سلام به همگی
این روزها تو این ماه عزیز خدایی که خیلی مهربونه میخواد بزنه تو پره ما و نمیدونم شاید میخواد مارو به خودمون بیاره و بگه بابا بنده ی من چند ساله داری راهو اشتباه میری .
خدایا دوست دارم ، چون همیشه به فکر منی . این روزا که این فیلم پنجمین خورشید پخش میشه گرچه فیلم مضخرفیه از نظر ظاهری اما وقتی تو متن ماجرا فرو میری میبینی که چه مطلب مهمی رو داره بیان میکنه . من نمی دونم اگه جای محسن بودم به کدوم زمان میرفتم ، گذشته یا آینده.
قطعا گذشته ، چرا که میتونستم گذشته رو جبران کنم و دیگه اشتباهاتم رو تکرار نکنم اونوقت دیگه نیازی به رفتن به آینده هم نداشتم چون مطمئن بودم که آینده روشن خواهد بود. امام حیف و صد حیف که این یه رویا بیشتر نیست و محقق نمیشه .
اما خدا همه ی راه ها رو نبسته و میگه همین حال رو بچسب و درستش کن که آینده ت روشن باشه . میگه توبه کن و به سمت من بیا ، یکی از موقعیتهاش هم شبهای قدره و من میخوام از این موقعیت خوب خوب استفاده کنم . چرا که نمیخوام اوون لحظه ای که میمیرم در حسرت این باشم که چرا از این فرصتها که در زمان حال پیش اومد و من میدونستم که راهو عوضی رفتم برای درست کردن راهم و خودمو در مسیر قرار دادن استفاده نکردم.
بهتون التماس میکنم و ازتون خواهش میکنم که تو این شبها برای
سلامتی و ظهور امام زمان
پیشرفت مملکتمون
سلامت اخلاقی خودمون و خانوادمون
و عاقبت بخیری همدیگه دعا کنیم.
و در پایان ازتون میخوام که این شعر بسیار زیبا رو بخونید
طی شد این عمر تو دانی به چه سان / پوچ و بس تند چنان باد دمان / همه تقصیر من است این که خود می دانم / که نکردم فکری / که تعمق ننمودم روزی / ساعتی یا آنی / که چه سان می گذرد عمر گران
کودکی رفت به بازی به فراغت به نشاط / فارغ از نیک و بد و مرگ و حیات / همه گفتند کنون تا بچه است / بگذارید تا بخندد شادان / که پس از این دگرش فرصت خندیدن نیست / بایدش نالیدن / من نپرسیدم هیچ / که پس از این ز چه رو نتوان خندیدن! / نتوان فارغ و آسوده ز غم ، همه شادی دیدن /همچو مرغی آزاد هر زمان بال گشودن! / سر هر بام که شد خوابیدن!/ من نپرسیدم هیچ که پس از این ز چه رو بایدم نالیدن؟
هیچ کس نیز نگفت زندگی چیست؟ / چرا می آییم؟ / بعد از این چند صباح به کجا باید رفت ؟ / به چه سان باید رفت ؟ / با کدامین توشه به سفر باید رفت ؟ / من نپرسیدم هیچ / هیچ کسی نیز نگفت
نوجوانی سپری گشت به بازی به فراغت به نشاط ، فارغ از نیک و بد و مرگ و حیات / بعد از این باز نفهمیدم هیچ / که چه سان دی بگذشت / لیک گفتند / که جوان هست هنوز / بگذارید جوانی بکند / بهره از عمر برد کامروایی بکند / بگذارید که خوش باشد و مست / بعد از این باز او را عمری هست
یک نفر بانگ برآورد که او / از هم اکنون باید فکر فردا بکند / دیگری آوا داد / که چو فردا بشود فکر فردا بکند / دیگری گفت / همانطور که رفت دیروزش / بگذرد امروزش /بگذرد فردایش
با همه این احوال / من نپرسیدم هیچ که چه سان دی بگذشت ؟ / آن همه قدرت و نیروی عظیم / به چه ره مصرف گشت / نه تفکر، نه تعمق و نه اندیشه دمی / عمر بگذشت به بی حاصلی و مسخرگی / چه دانی که ز کف دادم مفت / من نفهمیدم و کس نیز مرا هیچ نگفت / قدرت عهد شباب / می توانست مرا تا به خدا پیش برد / لیک بیهوده تلف گشت جوانی
هیهات!
آن کسانی که نمی دانستند / زندگی یعنی چه ،راهنمایم بودند / عمرشان طی می گشت بی خود و بیهوده / و مرا می گفتند که چو آنان باشم / که چو آنان دائم / فکر خوردن باشم فکر گشتن / فکر تامین معاش / فکر ثروت باشم / فکر همسر باشم
کس مرا هیچ نگفت / زندگی خوردن نیست / زندگی ثروت نیست / زندگی داشتن همسر نیست / زندگانی کردن / فکر خود بودن و غافل از جهان بودن نیست
ای صد افسوس که چون عمر گذشت معنیش فهمیدم!!!!!!!!!……………………………………..
حال من می فهمم هدف از زیستن این است رفیق / من شدم خلق که با عزمی جزم پای از بند هوا ها گسلم پای در راه حقایق بنهم / با دلی آسوده / فارغ از شهوت و آز و حسد و کینه و بخل / مملو از عشق و جوانمردی و زهد / در ره کشف حقایق کوشم / شربت جرات و امید و شهامت نوشم / زره جنگ برای بد و ناحق پوشم / ره حق پویم و حق جویم و پس حق گویم / آنچه آموخته ام بر دگران نیز نکو آموزم / شمع راه دگران گردم و با شعله ی خویش / ره نمایم به همه ، گر چه سراپا سوزم / من شدم خلق که مثمر باشم / نه چنین زائد و بی جوش و خروش / عمر بر باد و به حسرت خاموش
ای صد افسوس که چون عمر گذشت معنی اش فهمیدم / حال می پندارم کین دو سه روز از عمرم به چه ترتیب گذشت / کودکی بی حاصل / نوجوانی باطل / وقت پیری غافل/ به زبانی دیگر/ کودکی در غفلت / در جوانی شهوت / در کهولت حسرت .
یا علی