پاسخ : تا حالا تو مدرسه آب بازي كردي....؟
اوووووووووووففففففف دیگه ما به حدی آب بازی کردیم توو مدرسه که یه بار نشد وقتی میایم توو کلاس . کلاسو آب نگیره...ولی فوق العاده بود دیگه اسممونو میذاشتن آّب باز ;D ;D ;D
پاسخ : برق گرفتگی!
من یه بار 5.6 ساله بودم داشتم بازی میکردم بعد نیاز به جایی داشتم که کیفمو روش آویزون کنم...عاغا چشمت روزه بد نبینه میل کاموا رو برداشتم فرو کردم توو پریز برق یهو دنیا جلو چشام لرزید یهو میل کاموا و ول کردم و دیگه بیشتر از این دچار برق گرفتگی نشدم اما خیلیییییییییی بد...
پاسخ : اعترافگاه !
اعتراف میکنم که بچه که بودم وقتی مامانم تو خونه حشره کش می زد. من زود پنجره ها رو باز می کردم که پشه ها از این طرف فرار کنن !...یه همچین کودکه رقیق القلبی بودم من! ;D :)) =))
پاسخ : افتادن اولین دندان !
هیچ وقت یادم نمیره!....شب بود داشتم آب میخوردم که برم بخوابم یهو حس کردم یه چیزی شبیهه یخ توو دهنمه منم هی فشارش دادم که خورد شه اما نشد دس کردم توو دهنم دیدم عه؟..این که دندونمه..هیچی دیگه همین ;D..جالب اینجاس که مزه ی خون هم حس نکردم فک کنم با آب قورتش دادم!!!! :-&...
پاسخ : گفت و گو با خدا
خدایااااااااااااااا......هوسه یه دلخوشیه خیلی بزرگ کردم......!!!!...کمکم کن!...میدونم که دستمو میگیری!..راستی خدا! خیلییییییییی دووووووووووووووووسسسسسسسسسسسست داررررررررررررم!
پاسخ : جیم زدن
یه بار وقتی سوم ابتدایی بودم حوصله نداشتم بمونم ...خودمو زدم به شکم درد رفتم پیشه معاونمون ادای کسایی که دارن گریه میکنن و در اوردم بعد گفت عه؟؟؟ واقعا؟؟؟ حالت بده؟؟؟؟ باشه بیا به مامانت زنگ بزن منو میگی B-)...عاغا هیچی دیگه به صورته خیلی چرت جیم زدم! ;D
پاسخ : سوتیها
خدارو شکر این یکی سوتی رو من ندادم یکی از اقوامه عزیز داده.....یه بار من و مامانمو مامانشو خودش داشتیم تی وی نگاه میکردیم که آقا اینم اومد تا مامانش ندیدتش دستشو بکنه توو دماغش و .... هیچی دیگه دستشو کرد توو دماغش قشنگ داره میچرخونه منم داره نگاه میکنه منو میگی :|..آقا یهو این...
پاسخ : قشنگ ترین جمله ای که تو عمرتون شنیدید
من دوتا جمله رو خیلی دوست دارم :
1.دل من عاطفه را می فهمد...به خودم می بالم! با کسی سبز تر از عشق رفاقت دارم...
جمله ی بعدی ای که ازش خوشم میاد اینه:
2. برای دنیا یه نفری ولی برای یه نفر یه دنیایی!!!...
اااااااااااااااااااااااااا :(( :(( :(( :((...
پاسخ : تا حالا تو مدرسه آب بازي كردي....؟
اووووووووووووووووووووووووف...آب بازی که واس یه دقیقه شه....واااااااااااااااااااااااااااااای بعضی از بچه ها بطری های اب معدنیه بزرگو بر میدارن رو سرت خالی میکنن...هیچ وقت اولین باری رو که توسطه یکی از دوستان خیس شده بودم یادم نمیره..واااااااااااااااااای...
پاسخ : خوردن سر کلاس
یه بار توو همین امسال یکی از بچه ها زنگه ادبیات داشت کنفرانس میداد همه جا سکوت بود فقط صدای اون میومد منم یهو گشنم شد ..یه لواشک داشتم اونو برداشتم بازش کردم یهو کلی صدا داد منو میگی X_X....یهو دوستم که داشت کنفرانس میداد جمعو جورش کرد هی بلند تر اونم تند تند حرف زد حواسه...
پاسخ : مادر را توصیف کنید
مادر کسیست که وقتی در اتاقو باز میکنه که بیاد جارو برقی بکشه انگار میخواد بیاد با همون جارو برقی ما رو بزنه ;D...به سلامتیه همه مادرا.
پاسخ : آدمها دروغ میگویند ..
آدمها دروغ می گویند ..این روزها همه دروغ میگویند....کسی که نتواند خوب دروغ بگوید از همه بهتر است ..گرچه او هم دروغ گو است!!!
پاسخ : آدمهای ساده را......؟؟؟؟
آدمای ساده...
اینایی که وقتی ی دسته گنجشک میبینن راهشونو کج میکنن که گنجشکا نپرن..
اینایی که بی هوا پشت تلفن ساکت میشن..
اینایی که تو چله زمستون پیشنهاد بستنی خوردن میدن..
اینارو خیلی مواظبشون باشین..اینا هیچی واسه از دست دادن ندارن...قبلا یه نفر هرچی داشتنو...
پاسخ : اعترافگاه !
اعتراف میکنم که یکی از دوستان اعتراف کرده بود که وقتی بچه بود مینشست پشت موتوره باباش و لب پایینشو میداد رو لب بالایی و دستاشو کج میکرد که همه فکر کنند این عقب موندس .....یعنی یه همچین آدمایی رو کره ی زمینه و ما نمیدونستیم! ;D ;D :)) :)) =))
پاسخ : خاطرات ما از سوختن !
وااااااااااااااااااااااای اصن اسم سوختن میاد آدم کلا جیگرش می سوزه....من بچه که بودم حدوده 5.6 ساله بودم که یکی از تفریحاته مهیجه من این بود که خودمو از پشته لوله ی بخاری رد کنم هیچی دیگه بخاریم داغ بود منم تازه دستمو شسته بودم قشنگ خیس بود....وااااااااااایییییییییی...
پاسخ : اتفاقای عجیب
باید بگم که من کلا خیلی خیالاتیم....اما وحشتناک ترینش این بود که یکی از شبای تابستون من توو هالمون خوابیده بودم که هی صدای راه رفتن رو پله ها اومد..اولش خیلی نترسیدم چون همش اینجوری میشدم اما یهو صدای بوقه تلفن از توو حیاط اومد ساعت 2 نصفه شب بوداااا بعدشم همسایمون اومد بچه...
پاسخ : اعترافگاه !
اعتراف میکنم که دوستم یه بار اعتراف کرده بود که وقتی ابتدایی بود از پنجره ی مینی بوس با دوستش یه سیب به بیرون پرتاب کردن خورد تو سره یه مرد سیبیلوی عصبانی بخاطر اینکار اونها . با راننده مینی بوس دعوا کرد اینا هم از ترس نگفتن که کار اینا بوده =)) =)) =)) :)) :)) ;D