تو،
نه دوری تا انتظارت کشم
و نه نزدیکی، تا دیدارت كنم
و نه از آنِ منی،
تا قلبام آرام گیرد
و نه من، محروم از توام
تا فراموشات کنم
تو در میانهی همه چیزی..
-محمود درویش
یوسف شدم امّا به زلیخا نرسیدم
هر جا اثرت بود به آنجا نرسیدم
آنقدر ز من دوری و آنگونه که باید
با سر بدوم سوی تو،با پا نرسیدم
کوتاه که شد موی تو،خون شد جگر من
یک باغِ انارم که به یلدا نرسیدم
آن ماهی سرخم که به امّیدِ رهایی
از تُنگ پریدم وَ به دریا نرسیدم
عمری ست که سر کرده دل من به صبوری
عمری...