داداشم از تهران اومده بود رفتن با دوستاش بیرون
مکالمه ی منو مامانم:
مامان: عسل چرا تو نرفتی؟
عسل: وا مامان جان من کجا برم اخه؟!!!
مامان: حواسم نبود وگرنه میگفتم تو رو هم با خودش ببره! دیوونه میرفتی با دوستاش آشنا میشدی انقدر دوستاش خوشگلن
عسل: آخه من بین این همه پسر که اصلا دختر نیست کجا میرفتم؟...
واقعا واقعا خیلی حس خوبی داره
یه حسِ وای خدایا شکرت دیگه همه چی تموم شد
بعدش البته من خنگ بازی در اوردم منتظر نموندم اتوبوسای دانشگاه بیان مجبور شدم نیم ساعت تو بیابون پیاده روی کنم 🤣
ولی حدود ده بار از بابام پرسیدم یعنی واقعا تموم شد؟
یه سری تو یه مسابقه خوانندگی شرکت کردم از نظر داورا نفر دوم شدم
من قبلش میگفتم عهههه عجب داورای خفنی و این حرفا
حالا داخل معیاراشون واسه سنجش من اینا رو نوشته بودن:
کنترل صدا عالی/نت گیری دقیق/استفاده از تکنیک های ساده اما حرفه ای
بعد منم ذوق مرگ شده بودم اما شک داشتم آخه من این هیچ کدوم اینایی...