برچسب: سمپاد

برای سمپاد و پس از آن + شخصی نوشته

این روزها اتفاقات عجیبی در سمپاد می افتد!

1- سمپاد نوعی مدرسه کاردانش تاسیس می کند (همین امسال!)
شاید ندانید، اما فلسفه مدرسه کاردانش این است که “کسانی که درس نمی خوانند، سواد یک شغل رو به جای دروس دبیرستانی پیدا کنند و برود کار کنند و بیش از این وبال گردن نباشند” (1)
– آیا “سازمان ملی پرورش استعدادهای درخشان” که به اختصار “سمپاد” نامیده می شود، “باید” پا در این میدان بگذارد؟
– آیا در دبیرستان می توان رشته ای به نام “نانوتکنولوژی” داشت؟ اگر جوابتان مثبت است، در این رشته “واقعا” می خواهید از مطالب ویکیپدیا (دایره المعارف عمومی آنلاین) فراتر روید؟

آقایان مسئول سمپاد!
من که یک دانش آموز سمپاد “بودم” می دانم در حال حاضر بسیاری از مدارس ما امکانات فنی و آزمایشگاهی سالمی ندارند. در برخی مواقع دو مدرسه از یک آزمایشگاه مشترک استفاده می کنند. این برای شما کسر شان نیست که دانش آموزان دو مرکز شما در آزمایشگاه را به حالت “این ور میز- آن ور میز” تقسیم کنند؟

آقایان مسئول سمپاد!
مگر لاهیجان چقدر متقاضی دارد که شما یک رشته خاص مثلا همان “نانوتکنولوژی” را در آن شهر بنا می دهید!

2- اتفاق عجیب تر این است که در شهر کرج 4مرکز دبیرستان “همزمان” افتتاح می شوند!
مکس برگر را می شناسید؟ یک فست فود نزدیک منزل ما “بود”. بیشتر شعبه هایش را تعطیل کرد. چرا؟ مدیر آن هم بدون اینکه به “عرضه و تقاضا” و “تقسیم نیروی کار” فکر کند چند شعبه همزمان تاسیس کرد.

آقایان مسئول سمپاد!
شما می دانید در کلان شهر کرج چند رتبه قبولی کنکور 3 رقمی داریم؟ حدود 30 نفر از مرکز شهید سلطانی، 6 نفر مدرسه دولتی دهخدا، و مدارس دیگر نزدیک به صفر!
شما می دانید در کلان شهر کرج چند مدال المپیاد از مدارس غیرسمپادی داریم؟ تقریبا صفر! ولی مرکز شهید سلطانی بیش از 150 مدال.

معذرت می خواهم می پرسم! اما شما می خواهید 4 مدارس سمپاد جدید را با چه کسانی پر کنید؟

آقایان مسئول سمپاد!
شنیده ایم شما دستور داده اید، امکانات آموزشی از جمله لابراتوار زبان مرکز کرج را حذف کنند و به جایش کلاس بگذارند!

آقایان مسئول سمپاد!
شما چند بار به مناطق مختلف کرج سفر کرده اید؟
چند بار آمار قبولی مناطق مختلف کرج را بررسی کرده اید؟
آیا حصارک “ناحیه 4 کرج” آن قدر قبولی دارد که “آموزش و پرورش آن ناحیه ” یک مرکز سمپاد داشته باشد؟

و سوال آخر!
آیا آیندگان ما سمپادی ها را به تمسخر نمی گیرند؟

پ ن:
1- با عرض معذرت از دوستان کاردانشی..

(بیشتر…)

کمی مثل این ها

پوريا مشيدي ، فارغ التحصیل سمپاد اهواز و جوانترين عضو گروه پيوند سلول «شوان» است. دکتر احمد محبی آشتیانی (از ههمه کاره های علامه حلی تهران ) در موردش اینطوری گفته:

پوريا مشيدي نه المپيادي است نه دو رقمي در كنكور، اما هر كس كه با كار او آشنا شود و فعاليتهاي علمي او را وارسي كند، اقرار خواهد كرد كه به راستي شايسته عنوان نخبه است. اما از هيچ   يك از امتيازات نخبگي برخوردار نخواهد بود بنابراين جا براي اصلاح و ارتقاي معيارهاي نخبگي هست.

