یعنی چی قرار نیست بابا کالای عمومی پولی پرداخت بشه؟ غاز تخم طلا دارید که هزینشو تامین میکنه؟
دوست ندارید تو خیابونی آسفالت شده زندگی کنید؟ پس مالیاتی بابتش ندید، روی آسفالتی هم راه نرید. دلتون نمیخواد نیروی هوایی بابت جنگ ازتون حفاظت کنه؟ بابتش پولی ندید، و از محدوده ای که نیروی هوایی داره از...
از اونجایی که تمام کشورهائم کمابیش کالاهای عمومی رو ارائه میدن و بابتش مالیات میگیرن(بدیهتا، میزان این ارائه و میزان مالیات، تو همه کشورا یکسان نیست)، کسی که نمیخواد هیچ مالیاتی بده و از کالای عمومیای بهرهمند بشه، یا باید توی یه جزیره که متعلق به هیچ کشوری نیست و سازمان ملل هم نظارتی روش نداره...
"زندگی کردن" بدون بهره بردن از حداقل یکی از کالاهای عمومی(زمین، دریا، هوا و...) ناممکنه، و برای بهره بردن ازشم باید پول بپردازید(مگر اینکه عذر موجهی مثل درآمد ناکافی یا ناتوانی از کار داشته باشید). بنابراین، وقتی نه بیمارید و نه کم درآمد، "زندگی کردن" بدون "مالیات دادن"، معادله با مفت خوری و...
چطوری زمین خریدنی و فروختنی نیست؟ خرید و فروش زمین نشنیدید تا حالا؟
وقتی جاده رو دولت ساخته، خرج حفاظت از منابع طبیعی رو هم داره میده، یعنی اتفاقا ارث باباشه؛ یا دقیق تر بگم، ارث بابای عموم مردمه(شامل کسانی که مالیات میدن، و کسانی که یا به دلیل ناتوانی و یا درآمد ناکافی، از مالبات معاف شدن).
چه...
چجوری میشه تو کشور زندگی کرد، وقتی نه حق استفاده از جاده و زمینشو دارید، نه طبیعتش؟ رو هوا میخواید زندگی کنید؟ در اینصورت، امنیت آسمان کشورهم توسط نیروی هوایی تامین میشه. علت تبعید شدن، مجازات نیست، علتش اینه که منطقا هیچ راه دیگه ای وجود نداره!
تمام کالاهای عمومی هم، از منطق یکسانی پیروی میکنن و باهمن. شما یا «پول من پول من» نمیکنید و هزینه این خدمات عمومی رو میپردازید و مثل همه، ازشون بهره مند میشید، یا نمیخواید مالیات بدید، و در نتیجه هزینشونو پرداخت نمیکنید، که باعث میشه حق استفاده ازشونم سلب بشه. همچنین منابع طبیعی هم پر اکثر...
حق و حقوق، دقیقا همون آزادی های اجتماعین! داشتن حق یک چیز، یعنی داستن آزادی ای در اون چیز، که توسط جامعه به رسمیت شناخته شده و حتی وظیفه ای برای حفظش وجود داره.
ربطی به دموکراسی و سرکوب نداره. زندگی در یک تمدن، الزاماتی داره؛ یکی از اون الزامات هم، وجود چیزهاییه که بهش میگن «کالاهای عمومی». این...
حقیقتا اونقدر واضح و بدیهیه که حتی نمیدونم چجوری توضیحش بدم. یعنی یجوریه که اگه حق حیات رو مصداق نوعی حق و آزادی عمل ندونید، دیگه هیچ حق و آزادیای وجود نداره؛ چون عملی رو منطقا نمیشه انجام داد، وقتی طرف زنده نباشه!
اما خود این حق بر زنده بودن، مبتنی بر اینه که «زنده بودن» امریه که میتونه همگانی باشه؛ زنده بودن من با زنده بودن کس دیگه ای در تضاد نیست. وقتی یک آزادی عمل، آزادی عمل دیگه ای رو ماهیتا نقض نمیکنه و میتونه همگانی باشه، یه آزادی مشروعه. این تاحدی شبیه موضع کانته، ولی برخلاف کانت، مسئله اینجا صرفا...
