خانواده بود روي همين حساب براي خودش برو بيايي راه انداخته بوهمه ي بچه ها از او حساب مي برند. البته اين را مديون آن سگ هاي سياه بزرگي  است كه دنبال همه مي كردند اما وقتي او رفته ترفشان كاري به كارش نداشتند. درسش هم خوب است. بعد تر ها مي رود تهران و ليسانسه مي شود. ليسانسه ي حسابداري. تازه همه ي اين ها به كنار يك بنز مغز پسته اي خواهد داشت كه به تنهايي توانايي اين را دارد كه هر دختري را نرم كند. يك زماني هم كه معلوم نيست چند سالگي مير حسن مي شود شايعه مي كند دختر ميرزا رحيم از او خواستگاري كرده.

البته اين چيزها را ديگر هيچ كس به خاطر ندارد. هيچ راهي هم وجود ندارد كه كسي بتواند اين چيزها را به خاطر بياورد. اين ها قصه ي زندگي مير حسن بودند كه حالا سال هاست كسي به اين اسم صدايش نكرده. به جز باباجون و بابا كه هر مردي را ممكن است يك روزي صدا كنند اسمي كه براي شخص او باشدوجود ندارد. مگر اينكه همسرش بخواهد صدايش بزند كه آن هم بعد از ورشكستگي اش و گندي كه با دختر بازي هايش بالا آورد بعيد است. تازه اگر كاري داشته باشد هم “جناني” صدايش مي كند. ما اگر توانستيم تمام اين ها بفهميم احتمالا بايد سوار ماشين زمان يا يك چيزي شبيه به اين شده باشيم. يعني اينكه كسي اين چيزها را به خاطر بياورد همان قدر عجيب است كه انگار كسي سوار ماشين زمان شده باشد. خود پيرمرد هم ديگر ماجراي سگ ها را بياد نمي آورد. اگر هم روزي بخواهد راجع به بنزش حرف بزند قطعا ميگويد آبي است و اصلا هم شك نمي كند كه ممكن است سبز مغز پسته اي بوده باشد. ومتاستفانه هيچ راه وجود ندارد كه بتوانيم او را متوجه استباه بزرگش كنيم. در واقع هيچ كس به ما و ماشين زمانمان و آنچه اتفاق افتاده اهميت نمي دهد. آنقدر كه انگار هيچ وقت بنز مغز پسته اي وجود نداشته و اصلا از اولش هم آبي بوده. سخت است كه بنويسيم بنز مي ر حسن در اثر حواس پرتي اش آبي شد! پس بهتر است اين طور بگوييم كه بنز مير حسن از اولش هم آبي بوده