 

روزبه پورنادر در زمینهٔ نرم‌افزارهای آزاد در ایران فعالیت می‌کرد. او اولین مدیر ویکی پدیا فارسی است . پورنادر مدیر فنی سابق نرم‌افزار فارسی‌تک نیز بود.او همچنین یکی از سهام‌داران و عضو هیئت مدیره شرکت فارسی‌وب شریف است، که در زمینهٔ محلی‌سازی نرم‌افزارهای آزاد فعالیت می‌کند. او در سال 75 دیپلم خود را از دبیرستان علامه حلی تهران گرفت و پس از آن در دانشگاه صنعتی شریف در رشته مهندسی کامپیوتر مشغول به تحصیل شد. از 8 تا مدالش حرف بزنم؟ از جایزه هایی که گرفته؟ یا از کارهایی که کرده؟ روزبه برای من و برای خیلی از کسانی که یک بار صفحه ویکی پدیا‌ش رو خوندن قابل احترامه. کسانی هم کمی تو کار کامپیوتر باشند روزبه آدم خیلی بزرگیه.

 

رضا امیر خانی فارغ التحصیل علامه حلی تهران ، نفر یک خوارزمی ، سازنده هواپیمای یک نفره و دو نفر غدیر ، دارای مدرک خلبانی شخصی و ورودی مهندسی مکانیک شریف است. به 18 کشور سفر کرده و تمام استان های ایران رو دیده. نویسنده کتاب و دارنده‌ی هزاران عنوان دیگر. کسی که فروش کتاب هاش رکورد نیم میلیاردی زده است. فکر کنم به حد کافی معرف حضور هستند.

 

الشن مرادی استاد بزرگ شطرنج ایران و دانشجوی مهندسی شیمی دانشگاه شریف است. کسی که استعداد فوق العاده در بازی چشم بسته داشت و توی یک بازی 120 نفر فقط 7 نفر رو نتونست شکست بده. او فارغ التحصیل علامه حلی تهران است.

تهرانی ها اگر از آقای اصلاح پذیر (استاد هندسه دبیرستان) بخواین کمی از خاطرات بازی هاش با الشن بگه.

بهداد اسفهبد فارغ التحصیل سمپاد رشت ، کارمند شرکت Redhat و عضو هیئت مدیره بنیاد گنوم است. اونم به همراه روزبه پورنادر روی یونی کد کار می کنه. بگم مدال جهانی داره؟ خوندن بقیش با خودتون تو سایت شخصیش.

 

این ها صرفا قسمت هایی بودند از رزومه این افراد. توصیه می کنم صفحه روزبه رو باز کنید و تایم بگیرید ببینید چقدر طول می کشه خوندن کل صفحه رزومه‌ش. اون چیزی که امروز ما می بینیم اینه که نسل چنین افرادی در سمپاد رو به کاهشه. یا غیرسمپادی ها خیلی پیشرفت کردن یا سمپادی ها خیلی عقب رفتند یا هردو.

هدف من ریشه یابی مشکلات نیست. صرفا خواستم دو سه نفر رو معرفی کنم. شاید بعد ها پستی نوشتم و در مورد راه های مثل این ها شدن توضیحاتی دادم !

