این پست مردود است.
گروه مدیریت
گروه مدیریت
من معمولا سعی می کنم ایده هایی رو که به ذهنم می رسه با اعضای سایت در میون بزارم تا بتونیم یک ایده خوب و نهایی داشته باشیم و کاری که می کنیم درست حسابی باشه. به خاطر این که عده ای از وبلاگی ها اصلا علاقه ای به فروم و بحث هاش ندارند (وبرعکس) مجبور میشم علاوه بر فروم این بحث رو این جا هم مطرح کنم.
عنوان ایده :
وبلاگ انگلیسی سمپادیا
اهداف:
1. معرفی سمپاد به زبان انگلیسی ( فکر نکنم هیچ منبع انگلیسی در مورد سمپاد پیدا کنید)
2. نشان دادن اهمیت زبان انگلیسی و تقویت مهارت های زبان انگلیسی بین نویسنده ها و خواننده ها
نحوه اجرا:
یک سیستم دقیقا مشابه سیستم گروه نوشت به شکل کاملا انگلیسی بر روی سایت نصب میشه و بعد از اون افراد می تونند به زبان انگلیسی مطالب خودشون رو بفرستند.
سوالات مطرح:
1. چه بهره برداری هایی میشه از این وبلاگ کرد؟ ( توسعه اهداف)
2. چه مطالبی منتشر شود؟
3. نام و عنوان وبلاگ چه چیزی باشد ؟ ( مثال : نام گروه نوشت blog می باشد. )
این یک ایده کاملا خام و اولیه هستش. لطفا نظرات خودتون رو بگین (فقط با تائید یا رد اکتفا نکنید).
به آینه ی روی دیوار خیره شد و چشمانش را دید.اما این بار چیزی بیش از آنها….بلکه انگار چشمانش وسیله ای بودند به درون ….”درون خودش” را دید و متحیر شد از سادگی اش. و بعد چهره اش درهم رفت و چانه اش می لرزید وقتی بغضش بی صدا در گلویش شکست.چشمانش برق می زدند از اندوه پنهانش و خودش خوب می دانست چقدر چهره اش دوست داشتنی می شود در این وضع.
فنجان چایی که دستش بود را فشرد و بعد آن را محکم روی میز کوبید. خودش را روی نزدیکترین مبل راحتی اتاق انداخت و بالاخره گریه اش را سر داد …بلند. گریست و گریست و اشک ریخت.آشکارا آشفته شده بود ….از چیزی غیر از سادگی که در درون خودش دیده بود.
و ساعتی گذشت و صدای هق هقش.
تیک تاک ساعت اتاق …… و فقط همین.
و بعد تر ….. حالا فقط صدای ساعت بود که طنین می انداخت و خودش….؟ نه.نبود.
باران چک چکی می کرد، نرم.؛
می گرفت پا، می رفت گرم.؛
زمان سخت می سوزد؛ آتشی گرم می فروزد.؛
حبره دودی نرم می چرخد،
بر سر آتش کمی می رقصد.؛
از زبانه آتش می فهمد.، به پسر بچه هم می خندد.!
که چه پاک می تابد.؟
با آرزویی بر خاک می خوابد.؟
در خواب می پاید،،
اندکی دست می ساید.؛
صبح چون باد می آید.، دود سیه می خوابد..
پسر بچه پاک می پاید؛
با آرزویی می ماند …
زیاد به علایم نگارشی توجه نکنین!
فکر می کنین کدام یک مناسبند ؟!
ویا
پکیدم ودر حیرتم که چه طور این واژه ی پکیدن همه ی زندگی مرا معنی می کند.پس خلاصه ای از شرح این کلمه :
نقد لغوی : پکایش بر وزن اکسایش ، از مصدر پکیدن ، تشکیل شده از سه تکواژ پک ، ید و ان است وحتی اگر کسی بگوید فعل بکی عربی اعلال یافته ی پکی است ، من تعجب نمی کنم . صرف آن پک ،پکا ،پکوا،پکی ،پکا ،پکن
نقد معنایی:همان طور که فسفر می تواند در واکنشی 5 واحد اکسایش داشته باشد ، انسان هم می تواند در بازه ی منفی بی نهایت مثبت بی نهایت پکایش داشته باشد.
