دید ناامیدانه ی تو رو قبول دارم و خودم نیز دچارشم منتها خوب میدونم که اگر اهمیت بدیم به حرفای بیخودشون و یا حتی اگه ناراحت و دلزده بشیم دست از کارشون نمیکشن،اما اهمیت ندادن به خودشون و حرفاشون خستشون میکنه و دیگه با کسی که انگار نمیشنوه حرفی نمیزنن
این افسانه همواره در سمپاد نقل میشه اما دوستی داشتم که قشنگ خودش میگفت شانسی قبول شدم توی آزمون...هفت سال تو سمپاد درس خوند و بسی نمره ی زیر ده داشت
اما کسی کاری به کارش نداشت
منتها اگر این درس نخوانی به علاوه ی مشکلات اخلاقی میشد که کادر مدرسه حوصلشو نداشتن راحت بیرونش میکردن
با مامانم انقد خوبم که به هر رفیقی ترجیحش میدم
اون هم دیگه داره کم کم جای خواهراش یا کسای دیگه با من حرف میزنه،غر میزنه،غیبت میکنه،مشورت میگیره یا هر کار دیگه ای
خیلی خوشحالم که حرفمو قبول داره و البته برای رسیدن به این مرحله یه خرده تلاش هم کردم.
به مامان باباهامون
به اردیبهشت...البته قسمتیش که ماه رمضان نیست
به دختربچه های سه ساله
به نقطه ی اوج کتابی که بدون توجه به محیط داری میخونیش
به بعد از ظهر اولین روز تعطیلات تابستانی سوم راهنمایی
@sabzine حقیقتش چون من چندان مطالعه ای در موردشون نداشتم نمیتونم در موردش نظر انتقادی بدم.
میدونستی دایی من باعث شد مقبره ی شمس تبریزیو بازسازی کنن؟ :-"
+هر وقت بخوای بیای خوی در خدمتیم
دانشگاه ها و دانشکده ها فرق دارن والا
بالفرض اگه نسیبه باشی دانشگاهت خیلی قشنگه و امکانات رفاهیش بد نیس.
ولی یه سری دانشکده ها اصلا خوب نیستن
دانشگاه ما هم از نظر جایی که قرار داره خوبه
از غذاها ناهاراشون در کل بد نیست...ولی نسبت به اون پولی که میگیرن افتضاحه :/
شام ها مزخرفه
جو دانشگاه مطلوب...