سمپاد کجا داره میره

سلام
از این که به مطالبی که با مغز سرو کار داره و تحلیل لازم داره توجه کردید ممنونم میدونید که مطلب قبلیمو میگم.
اما میخوام اینجا یه تحلیل جالب از سمپاد ارایه بدم
طبق تحقیقاتی که من انجام دادم سمپاد دیگه رو به افول و زوال گذاشته و دیگه داره نابود میشه . میگید چرا ؟
من میگم برای اینکه بچه هاش دارن روز به روز از فرهنگ ایرانی اسلامی ما دور میشن.
میدونم الان خنده تون گرفته و دارید پیش خودتون میگید برو بابا این یارو از این آدمای متحجر که اومده مارو نصیحت کنه.
اما این طوری نیست.من اون قدیم یادمه سمپادیا رو که چه بچه های خوبی بودن ، همه اهل نماز روزه بچه هیئتی ، درس خون و همه چی تکمیل خلاصه .
وقتی اون دوران رو مقایسه میکنم با الان یه حس گریه بهم دست میده و میگم چرا؟
آخه چرا اینهمه حکومت ما خرج کرد و این مدل آدما رو پرورش داد که نه به مملکتشون اعتقاد دارن و نه به دینشون.
تا بحث میشه به ضررشون سریع میگن ما از این مملکت میریم.نمیگن این دولت جمهوری اسلامی بود که برای ما هزینه کرد و ما به یه جایی رسیدیم
. تازه من میدونم و خودتونم میدونید که بچه های سمپاد 99% بچه های معمولی با استعداد معمولین و هیچم سرتر از بقیه نیستن و فقط پدر مادرشون بیشتر به درس اهمیت دادن و اینا در آزمون پذیرفته شدن ، تک و توک و شاید به اندازه ی انگشتان دست استعداد در کل مدارس سازمان باشه.
بنابر این بیایم و خودمون رو گول نزنیم و فکر کنیم ببینیم چی شد که اینطوری شد؟
چی شد که به مرور بچه های سمپادی از دین و فرهنگ این مملکت زده شدن و ازش دور شدن؟
چی شد که نماز خواندن ، روزه گرفتن ، دین داشتن ، حجاب داشتن و امثال اینا از نظرسمپادیا شد ویژگی های آدمای امل و عقب مونده؟
واقعا چه اتفاقی افتاد.
من که فکر میکنم مدارس سمپاد یا به اصطلاح عامیانه تیزهوشان کارکرد اصیل خودشون که در واقع ساختن بچه های مستعد از نظر دینی ، علمی ، اخلاقی و دوست داشتن مملکت بوده رو از دست داده و دقیقا به نقطه مقابل اینا تبدیل شده.
سمپادی که یه زمانی بچه هاش تو المپیادا گل میکاشتن حالا برو ببین که تو المپیادا چی کار میکنن . به زور یه رتبه ی 15 میارن.
سمپادی که یه روزی همه ی بچه هاش دانشگاههای خوب قبول میشدن حالا برو ببین که الان چه وضعیتیه؟
اکثرا نگاه کنی دانشگاه در پیت ، آزاد یا اصلا قبول نمیشن.
بله حتی از نظر علمی هم سمپاد دیگه مثل قبل نیست.
چون بچه هاش عوض شدن. منم توقع بیخودی و بیجا داشتم که رو مطلب مهمی مثل ولایت فقیه بخوان بیان نظر بدن.
چون این بچه هایی که تا چند سال پیش همه میگفتن اینا اهل منطق و فکر کردن هستن دیگه نابود شده هستن و اصلا به فکر ساختن مملکتشون نیستن و فقط به این فکر میکنن که چطوری میشه از مملکت فرار کرد.
حیف اون پولی که در این مدارس داره خرج میشه . اگه من بودم خرج روستا ها میکردم.
والسلام
یا علی

ما چیستیم ؟

چند روزی بود که افکارم دو گروه بودند : سیاه و سپید ! افکار سپید ِ افسار گسیخته ام همچون گرگان سپیدی در ژرفنای افکار سیاه می جهیدند و نوری ، هرچند کم سو ، با خود به ارمغان می آوردند . البته دوام نورشان زیاد نبود . سیاهی ها نیز دست روی دست نمی گذاشتند : محو می کردند . پس زمانی که افکار سپیدم را به تنهایی در خلوتی می یافتند ، محو می کردند ، چنان که دود سفیدی در فضا گم می شود . پلیدی من را فرا می گیرد . هر روز بر عدد افکار سیاهم افزوده می شود . سیاه می شوم . تیره می شوم . مانند کاغذی سفید می ماند : نققاشی ذغالش را بر کاغذ ذهنم می کشید !

