دو کاج
در کنار خطوط سیم پیام خارج از ده دوکاج روییدند
سالیان دراز رهگذران آن دو را چون دو دوست می دیدند
یکی از روزهای پاییزی زیر رگبار و تازیانه باد
یکی از کاجها به خود لرزید خم شد و روی دیگری افتاد
گفت ای آشنا ببخش مرا خوب در حال من تامل کن
ریشههایم زخاک بیرون است چند روزی مرا تحمل کن
کاج همسایه گفت با تندی مردمآزار از تو بیزارم
دور شو دست از سرم بردار من کجا طاقت تو را دارم
بینوا را سپس تکانی داد یار بیرحم و بی مروت او
سیمها پاره گشت و کاج افتاد برزمین نقش بست قامت او
مرکز ارتباط دید آنروز انتقال پیام ممکن نیست
گشت عازم گروه پیجویی تا که بینند عیب کار از چیست
سیمبانان پس از مرمت سیم راه تکرار بر خطر بستند
یعنی آن کاج سنگدل را نیز با تبر تکه تکه بشکستند
.
محمدجواد محبت
فارسی سال چهارم دبستان
.
.
پ ن: وقتی از حقیقت یه سری از مسائل دور شدیم. سعی کردیم یادمون بمونه. اما بازم یادمون رفت..