پاسخ : قتل
من یه دفه تو خونه تهنا بودم و بسیار حوصلم سر رفته بود رفتم یه لیوان اب بخورم دیدم کنار ظرف شویی یه عالمه مورچه هس که دارن یه شکلات کاکایویی رو میخورن احساس کردم که رقیب غدایی برام پیدا شده رفتم قطره معده بابامو برداشتم دور تا دورشون بستم بعد دیدم خیلی دارن جون میدن مقداری اب براشون...