از تیرگی های ذهنم غول هایی می ساختم و از پیش بیشتر سپیدی ها را محو می کردم : آن ها نیز افسارشان گسیخته بود . چه بسا در حدود افکارم نمی گنجیدند : ذهن دیگران را نیز سیاه می کردند . تبلیغ می کردند . محو می کردند . نابود می کردند . جادو می کردند . اجازه ی ورود افکار پاک را نمی دادند . بسیار تلاش کردم . مضحک بودند . اگر چه فکری سپید به ذهنم می آمد ، دوام نمی آورد : بر ضد پاکی ها ! چنان قدرت ، ناپاکی هایم را فرا گرفته بود که از پاکی ها نیز در مقابل خویش استفاده می کرد .
(بیشتر…)

براي س.م.پ.ا.د وكمي بيشتر

تازه از مدرسه امده بودم.هوا هم به طرز بسيار شديدي گرم بود.
سرم از شدت درد در حال انفجار بود.خلاصه اعصاب درست‌ وحسابي نداشتم.بدون اين كه با كسي‌حرف بزنم به اتاقم رفتم و‌خوابيدم.بعد از چند ساعت با صداي مادرم از‌خواب بيدار‌شدم.درد سرم فروكش كرده بود اما هنوز ادامه داشت.‌چشمهايم را باز‌كردم و‌ اولين چيزي كه ديدم،‌عكسي بود كه چند‌ماه پيش با تعدادي از‌دوستانم گرفته بودم.باهمان چشمان نيمه باز گفتم‌‌ :‌ اه! ‌‌‌لعنتي! (البته منظورم مدرسه بود نه دوستان!)
انروزميخواستم براي اولين باربه يك كلاس دروس پايه (خارج از مدرسه) بروم.با بي حوصلگي‌ از‌خانه بيرون زدم.بعد دقايقي‌‌ به محل اموزشگاه رسيدم.وارد كلاس شدم و روي اولين صندلي دسته داري كه ديدم نشستم.نزديك 7يا8 نفر نشسته بودند و كماكان به من كه تازه وارد ترين عضو بودم نگاه ميكردند.با بي ‌توجهي سرم را پايين انداختم و‌به يك نقطه روي زمين خيره شدم.در دنياي خودم سير ميكرد‌م كه صداي سلام بلندي رو شنيدم.برگشتم و ديدم يك نفر درست‌ روي صندلي كناري من نشسته و‌طوري به من نگاه ميكنه كه انگارمن ناشنوا هستم! بي‌درنگ گفتم سلام.گفت چه‌عجب! گفتم اهان! ابروهاش رو به نشانه‌ي تعجب بالا انداخت و رويش را برگرداند.
بعد از چند دقيقه پرسيد‌: كدوم مدرسه ميري؟
گفتم:مهمه؟
جواب داد‌: نه.همينطوري پرسيدم!حالا‌چرا اينقدر‌جدي ميگيري؟
ميخواستم جوابشو بدم كه معلم وارد كلاس شد.يكم درمورد شيوه كارش توضيح داد ويه مقداري هم نصايح معلمانه تحويل داد.بعدش ‌براي اشنايي بيشتر شروع كرد به پرسيدن اينكه‌هركس چه مدرسه‌اي ميره.
خلاصه نوبت به من رسيد.‌‌بعد از‌چند ثانيه مكث گفتم‌،‌فرزانگان! يكهو همون دختري كه‌كنارم نشسته بود يه صداهايي از‌خودش دراورد و بعد گفت: به،شما كه اسوه‌‌ي ‌مايي!من نميدونستم چي بايد ‌بهش بگم.
خلاصه اون جلسه همينطوري گذشت ‌و‌منم خيلي توجه نكردم.اما،خوب از جلسات بعد وضعيت فرق كرد.اصلا احساس راحتي نميكردم.انگار كه وقتي كه در محيط كلاس قرار مي گرفتم محدود ميشدم. تقريباهمه بچه هاي كلاس در حد خوبي بودن.و اگه بخوام راستشو بگم اينقدر ازشون انتظار نداشتم.اما دو‌‌سه نفر ادم سطح پايين از نظر‌ادب و‌درس و … هم بودند!

