پاسخ : ماشین زمان
من دوس داشتم برگردم به زمان سلسله هخامنشیان بعدش همسر کوروش بشم :D
حالا از شوخی گذشته سلسله هخامنشیان و اشکانیان رو خیلی دوس دارم :x
اگرم بخوام برگردم به اون زمان تکنولوژی های امروزه رو براشون میبردم ساختش رو یادشون میدادم که از همون جا دیگه ایرانمون
جلو تر بقیه کشورا...
پاسخ : مجتبی کاشانـــی...
عشقبازی به همین آسانیست...
که دلی را بخری
بفروشی مهری
شادمانی را حراج کنی
رنج ها را تخفیف دهی
مهربانی را ارزانی عالم بکنی
و بپیچی همه را لای حریر احساس
گره عشق به آنها بزنی...
"مجتبی کاشانی"
پاسخ : مجتبی کاشانـــی...
ذهن ما باغچه است
گل در آن باید کاشت
گر نکاری، گلِ من
علف هرز در آن می روید
زحمتِ کاشتنِ یک گل سرخ
کمتر از زحمتِ برداشتنِ هرزگیِ آن علف است...
"مجتبی کاشانی"
پاسخ : مجتبی کاشانـــی...
زندگی بار گرانی ست
که بر پشت پریشانی توست...
کار آسانی نیست
نان درآوردن و غم خوردن و عاشق بودن...
پدرم
کمرم از غم سنگین نگاهت خَم باد...
"مجتبي كاشاني"
پاسخ : مجتبی کاشانـــی...
زیر باران بیا قدم بزنیم
حرف نشنیده ای به هم بزنیم
نو بگوییم و نو بیندیشیم
عادت کهنه را به هم بزنیم
وز باران کمی بیاموزیم
که بباریم و حرف کم بزنیم
کم بباریم اگر، ولی همه جا
عالمی را به چهره نم بزنیم...
"مجتبی کاشانی"
پاسخ : مجتبی کاشانـــی...
ذهنِ ما باغچه است
گل در آن باید کاشت...
گل بکاریم بیا
تا مجالِ علفِ هرز فراهم نشود
بی گل آراییِ ذهن
نازنین
هرگز آدم، آدم نشود...
"مجتبی کاشانی"
پاسخ : مجتبی کاشانـــی...
پرنـــده در صدای خوشش
رنج و درد و ماتـــم نیست
پرنده اهلِ شِکــوه و اهلِ گلایه و غــم نیست
خوش به حالِ هوایش و خوش به حالِ دلش
و خوش به حال پرنـــده
که مثلِ آدم نیست
"مجتبی کاشانی"
پاسخ : مجتبی کاشانـــی...
دیروز، سبز
امروز، قهوه ای
فردا به رنگِ زرد
روزی دگر به رنگِ فراموشی، نیـــستی
اینست سرگذشتِ پُر از رنگ و نقشِ برگ
در روزهایِ مرگ
"مجتبی کاشانی"
مجتبی کاشانی
كاشاني، شاعري است كه مي توان او را در عين لمس واقعيت تلخ مثبت انديش دانست، شاعري است كه در فضاي شعري سپهري تنفس مي
كند و بر آن است تا در كشش هاي صرفاً عاشقانه نپوسد و توصيه سهراب را كه شاعران وارث آب وخــرد و روشني اند را جامه عمل بپوشاند و
افق از لاي شعرش سرك بكشد، سخنش از...
پاسخ : حامد ابراهیم پور
صدای پای تو در گوش کوچه ها جاری ست
و گریه آخر این ماجرای تکراری ست
نه شب شده ست ـ که مهتاب بیش و کم بزند ـ
نه قصّه است ـ که باران به صورتم بزند ! ـ
زمان به سر نرسیده ، زمین به هم نشده
و هیچ چیز از این روزگار کم نشده !
همان که بود : همان تکّه سنگ گرد مذّاب
همین که...
پاسخ : حافظ
زاهد ظاهرپرست از حال ما آگاه نیست در حق ما هر چه گوید جای هیچ اِکراه نیست
در طریقت هر چه پیش سالک آید خیر اوست در صراط مستقیم ای دل کسی گمراه نیست
تا چه بازی رخ نماید بیدقی خواهیم راند عرصهٔ شطرنج رندان را مجال شاه نیست
چیست این سقف بلند ساده بسیارنقش؟ زین معما هیچ دانا...
پاسخ : قشنگ ترین بیتهایی که شنیدید
یاری اندر کس نمی بینم،یاران را چه شد؟
دوستی کی آخر آمد،دوستاران را چه شد؟....
*******************************
الا ای پیرفرزانه،مکن منعم زمی خانه
که من در ترک پیمانه،دلی پیمان شکن دارم....
*******************************
حافظ
پاسخ : خاطرات سوتیها
یه بار معاون ما تو یه همایش بزرگ داشته سخنرانی میکرده آخرش میخواسته بگه ممنونم از مقاله هایی که ارایه دادین
گفته ممنونم از ملاقه هایی که ارایه دادین :)) :)) :)) :))
سالن منفجر شده =)) =)) =)) =))