پاسخ : یکم بحث در مورد یه جمله....
با شما موافقم . و حداقل اینو میدونم که اگه کسی میگه من به یه نفر هیچ حسی ندارم اما بازم بهش فکر میکنه ,یا دوستش داره یا ازش متنفره .( این خیلی جاها لازم میشه )
پاسخ : دهکده کورها, شهر احمقان, کشور ...
من از هر دو جا فرار میکنم . چون اگه تو شهر نادونا بمونم , علاوه بر اینکه نمیتونم کمکشون کنم , هم عمرم تلف میشه هم اینکه ممکنه بکشنم . اگرم تو شهر کورها بمونم بازم بده . چون اگرم بخوام کمکشون کنم اونا به من حسادت میکنن و فکرهای احمقانه میکنن و شایعه درست...
پاسخ : شاید هیچ منطقی وجود نداشته باشه؟
آره . گاهی وقتها هیچ منطقی در کار نیست و این ماییم که خودمون رو توجیه میکنیم . یکی از مثال های رایج اون هم عشقه
پاسخ : کشف استعداد ها با سمپاد
من که همون اعتمادی هم که نسبت به خودم داشتم به دست باد سپرده شد . خدایی سمپادی بودنم باعث زمین خوردنم شد اما ازش بدم نمیاد
پاسخ : فرق تهران با شهرستان
بیان به ما و بچه های شهید حقانی اینجا هم اندازه ی بچه های حلی امکانات بدن اونوقت میبینن که ما چیکار میکنیم . ما درسامونو نمیفهمیم چه برسه بخوایم به مسائل متفرقه بپردازیم
پاسخ : درس خواندن تحت فشار
مدرسه ی ما حدودا متوسطه . به طوری که روزی یه امتحان میذارن+پرسش کلاسی+اینکه میگن باید روزی یه ساعت ریاضی و یه ساعت فیزیک کار کنین
پاسخ : نمیتونم درس بخونم
من که از اول این سال تحصیلی حس درس خوندن نداشتم . خیلی گند زدم . چیکار کنم ؟ فقط تو فیزیک و ریاضی مشکل دارم . مخصوصا فیزیک . هر چی هم فیزیک میخونم کمتر میفهمم چون از دبیر فیزیکمون خوشم نمیاد
پاسخ : مرگ من
من اصلا ترجیح میدم فعلا نمیرم . یه نفرم هست تو مدرسه ی ما که شعرهای قشنگی میگه . خیلی هم شعراش قشنگه . از همینجا بهش میگم اگه میشه بیاد چند تا از شعرهاشو بنویسه تا همه لذت ببرن . شعر توام واقعا عالی بود . حتما ادامه بده
پاسخ : برگی از درخت خوردم و سیب را هدیه کردم ...
من اگه 100 صفحه ی دیگه هم بنویسی میخونم. چون حرف دل خودمه . اگه میشه بازم بنویس . با اینکه من خیلی به ظاهرم اهمیت میدمو سعی میکنم فقط شیک باشم نه جلف و سبک اما باز هم کسانی هستن که به من میگن امل . از جمله خواهرم . منم کمتر کسی رو دارم که وهقعا...
پاسخ : وقتی فهمیدی تیز هوشان قبول شدی
مرحله اول همونجور که نفیسه گفت تو کلاس تست بودیم که بهمون خبر دادن . مرحله دومم یکی از دوستام بهم گفت , کلی ذوق کردم . بعد پریدم تو بغل بابام و بهش گفتم . اونم در کمال خونسردی گفت میدونستم ;D :))