نه! اشتباه نکنید! این یک متن انتقادی نیست. تنها یک خاطره است.
هشت آذر ماه1388 بود که برای یک کار اداری و دیدن دوستان دوران دبیرستان به دانشگاه شریف رفتم. با کمی تلاش توانستم چند نفر از دوستانم را پیدا کنم و کنار حوض جلوی تالار ابن سینا نزذیک یک صندلی نشستیم و مشغول گپ و گفت شدیم.
پیرمردی لاغر که موهای لخت و ته ریش و ظاهری معمولی داشت آمد و روی صندلی کنار ما نشست؛ جوری که حرف های ما را می شنید. دغدغه آن روزهای من ریاست دکتر اعتمادی بر سمپاد بود، دکتر اعتمادی را یک بار از نزدیک در مدرسه مان برای چند ثانیه دیده بودم، آن پیرمرد هم شبیه او بود و مرا به یاد او انداخت.
با خود فکر کردم که شاید او باشد، اما چون ساعت اداری بود، اما پیرمرد اصلا قیافه اش به مدیران نمی خورد و حتی به کارمندان دانشگاه بیشتر شبیه بود.
همین شد که شروع کردم از گفتن در مورد سمپاد و بحث با دوستانم که آیا سمپاد رو به افول است یا خیر و با رئیس جدید که آمده این همه طلایه داران باز کرده چه بر سر سمپاد خواهد آمد. جایتان خالی دوستان که از اهل ادب و فرهنگ بودند چند فحش جانانه نصیب دکتر نمودند.
ناگهان پیرمرد از جا بلند شد و به سرعت رفت.
امروز شهاب، دوست دوران دبیرستانم در مترو می گفت: دکتر اعتمادی در شریف الکترونیک تدریس می کند.
بله!