برچسب: زندگی

همه در تب و تاب اند…!

اواخر سال که می‌شود این ذهن لامصّبی ما نیز در تب و تاب می‌افتد، نمی‌دانم ایراد کار کجاست که تا تقی به توقی می‌خورد، خبر از پایان یک چیزی می‌رسد ناخودآگاه به تشنج و حول شدن می‌افتم، احساس می‌کنم زمان به سرعت می‌گذرد و همه چیز شُلُ و وِل پیش می‌رود. شاید خیلی‌هایمان این شُلُ و وِلی را در روز‌های آخر اسفند احساس کنیم.

اگر از این احساس لعنتی صرف نظر کنیم، جدی جدی سال رو به اتمام است! جمله‌ی کلیشه‌ای «همه چیز خیلی زود می‌گذرد» شاید در این قسمت خیلی لازم باشد و معنی بدهد و بتوان کابرد آن را به خوبی احساس کرد، واقعا هم که اینطور است، همه چیز زود می‌گذرد! کِی بود که سال نو را آغاز کردیم و سه ماه بعدش امتحان دادیم و بعد از آن نیز تابستان شروع شد و بعد مدرسه‌ها و این گردونه زندگی ما هی چرخید و چرخید تا دوباره به نقطه آغازین خود نزدیک شد و روز از نو و روزی از نو..

اما ایندفعه داستان کمی فرق می‌کند، گردونه چرخید و به نقطه شروع خود نزدیک شد و شاید چیزی در طی مسیر خود احساس نکرد، اما برای تو و من یکسال زمان گذشت. اگر خیلی خوش شانس باشیم ۸۰ ۹۰ تا از این بلیط‌های چرخاندن گردونه داریم و بعد از آن گردونه می‌ایستد تا ابد.. تا موقعی که یکی ان بالا بالا‌ها موتور چرخشی دائم العمری به آن ببندد..

اما خودمانیم، خداییش (!) این بلیط‌ها را به جه قیمتی مصرف کردیم؟ چه چیز به دست آوردیم و چه چیز از دست دادیم؟ آیا سرمایه گذاری هم کردیم که فردا پس فردایی خدایی نکرده کسی بلیطمان را ازمان گرفت آواره نشویم؟ کاسه چه کنم چه کنم در دستمان نگیریم؟ به شخصه که آنقدر تنبل و بی‌حال هستم که اگر کسی روزی یک چنین حرفی به من زد یک جواب در حد تیم ملی به او بدهم و بگویم «کی حس این کار‌ها را دارد!»

اما سعی کردم ایندفعه بنویسیم تا آن‌هایی که یک خورده زرنگ‌تر از من هستند و فکرشان بیشتر از من کار می‌کند فرصت را غنیمت بشمارند و سرمایه گذاری بیشتری کنند.. طوری که در هر نوع حالت و موقعیتی فرد بر‌تر میدان باشند و بتوانند از گردش گردونه بهترین استفاده را ببرند. به زبان ساده‌تر می‌گویم، آقا/خانوم امروز ۹ اسفند است، نوزده بیست روز دیگر کلک امسال هم کنده می‌شود!! امسال را کاری کردی که کردی و خوشا به سعادتت، اگر هم کاری نکردی سال دیگری نیز هست! برای آن برنامه بریز، ملتی که آن بیرون و از بیرون آکواریم به ما نگاه می‌کنند انتظار دارند جماعت ما کار‌های بزرگی کند، پس چرا آن‌ها را مایوس می‌کنی..

تا به حال کسی را ندیدم که یک برنامه ساده بریزد و نتیجه نگرفته باشد، نیاز نیست برنامه خفنی باشد!‌‌ همان که هدف را مشخص کنی و سعی در رسیدن به آن بکنی همه چیز رو جمع و جور می‌کند…

بر چهره گل نسیم نوروز خوش است
در صحن چمن روی دل افروز خوش است

از دی که گذشت هر چه گویی خوش نیست
خوش باش وز دی مگو که امروز خوش است

خیام

چند واحد پکایش؟

پکیدم ودر حیرتم که چه طور این واژه ی پکیدن همه ی زندگی مرا معنی می کند.پس خلاصه ای از شرح این کلمه :

نقد لغوی : پکایش بر وزن اکسایش ، از مصدر پکیدن ، تشکیل شده از سه تکواژ پک ، ید و ان است وحتی اگر کسی بگوید فعل بکی عربی اعلال یافته ی پکی است ، من تعجب نمی کنم . صرف آن پک ،پکا ،پکوا،پکی ،پکا ،پکن

نقد معنایی:همان طور که فسفر می تواند در واکنشی 5 واحد اکسایش داشته باشد ، انسان هم می تواند در بازه ی منفی بی نهایت مثبت بی نهایت پکایش داشته باشد.

نفد ادبی : جمله ی اخیر دارای دو آرایه است:

1.       اسلوب معادله: چون اکسایش مصداقی است برای پکایش و می توان جای این دو را عوض کرد.

2.       تناسب بین پکایش و فسفر ، چون انسان با سوزاندن فسفر می پکد و یا شاید پکایش اشاره می کند به سوزاندن فسفر و آرا یه ی تلمیح داریم.