تحليل و نتيجه!
خوب اين يك چيز طبيعي هست و‌در هر قسمتي ازمحيط اجتماع همه ادم ها اون چيزي نيستند كه ما ميخواهيم.
من منظورم كلا چيز ديگه اي هست.چيزي كه حداقل براي من خيلي قابل توضيح نيست.
منظور‌من طرز نگاه كردن بچه هاي سمپاده. طرز ديدشون واقعا با بقيه فرق داره و همين طرز ديد شاخصي براي شناخت ادم هاست و اون تفاوتي كه همه ميگن به نظر من همينه.اون طرز ديد روي تمتام زندگي و حواشي اون تاثيرميذاره.اين طور نگاه كردن و فكر كردن مسلما روي درس خواندن هم تاثير ميذاره.
اون كلاس الان خيلي وقته كه تموم شده. روزي كه اخرين جلسه كلاس هم گذشت و من اومدم خونه و وارد اتاقم شدم چشمم به چيزي روي ديوار‌افتاد كه درست مثل وقتي كه اولين بار ديدمش برام تازه و خيلي جالب بود.همون عكس.‌ رفتم و‌برشداشتم.اين دفعه ديگه بهش نگفتم لعنتي.بوسش كردم!بغلش كردم!دلم ميخواست خدا رو هم بغل كنم! و بعد ياد گرفتم كه خدا رو شكر كنم. ادم تا وقتي براش همچين چيزهايي پيش نياد معناي واقعي تشكر كردن رو نميفهمه!
و در اخر:
سمپاد عزيزم،
با وجود تمام پستي ها و بلندي هاي تو،
با وجود بعضي مديران ناكار امد تو،
و شايد معلم هايي كه گاه كم سوادند،
با تمام ناكامي هاي ما در تحقق خواسته هاي كوچمان،
از اعماق قلبم دوستت ميدارم…!

عجب ابراز احساساتي! راستي يه چيزي هم ميخواستم درباره‌ي بعضي پست ها بگم.اين كه دوستان سمپادي لطفا در پست هاشون به شيوه نادرست دست روي نقطه ضعف ها ‌نگذارن.همينطوزي كه همه ميدونيم چطور بعضي درچند سال اخير دست روي نقطه ضعف ما مردم گذاشتند و براي ارا بيشتر به هر كاري دست زدند.اما مردم بازهم اعتماد كردند و امدند.اما،ديگران براي دفاع از كارهاي نادرست خود همه چيز‌را وارونه جلوه دادند و در نهايت ما شاهد خيابان‌هايي بوديم كه به خون برادران و خواهرانمان بي گناهمان اغشته شد و دل هايي كه شكست و سرخورده شد ….خدايا،تو خود ناظري! ناظر دروغگويي،دزدي،خيانت…باشد ان روزي كه كوچك و ذليل شدن غير انسان هايي را ببينيم كه اينگونه به مردم و كشور خود جفا ميكنند…
پس دوستان عزيز!شما نيز به تقليد از بعضي،حال براي كامنت بيشتر دست به هر كاري نزده و هر چيزي را به غلط بيان نكنيد.

