پاسخ : همین یه بار...
این همین یه بار همین یه بارا خیـــــــــلی کار میده دستِ آدم.:|
یعنی میتونم بگم نصفِ آدمایی که دیدم با این "همین یه بار" هم خودشون عوض شدن؛هم زندِگیشون.
و خیلی هم عوض شدن.:|..
+ایمان یا اعتقاد وجود داره در این مواقع. ولی ضعیفه.
× دربعضی مواقعَم کنجکاوی خیلی تاثیر...
پاسخ : خاطرات ما از سوختن !
من یه بار داشتم یه آزمایش فیزیک تو خونه انجام میدادم؛یهو دیدم بو سوختن میاد..بعد فهمیدم این شمعه همهههه ی موهای جولومو سوزونده!
:-الـ
هنوزم اندازشون اندازه بقیه موهام نشده!:))
×غـذا ام که تخصص دارم در سوزوندنش!:))..خیلی خوبه!
پاسخ : Memorable Lyrics
battle Scars.
I wish I couldn't feel,I wish I couldn't love
I wish that I could stop loving you So much
I'm the only one that's trying to keep us together
when all of the sign say that I should forget her
I wish you weren't best,the best I ever had..:<
....
پاسخ : بگو " نـــه! "
من فقط وا3 یه آدمای خاصی نمیگم نه؛
و این خیلی بده که اون آدم بگه برو بمیر هم من میرم میمیرم..
خیییییلی بده ..
ولی در بقیه مواقع با تلاش میشه.:)
پاسخ : وظایف ما در خانه
من مامان یه مدتی خیلی گیر داده بود مامانم که باید تو خونه کار کنم و اینا؛
الان ولی فقط وظیفه نظافتِ اتاقمو دارم!:]
×گاهیم البته باید به داداشم ریاضی یاد بدم.
ته ِ وظایفِ منه این!:)))
تازه زیادم هست!
پاسخ : یک سال تحصیلی بزرگتر شدیم!
امسال خیـلی به نسبت تو این سال تحصیلی بزرگ شُدم.
یعنی اونقد بزرگ شدم که خودم حسش میکنم..
×آخرین سالِ راهنمایی بود و خوب بود.:)
×معمولی بود یکمی..
×پیش به سوی دبیرستان.:>
پاسخ : فهميدم كه خواهر/برادر شدم
من خیـــــــلی خوشحال بودم...بعد تازه میگفتن دختره..
بعد من خیلی خاهر دوس داشتم!:>>>>>..بعد به دنیا اومد پسر بود..
بزرگرین ضد حال عمرمو خوردم.:|
پاسخ : بدترین استرس !
تا الان ؛
اولین امتحانم بود تو سمپاد.:))..یعنی میخواستم امتحان تیزهوشان بدم انقد نترسیدم:))
امتحان ریاضی بود..بعد فک کنم آخرم از شدتِ استرس یه سوالو ج دادم فقط..حیلی بد بود X_X
پاسخ : راه های مختلف برای ثبت خاطرات
من خودم تو دفتر مینویسم؛
حتی ماله شیش ماهِ پیشم میخونم کلی حسِ خوب بهم دست میده.
ولی عکس اگه باشه باهاش یه چیز دیگس.8->
پاسخ : روزي كه اولين نمره كمتو به مامانت نشون دادي
واااای کلاس دوم یا سوم بودم؛دیکتمو شده بودم نوزدهو نیم شدم
خیلی شیک از مدرسه تا سرویس و خونه داشتم گریه میکردم..:))
مامانمم کلی دعوام کرد!
ولی تو راهنمایی کاملا عادی شد!:>
پاسخ : قدیمیترین خاطرهای که یادتون میاد
دو سالگی،
یه سیرک رفته بودیم ایران نبودیم..
لحظه به لحظه ی اون سیرکرو یادمه!:او
یعنی وا3 مامانم تعریف میکنم دهنش باز میمونه..خیلی خوب بوووود.. 8-^ 8-^
پاسخ : خوردن سر کلاس
باو ما یه بار سرِ کلاس الویه رو با کلی مخلفات داشتیم میخوردیم...:))
ولی یه بار داشتم شیرینی میخوردم،بعد توسط جلوییم استتار شده بودم..یهو ااین رفت کنار معلم ریاضیه منو دیییید! X_X
بعد تا آخره کلاس داشت نصیحت میکرد با منم حرف نمیزد!:))
ولی خیلی خوب بود یه روز کامل هیچ...
پاسخ : تنبیه شدن
یه بار کلاس سوم دبستان،
با بغل دستیم داشتیم چام چام بازی میکردیم سرِ کلاس،
بعد معلم منو انداخ بیرون..
منم از این بچه ها که معلما از گل نازک تر بشون نگفتن..
زدم زیرِ گریه...انقد ناراحت شده بودم.. :-< :-< :-< :-< :-<
پاسخ : گند های دوران كودكی
من مامانم داش یه بار خیاطی میکرد،
بعد دو دیقه ؛دقیقا دو دیقه مامانم رف دسشویی،
منم حسـه خیاطیم اومده بود شدییییییید!
رفتم چادر نمازه مامانمو ورداشتم خیلی حرفه ای بریدمش،سو تهشو دوختم به هم با چرخ خیاطی...اصن یه چیزی شده بود!:)))))
مامانم کلی دعوام کرد:-<