  پس از نظر قواعد کاربردی زبان غلط نیست که بعد از کلاس حسابان از بغلدستی ام بپرسم : چند واحد پکایش ؟ و حتی اگر او پاسخ دهد a  به روی مثبت بی نهایت ، باز هم غلط نیست چون برابر صفر است و آن چه کشیدیم در مقابل آن چه زنگ آینده می خواهیم بکشیم واقعا ناچیز است .

  حداقل مقدار پکایش به وسیله ی اصل لانه ی کبوتر قابل محاسبه است : 12 درس داریم ( 12 کبوتر )  و 7 روز هفته(لانه)

 پس حد اقل در  5 لانه (5روزی که به مدرسه می رویم) 2 کبوتر وجود دارد (البته الان که با عقل سلیم فکر می کنم می بینم حرف مفتی می زنم ولی برای زیبایی نثراز این خطا می توان گذر کرد . ) میزان پکایش با استفاده از استوکیومتری وقتی به ازای هر کبوتر لگاریتم مثبت بی نهایت در مبنای کبوتر واحد پکایش داشته باشیم ، قابل محاسبه است.

  یک نکته ی فیزیکی هم وجود دارد که در انسان پکیده ای مثل من میدان صفر است و برای اثبات این مسئله نیاز به قانون گوس داریم که در دبیرستان نمی خوانیم.

  پیشنهاد( advise  در انگلیسی با to  می آید یا با    ing (؟))  من به همه ی دوستان پکیده توکل است که هر چند درس دین و زندگی سال دوم است در کنکور می آید.

  سخن آخر هم ب که فعل امر لفیف است ، یعنی به روی خودتان نیاورید چه اراجیفی نوشتم…..   

 

به عمل کار برآید !

سر نوشت: این هم اولین پست شماره ای من. عنوان مربوط به یک است؛ یک هیچ ربط یا سنخیتی با دو ندارد.

1.       اصلا من عاشق سخنرانی کردن هستم. البته از نوعی که نتیجه داشته باشد یا حداقل احساس کنم که دارد. همیشه منتظر بوده ام تا موضوعی که باید به ذهنم الهام شود. چیزی غیر از چیز هایی که همیشه هستند؛ مشکلات، شکایت ها، بدی ها و بی فکری ها. این روز ها بحث در این موارد داغ است و من هم ناخودآگاه هر مطلبی که می نوشتم به این ها ختم می شدم، و دلم نمی خواست. از این که یک صفحه ی تمام از مشکلات ایران و کنکور و جامعه بنویسم و بعد انگشتم را بگذارم روی بک اسپیس و همه را پاک کنم حس بهتری پیدا می کردم تا اینکه بخواهم مطلبم را توی وبلاگ پست کنم و بقیه بیایند و بگویند درست است و به حال من و خودشان تاسف بخورند. مگر ما چند سالمان است که این همه دلمان پر باشد؟ اگر روزی رسید که کسی دلش به حال ما سوخت و یا با پست دادن هایمان مشکلی از مشکلات کم شد من هم پست های جانسوز خانمان بر انداز می نویسم. دیگر خسته ام از این که همه از این مشکل و آن مشکل می گویند و هیچ راهی هم برای حل کردنشان سراغ ندارند. خسته شدم از این که هر روز وضع بدتر می شود و دنیا به آخر نمی رسد و باز هم فردا مشکلات جدید می آید و ما هم عادت می کنیم و نارضایتی های امروز یادمان می رود…!

2.

          تو چرا زنده ای؟

          هوم؟

          چرا زندگی می کنی؟ دلیل زنده بودنت چیه؟

          امم… خوب خیلی چیزا…

          دارم جدی می گم. مثلا چی؟

          مثلا….. واسه اینکه برم رشته ای که دوس…

          بری رشته ای که دوست داری، دانشگاهی که دوست داری، با اونی که دوست داری ازدواج کنی، بچه دار بشی، چیزایی که مامان و بابات به تو یاد دادن به بچت یاد بدی…فوقش چند تا کار که دوست داریم انجام بدی و همه ی دنیا رو هم بری ببینی. که چی؟

          خوب واسه اینکه خوشبخت بشم. زندگی یعنی همین کارا دیگه.

          خیلیا هیچ کدوم از این کارا رو نمی کنن، ولی بازم دارن زندگی می کنن…

          باز دچار یآس فلسفی شدی؟

          …آره.

          چرا؟

          ببین، خودکشی یه کار احمقانه ست، خودم می دونم. اما قبلا فکر می کردم یه آدم اگه هیچ دلیلی برای زنده موندن نداشته باشه، خودشو می کشه. اما حالا می بینم اون آدم برای خودکشیم هیچ دلیلی نداره.

          پس اگه عاقل باشه بی دلیل زندگی می کنه به جای اینکه بی دلیل خودشو بکشه. نه؟

          هه. چرا پیام اخلاقی میدی؟ من که نمی خوام خودمو بکشم.

          می دونم.

          خیلی مطمئنی. یادت باشه غیر ممکن غیر ممکنه.

          ….

پ.ن: به تازگی با خبر شدم یکی از آشنایانم که سال ها پیش در یک سانحه از دنیا رفته، در واقع خودکشی کرده بود.

پ.ن 2: نظرات مربوط به هشت خط اول بخش دو برای من مهم است !