یکی از فانتزی هام اینه اگه یه روزی مث همین ۴ ماه دیگه همه چیمو ببازم، اینو پلی کنم و بشینم و تو فکر فرو برم و یاد لحظه هایی بیوفتم که حرومشون کردم و حسرت بخورم
تو فصل پرواز پلیکان ها
نمیاد یادم، که کی هستم توی وجودم
یه نشون دارم از قاب قدیم آویز اتاق
یه زن با چشای خالیه و مات
نمیاد یادم...نمیاد یادم
تو فصل پرواز پلیکان ها
ما ذره ها بی شماریم، ریه های انفجاریم
معلق توی هوای مذاب
نمی دونیم یادمون کجاست
نمی دونیم نگاهمون کجاست
ما دردا بی شماریم
ما ذره ها...
الان که فکر میکنم، به قول شریعتی تمام این سه سال رو تلاش کردیم و تمام مدت انگیزمون برای ادامه رسیدن به هدف بود و خوشبختی رو تو هدفمون میدیدیم، اما دریغا که رسیدیم پایان کار و دیدیم همون لحظاتی که گذشتن خوشبختی واقعی بودن