من همه شماها رو دوست دارم،همه رو. یعنی تو تا حالا نفهمیده بودی؟
اصلا همین که همه اش داشتیم تو سر و کله ی هم می زدیم و با هم دعوا می کردیم… واسه همینه که دوستتون دارم…
آخه تا کی می خوای دماغتو بالا بگیری و نیگام نکنی، هوم؟
مگه دنیای زیرِ دماغ چه اشکالی داره که گاهی، فقط گاهی، بهش سر نمی زنی؟
آخه که چی؟
با تو ام، تو….
الآن دارم صدای دوستان عزیز رو می شنوم که: اَه… زهرا! تو رو خدا اینقد شخصی ننویس بابا!
عزیزِ دل، من همیشه با تو بودم، روی صحبتم با تو بود، ولی تو هیچ وقت مطلبو نگرفتی و همیشه گفتی: شخصی نوشتی. بابا ناسلامتی ما سمپادی بودیم ها، از شما بعیده قربان …
…
این حرف ها، اینجا، تو گلوم گیر کرده بود. الآن حس می کنم بهترم.
برچسب: درد دل
گريه؟…يا گريه؟!
بنشین صاف و ساده گریه کنیم
مثل یک خانواده گریه کنیم
روی شن های آبدار و نمور
زیر پل های جاده گریه کنیم
می رسد روزی از غم انگور
زیر تابوت باده گریه کنیم
زیر سوهان زندگی آن روز
مثل آهن براده گریه کنیم
گرچه آنقدرها هم آسان نیست
بنشین ایستاده گریه کنیم
گاه گاهی به حال آن شاعر
که به شب تکیه داده گریه کنیم
و به حال کسی که تا دم صبح
مصرعی هم نزاده گریه کنیم
گریه مرد کار خوبی نیست
مثل یک مرد ماده گریه کنیم
نکند روزی از سر اجبار
من و تو بی اراده گریه کنیم
همه انواع گریه را کردیم
بنشین صاف و ساده گریه کنیم
چند وقته دلم بد جوري پره…ولي نمي تونم گريه كنم!نمي دونم حالا اين مشكل منه يا همدرد منم هست اينجا! به قول شاعر: دلم تنگ است و دارم آرزوي گريه اي شيرين…
ولي افسوس اشكم نيست!
پ.ن.1:شرمنده اگه مطلب مناسب نيست ولي دلم ميخواست با 4 تا همنوع درد دل كنم كه يه كم از 4تا بيشتر باشن!نمي دونم كي ميفهمه…!
پ.ن.2:بعد اين همه مدت يه كم سخت بود!احساس غريبي مي كنم اينجا يه خورده!ولي خب…دلو زدم به دريا…