سمپاد به كجا مي رود

به نام آنكه جان را فكرت آموخت

جوان نا كام 21 ساله…

من تو يا هر كس ديگه،تهران كرج يا هرجاي ديگه،دختر يا پسر،همه از يه خانواده ايم،خانواده ي سمپاد. آره سمپادي اسميه كه خواسته يا نا خواسته،چه خوشمون بياد و چه نياد روي همه ي ما هست،اسميه كه  يه روزي مايه ي افتخار ما بود.اما حالا چي؟حتما همه متوجه اتفاقات بدي كه چند ساله پشت سر هم داره مي افته شديد.حتما متوجه شديد كه ديگه خبري از اون اتفاقاي خوب نيست.اوايل فكر ميكردم اتفاقيه،اما حالا مي بينم نه انگار همش حساب شده است.مي شه به وضوح ديد كه كمر به قتل سمپاد بستند.يه روزي سمپاد توي هر شهر و شهرستاني،هر گوشه ي ايران،مظهر پيشرفت بود،مظهر همكاري و صميميت. شايد همه فكر مي كردن بين سمپادي ها فقط يه رقابت سخت علمي و تحصيلي هست.اما ما سمپادي ها خوب مي دونيم چيزي كه بين ما بود بيش تر ازين حرفا بود.اما الان چي؟الان هر گوشه اي رو كه نگاه مي كني،پره از مشكل.مشكلات داخلي بين مدارس سمپاد كه از درون داغونش كرده و داره مخالفاي سمپاد رو به هدفشون مي رسونه.اگه قرار بود اين بلا سر ما و سمپاد بياد اي كاش لا اقل اسم سمپاد برداشته مي شد.مشكلات ما الان حتي از مدارس عادي هم بيش تر شده،عاملش هم از جايي نبوده و نيست جز داخل سمپاد،اگه ما قدرت نگه داشتنش رو نداشتيم نمي شه تقصير رو گردن ديگران انداخت.كساني كه بايد ما رو درك مي كردن،كارشون شده از بين بردن روحيه ي ما.درك يه سمپادي واسه يه غير سمپادي خيلي سخته مي شه گفت با تقريب خوبي غير ممكنه!آخه سمپادي ها يه فرقي با بقيه دارن به جز ضريب هوشيشون(كه در خيلي موارد اصلا مطرح نيست)و اون شخصيت سمپادي هاست.هوش،خلاقيت،اعتقادات و اخلاقيات كه درك كاملش واسه ي كسي ميسره كه تجربه اش كرده باشه. اما حالا نه تنها برخي از مسئولين سمپاد از دانش آموخته هاي اون نيستن،بلكه افرادي(متاسفم كه اين رو مي گم)حتي از ضريب هوشي معمولي هم برخوردار نيستن و به طبعش قدرت درك سمپادي ها رو هم ندارن.همه اين رو مي دونند كه نوجوان ها توي اين سنين نياز به درك شدن دارن،يا دست كم احتياج دارن فكر كنن كه درك مي شن،حتي اگه يه توهم باشه.حالا با يه كم مطالعه مي شه به راحتي اينو فهميد كه اين نياز بيش تر از نوجوان هاي عادي توي نوجوان هاي خاص احساس مي شه.يعني هركسي كه يه چيزي كم تر يا بيش تر از يه نوجوان معمولي داره(نوجوان معمولي يعني اكثريت قشر نوجوان جامعه) و در كل يه فرقي با بقيه داره.اين افراد خاص مي تونن عقب مانده هاي ذهني،جسمي،معلولين… يا هر كس ديگه اي رو شامل بشن.اما اگه يه كم به تاريخ ويا حتي همين الان نگاه كنيم و واقعيت گرا باشيم،مي بينيم تاثير گذاز ترين افراد استعدادهاي خاص يا به اصطلاح همون درخشان بودند(اين گروه مي تونن با بعضي گروه هاي ديگه مثل عقب مانده هاي جسمي يا معلولين و … اشتراك داشته باشن).و اين درك كردن يا لا اقل القا كردن حس درك شدن به يه سمپادي وظيفه ي مسئولين سمپاده.اما الان اكثر مسئولين،چه كوچيك توي مدرسه و چه بزرگ تو خود سازمان،نه تنها اين وظيفه رو به خوبي انجام نمي دن،بلكه نا خودآگاه يا خودآگاه در جهت تخريب و تبديل يه سمپادي به يه فرد عادي گام بر مي دارند و رفتار هايي مثل مقايسه ي ما با بقيه،گفتن اين جمله كه مگه شما با بقيه چه فرقي داريد،همه و همه باعث ايجاد يه حس ضعف توي سمپادي ها مي شه.درسته كه اين فرق نبايد توي رفتار ما اثز بگذاره و باعث يه خود بزرگ بيني بيجا بشه،اما همه مي دونيم كه اين فرقه وجود داره و كسي نميتونه منكر اين تفاوت ها بشه.همه چيز از خود ما و حتي مدارسمون شروع مي شه.به عنوان مثال مي تونم راجع به مدرسه ي خودمون بگم.با نهايت تهايت تاسف وقتي مديران مراكز سمپاد كرج با هم ديگه مشكل دارن چه انتظاري مي شه از بقيه داشت؟يه زمان اتحادي كه بين مدارس سمپاد كرج بود باعث پيشرفت زيادي شده بود اما با تغيير بعضي افراد و پست هاشون توي سازمان هدف دستخوش تغيير شد.حساسيت هاي بيخودي به وجود اومد كه اين اتحاد رو تحت تاثير قرار داد تقريبا از بين بردش.همه چيز شروع كرد به پسرفت.هنوزم كه هنوزه افرادي سعي دارن  دوباره اين اتحاد رو ايجاد كنن،اما اين بار مانع بزرگ تري واسه تحقق اي اهداف وجود دراه و اين همون رفتار هاييه كه تو بعضي دانش آموزاي سمپاد به دليل رشد همون حساسيت ها و محدوديت ها شكل گرفته و اصلا هم شايسته ي يك سمپادي نيست.همين باعث شدت گرفتن مشكلات و تغيير بيش تر رفتار مسئولين مي شه و در نهايت همه چيز از سمپادي بودن در مياد!مسايلي بين مراكز شكل گرفت كه باعث افت شديد كيفيت تحصيلي توي مراكز شد و حالا هركاري كه انجام مي ديم يه نقصي داره.

