کشف می کنی. برایت تازه است ، لذت می بری و تازه می شوی و ازش استفاده می کنی ، درش غرق می شوی ، دست و پا می زنی و بیشتر پایین می روی [ البت هنوز لذت می بری از کشفت ] انقدر پایین می روی که سرت به سنگ تهش می خورد ، هوش میاد تو کله ات [ برعکس هوش از سرت می پرد ].بیرون می آیی نفرت زده می شوی و در خودت جمع می شوی ، به چیزی پناه می بری بر اساس سلیقه و توانایی ات [ زخم و خون ، نسکافه و کافئین ، سیگار و دود ، آهنگ و فریاد ، … ]
حس می کنی باید درس بگیری ؛ کمی بزرگ می شوی .
درس جدید…
کشف می کنی. برایت تازه است ، لذت می بری و تازه می شوی…
——————–
دور باطل نیست !