“لعنت بر پدرو مادر کسی که در این مکان آشغال بریزد.” این را آقای “گ” نوشت. من موافق نبودم.
گفتم: (( آخر چه کاریست کسی که بخواهد بریزد به این چیزها توجه نمی کند.)) “گ” گفت: ((اینها حالت بازدارندگی دارد. مردم اینقدرها هم بی تفاوت نیستند.)) از نوشته اش فاصله گرفت تا بررسی اش کند.
این سومین بار بود که “گ” این جمله را می نوشت. هر دو دفعه قبل “گ” فقط دو روز بعد صبح که از خانه بیرون آمده بود دیده بود که نوشته اش را با زغال طوری که دیگر خوانده نشود خط خطی کرده اند. می گفت: (( اگر صد بار دیگر هم خط بزنند باز هم می نویسم. آنقدرمی نویسم تا آدم شوند.))
فردای همان روز بود که او را دیدم.تو تاریکی ایستاده بود وتکه زغالی در دست داشت. جلو رفتم و دستش را گرفتم. هوا کاملا تاریک بود. چهره اش درست معلوم نبود.
_ موافقی برویم پیش کسی که این نوشته را می نویسد؟
ده دوازده سال بیشتر نداشت. سرش را پایین انداخت و بغض کرد. گفتم: آخر چرا این کار را می کین؟ مرض …
بغضش ترکید: (( آقا اگر این آشغال ها را اینجا نریزند من و مادربزرگم از گرسنگی می میریم.))
2009-06-03