عامل بعدي كه از بين رفتن سمپاد رو سرعت مي بخشه بي تفاوتي ماست.بي تفاوتي چيزيه كه هميشه و هر جاي دنيا عامل اصلي بد بختي مردم بوده و در مقايسه با اونا واقعا سمپاد چيزي نيست كه بتونه در مقابلش دوام بياره.در حالي كه امسال توي سال نوآوري و شكوفايي،تمام تلاش مسئولين طراز اول بر حمايت از نخبگانه.اما خودمون چي؟يعني حتي خودمونم واسه خودمون اونقدر مهم نيستيم بخوايم به خاطر آينده مون يه حركتي انجام بديم؟چيزي كه آزار دهنده است اينه:وقتي به سمپادي ها مي گيم كه “ما بايد يه كاري بكنيم،حتي اگه نشه تاثيري گذاشت بايد نهايت تلاشمون رو بكنيم”،جواب هايي كه مي شنويم از چند دسته ي محدود خارج نيستند.اوليش همينه كه “ما كه مي دونيم كاري از پيش نمي بريم و زورمون نمي رسه،چرا خودمون رو اذيت كنيم؟”خوشبختانه جواب اين رو همون بالا دادم!:” حتي اگه نشه تاثيري گذاشت بايد نهايت تلاشمون رو بكنيم”. اما جواباي كه بعدي آزار دهنده ترند و بيش تر شنيده مي شن،كاملا متناسب با سن و پايه ي افراد متغييره!مثلا بچه هاي سال آخر مي گن:”ما كه ديگه داريم مي ريم.”سوم ها مي گن:”ما ها كه سال ديگه،سال آخرمونه!”بقيه هم تنها جوابشون اينه:”مگه چند سال قراره توي اين مدرسه باشيم؟” اما اين دلسوزي براي خودمون نيست،شايد براي اوناييه كه بعد از ما از داشتن سمپاد و سمپادي بودن محروم مي شن.

به عنوان حرف آخر هم بيايد اگه نمي تونيم سمپاد رو نگه داريم يه كاري كنيم كه از سمپاد يه خاطره ي خوش و يه ذههنيت خوب براي همه بمونه.اگه سمپادي واقعا سمپادي باشه،مي تونه تو هر موقعيتي خودش رو نشون بدهو نشون بده اين رو كه حتي اگه ديگه سمپاد هم نباشه،سمپادي هميشه هست.