پاسخ : ته بدشانسي اينه كه ...
وقتی داری مهم ترین آفِ عمرتو واسه یه نفر میذاری؛
بعد اینکه تموم شد،
تبِ یارو رو که میبینی ؛میفهمی فک کردی داری اینگلیسی مینویسی کیبورد فارسی بوده.
یعنی آدم از زندگی ناامید میشه اصن..!
پاسخ : موبايل
والا الانا که ماشالا بچه ِ تازه به دنیا اومده ام موبایل داره:|
یعنی واقعا خییییلی زیادن بچه 4-5 ساله هایی که موبایل داشته باشن.
من خودم از چهارم دبستان داشتم ولی واقعا مثه بعضیا اصلا به جاهای بد کشیده نشدم.
×قبوول دارم که بشتگی به جنبه داره؛خیلی زیاد.
پاسخ : برای تابستان چه برنامهای دارید؟
کلاس والیبال و بدمینتون ثبتِ نام کردم؛8->
به توصیه ی چند نفر از نجومیای دبیرستان، دینامیکیو قراره بخونم تابستون :>
کلی دوستانو قراره ببینیم؛
کلی کتاب و فیلم مونده هنوز .. اونارم یکاریش میکنم..:>
آهنگ یه عالمه میخوام دانلود کنم،
جمله قشنگ جمع کنم،
رو...
پاسخ : جرئت حقیقت
ما یه بار داشتیم بازی میکردیم،
بعد مستخدممون داش با یه عالمه نون سنگک که یه پارچه ی سفید پیچیده بود دورش رد میشد بره تو ساختمون،
بعد ما به دوستمون گفتیم بره بهش بگه آقای رحیمی بدین بچتونو من ببرم!:))))
کلی خندیدیم خلاصه!
ولی سرِ جرئتا من زندگیم به باد رفت..X_X
پاسخ : اولین آهنگی که باهاش گریه کردم ...
یه آهنگی بود؛به پیشنهاد یه آدم خیلی مهمی دانلودش کرده بودم..
و تو اون لحظه خیلی خوب بود این آهنگ..:)
battle scars بود اسمش فک کنم.
پاسخ : روز اول مهر
روزِ اول که کلا هیچ عکس العملی نشون ندادم!:))
خیلی شیک سرمو انداخم تو رفتم انگار نه انگار اونجا پیش دبستانیه و بار اولِ که من پامو میذارم تو مدرسه!
ولی هر سال بههترین روزِ زندگیه منه انقد ذوقمرگ میشم!8->
پاسخ : آرزوی دوران بچگی!
این بود که یه روز یه کامیون گنده بیاد دمِ درِ خونمون،
توش پرِ این بستنی لیتری های شکلاتیِ میهن باشه،بعد راننده کامیون بگه همش ماله منه!8->>>
من عاشق این بستنی بودم وقتی بچچه بودم!:))
پاسخ : جنبه
جنبه داشتن خیلی مهمه؛
ولی اینکه نباید فک کرد که اونی جنبه داره که "هرچی" بگن و "هرکاری" کنن ساکت باشه.
خودمو فقط میدونم رو حرفای کسایی که خیییلی دوسِشون دارم جنبه ندارم..یعنی خیلی زود ناراحت میشم..
پاسخ : عصبانیت!
من خیلی سعی میکنم کنترل کنم خودمو و منطقی عمل کنم؛
ولی فقط تو عصبانیاتای جزئی موفق میشم.
وقتی بد عصبانی بشم به معنای واقعی کارام غیرِ قابلِ کنترله،و یه کارایی میکنم که خودمم بعدش پشیمون میشم حتی.
پاسخ : تنها بیرون رفتن
من به شخصه فقط جاهای خاصی ُ میتونم با دوستام برم.
خیلی هم بهم فشار نیورده که مامانم تنها نمیذاره برم بیرون؛
با دوستام میرم همون جاهارم بسه واسم..
انقد جدی نیس که بخوام به خاطرش هی سعی کنم از خونه در برم!
فقط گاهی دلم میخواد!همین!
پاسخ : مسافرت
ما یه بار بعدِ دوسال میخاستیم بریم اهواز هم فامیلای پدریمو ببینیم هم عروسی بود!
بعد من بعده کلی سال میخاستم سوار ِقطار شم ذوقمرگِ درونی بودم!
بعد مامانم ساعتِ حرکتو اشتباه خونده بود دیر رسیدیم!:-<<<<
انقد بد بود!:-<<<<
پاسخ : خاطراتتون از بهترین معلماتون
ما اولِ راهنمایی که بودمی یه معلم داشتیم انصاری بود فامیلیش..
بعد این معلم ِشیمی بود!عااااااالی بود یعنی!:ایکس
خیلی ـَم جوون بود!
بعد یه بار معلم عربی ِما واسمون کلاس فوق العاده گذاشته بود دو ساعت بعده مدرسه،
بعد این معلمه من و چهار تا از بچه های کلاسو برد...
پاسخ : بهترین سال تحصیلی من
واقعا دومِ راهنمایی!:×××8->
این سال عالی بود یعنی!لحظه به لحظش یادمه!
عااااااااالی بود!:>>>
کاش یه بار دیگه تکرار میشد! :-<
پاسخ : عملیات مخرب سمپادی
ما یه بار امتحان کامپیوتر داشتیم؛
بعـد وا3 وقت گذرونی و طول کشیدن ِ اینکه بریم تو درِ ساختمونِ اصلیه مدسرو قفل کردیم!=))
بدبختا سه ساعت داشتن تلاش میکردن باز شه بعد معاونامون نصفشون تو ساختمون مونده بودن داشتن سکته میکردن!کلی خندیدیم!
ولی بدبختانه بعده یه ربع باز شد!:-<
پاسخ : بدترين كلاس هميشه كلاسي بوده كه من توش بودم
ولی من برعکسم!:دی
همیشه کلاسی که توش بدم بهترین کلاس بودههه!
ولی کلا کلاسِ بد که خیلی خوبه!نیس؟
من همیشه دوس داشتم تو کلاس بده باشم! 8-^