نفد ادبی : جمله ی اخیر دارای دو آرایه است:
1. اسلوب معادله: چون اکسایش مصداقی است برای پکایش و می توان جای این دو را عوض کرد.
2. تناسب بین پکایش و فسفر ، چون انسان با سوزاندن فسفر می پکد و یا شاید پکایش اشاره می کند به سوزاندن فسفر و آرا یه ی تلمیح داریم.
پس از نظر قواعد کاربردی زبان غلط نیست که بعد از کلاس حسابان از بغلدستی ام بپرسم : چند واحد پکایش ؟ و حتی اگر او پاسخ دهد a به روی مثبت بی نهایت ، باز هم غلط نیست چون برابر صفر است و آن چه کشیدیم در مقابل آن چه زنگ آینده می خواهیم بکشیم واقعا ناچیز است .
حداقل مقدار پکایش به وسیله ی اصل لانه ی کبوتر قابل محاسبه است : 12 درس داریم ( 12 کبوتر ) و 7 روز هفته(لانه)
پس حد اقل در 5 لانه (5روزی که به مدرسه می رویم) 2 کبوتر وجود دارد (البته الان که با عقل سلیم فکر می کنم می بینم حرف مفتی می زنم ولی برای زیبایی نثراز این خطا می توان گذر کرد . ) میزان پکایش با استفاده از استوکیومتری وقتی به ازای هر کبوتر لگاریتم مثبت بی نهایت در مبنای کبوتر واحد پکایش داشته باشیم ، قابل محاسبه است.
یک نکته ی فیزیکی هم وجود دارد که در انسان پکیده ای مثل من میدان صفر است و برای اثبات این مسئله نیاز به قانون گوس داریم که در دبیرستان نمی خوانیم.
پیشنهاد( advise در انگلیسی با to می آید یا با ing (؟)) من به همه ی دوستان پکیده توکل است که هر چند درس دین و زندگی سال دوم است در کنکور می آید.
سخن آخر هم ب که فعل امر لفیف است ، یعنی به روی خودتان نیاورید چه اراجیفی نوشتم…..
می دونم که بحث قبل هنوز داغه. اما به نظرم خوبه که اون بحث هم کم کم جمع شه… بحثی که به جایی نمی رسه، و گفتنی ها هم توش گفته شده.
مجله ی سمپادیا را می خواندم، چشمم دوباره افتاده با مطلب ماجده.
اولین باری که خواندمش، یک جواب برایش نوشتم. اما هیچ وقت جواب را نه به خودش و نه هیچ کدام از بچه های سمپادیا نشان ندادم.
مطلب ماجده، من را یاد کارگاه علوم هشتاد و شیش پریم انداخت. یاد جمله ی “فلان استاد به من پروژه داد” و وقتی که بعد از کارگاه گذاشتیم برای اینکه مشکل “پروژه برداشتن” و “پروژه گرفتن” را حل کنیم. چند وقت پیش یکی از دومی ها داشت می گفت “استاد راهنمای ما این پروژه رو به 3 یا 4 گروه داده”.
کلی تاسف خوردم، که دومی های امسال هم بجای پروژه برداشتن و رفتن سراغ سوال ها و دغدغه ها، می روند دنبال پروژه گرفتن برای کارگاه علوم.
خوب یادم هست بهترین پروژه های کارگاه آنهایی بودند که از فکر خود بچه ها در آمده بودند، و نه از کاغذهای استاد های پژوهش.
کلی متاسف شدم برای خلاقیت از دست رفته و فکر های بسته و انسانهای راحت طلبی که اسم شان استعداد درخشان است.
از غرغر کردن بگذریم. به همه توصیه می کنم کتاب چگونه مانند لئوناردو داوینچی فکر کنیم؟ (هفت قدم تا نبوغ)* اثر مایکل جی گلب را بخوانید.
*How to think like Leonard da Vinci: Seven steps to every day genius
Michael Gleb