بهره مندی از رفاه همگانی، «لزوما» یه ایده چپگرایانه نیست و راست های زیادی هم بهش اعتقاد دارن، اما شرط لازم برای هر چپگراییه. اما مسئله دومی که تو رشته پست های اول گفتم، منحصرا چپه.
«رخ دادن مرگ» یه امر طبیعی و خارج از کنترله، اما «کشتن» اینطور نیست. چه از اخلاق، و چه از حقوق و آزادی ها که حرف...
تمدن و جامعه بشری، از اساس براساس کمک متقابل، و وجود یک «بودجه برای امور عمومی» شکل گرفته؛ اولین و ساده ترین شکلش، همون بودجه نظامیه، یعنی مالیات دادن به ارتش تا تمام جامعه دفاع کنه(حتی با اینکه خیلیا ممکنه به محض شروع جنگ، از اون کشور خارج بشن). اگه مبخواید مالیات ندید و در هیچ امر عمومی...
البته «بهره مندی همگانی» تو اون دوتا بافت، بیشتر اشتراک لفظی داشت تا معنایی ((= ولی درباره این سوال بطور کلی، بدیهتا قرار نیست بهره مندی همه یکسان باشه و نمیشه اینکارو کرد؛ نیازهای افراد متفاوتن. اما امور اساسی، باید برای همه باشه. مثلا خدمات پزشکی، آموزشی، حمل و نقل عمومی و مسکن رایگان یا ارزان...
منظور رو نمیفهمم. آزادی همگانیه، و برای همه یکسانه. مثلا هیچکس حق قتل نداره، استثنا بردار نیست. بطور کل، هیچکس حق نقض محدودیت های کس دیگه ای رو نداره، «همه» از آزادی، و همچنین تعهدات و محدودیت ها و قوانینی که پشت سرش میان، بهره مندن. وگرنه میشه برده داری.
محدودیت اصلی بر آزادی، «همگانی» بودنشه. یعنی من نمیتونم آزادی ای برای خودم داشته باشم، که آزادی بقیه رو نقض کنه. اما کدوم آزادی ها و حقوق بنیادی، معتبرن؟ این موضوع بحث برانگیز اصلیه.
هیچ ربطی به سوسیالیسم نداره، هر نظامی قتل رو ممنوع میکنه؛ تو همون آمریکای کاپیتالیست هم آدم بکشید زندانتون میکنن!
کج فهمی اینجاست که آزادی رو در تضاد مطلق با «محدودیت، باید، قانون» قرار میدید؛ در حالی که برعکس، به رسمیت شناختن یک حق و آزادی، یعنی اعمال یک «محدودیت، باید، قانون» و وظیفه برای حفظ...
اگه آزادی رو صرفا «محدود نشدن انتخاب» تعریف کنیم، منطقا قاتل هائم باید آزاد باشن! چنین برداشتی از آزادی حتی مورد قبول سایکوپت ترین آنارکوکاپیتالیست هائم نیست، بلگه تعریف ذهنی شماست که ناشی از بدفهمی از حتی همون لیبرالیسمه.
من هم «اخلاق» رو مطرح نکردم. البته، هر نقض آزادی ای، غیراخلاقی هم هست؛ ولی هر عمل غیراخلاقی، لزوما نقض آزادی نیست. مثالهایی که گفتم هم از نوع دوم نبودن. آنارکوکاپیتالیسم رو هم به هیچوجه «آزادترین» نمیدونم، اگرچه بدیهتا خودشون درباره خودشون چنین ادعایی دارن؛ اما «آزادی»، صرفا «آزادی از دولت»...
«آزادی ضربه زدن» هیچوقت جزوی از آزادی نبوده. حتی برای لیبرال هائم شعار معروفیه که «آزادی من در حرکت دادن دستم، جایی پایان می یابد که دماغ شما آغاز میشود». اما اینکه «ضربه زدن» دقیقا یعنی چی، بدیهتا مصادیق اختلاف برانگیز زیادی داره.
آلمان متحد فعلی وجود داره، هرچند کمتر از قبل. همونطور که دولت رفاه هم کم قدرت تر شده و جهان، چه اقتصادی و چه سیاسی، یه گردش به راست، و حتی راست افراطی و پوپولیست داشته).