پاسخ : حسین پناهی
دفتر اول- به وقت گرینویچ -بهار 1384- قسمت اول
به وقت گرینویچ
اولین نقطه ای که از مرکز کائنات گریخت
و بر خلاف محورش به چرخش در آمد ، سر من بود!
من اولین قابله ای هستم که ناف شیری را بریده است !
اولین آواز را من خواندم ،
برای زنی که در هراس سکوتُ سنگُ سکسکه ،
تنها...
پاسخ : حسین پناهی
نازی مرد
نازی
نازی مرد
آن همه دویدن و سراب
این همه درخشش و سیاه
تا كجا من اومدم
چطوری برگردم ؟
چه درازه سایه ام
چه كبود پاهام
من كجا خوابم برد ؟
یه چیزی دستم بود! كجا از دستم رفت ؟
من می خواهم برگردم به كودكی
قول می دهم كه از خونه پامو بیرون نذارم
سایه مو دنبال نكنم...
پاسخ : حسین پناهی
سلام , خداحافظ : بهار 1384-قسمت پنجم
شب و نازی ‚ من و تب
همه چی از یاد آدم می ره
مگه یادش كه همیشه یادشه
یادمه قبل از سوال
كبوتر با پای من راه می رفت
جیرجیرك با گلوی من می خوند
شاپرك با پر من پر می زد
سنگ با نگاه من برفو تماشا می كرد
سبز بودم ، درشبِ رویش گلبرگ پیاز...
پاسخ : حسین پناهی
سلام , خداحافظ : بهار 1384-قسمت چهارم
چشم من و انجیر
دیوونه کیه؟
عاقل کیه؟
جوونور کامل کیه؟
واسطه نیار به عزتت خمارم
حوصله هیچ کسی رو ندارم
کفر نمیگم سوال دام
یک تریلی محال دارم
تازه داره حالیم می شه چیکارم
میچرخم و میچرخونم سیارم
تازه دیدم حرف حسابت منم
طلای...
پاسخ : حسین پناهی
سلام , خداحافظ : بهار 1384-قسمت سوم
از شوق به هوا
به ساعت نگاه میکنم
حدود سه نصف شب است
چشم می بندم که مبادا چشمانت را
از یاد برده باشم
و طبق عادت کنار پنجره میروم
سوسوی چند چراغ مهربان
و سایه کشدار شبگردان خمیده
و خاکستری گسترده بر حاشیه ها
و صدای هیجان انگیز...
پاسخ : حسین پناهی
سلام , خداحافظ : بهار 1384-قسمت دوم
شناسنامه
من حسینم
پناهی ام
من حسینم , پناهی ام
خودمو می بینم
خودمو می شنفم
تا هستم جهان ارثیه بابامه.
سلاماش و همه عشقاش و همه درداش , تنهائیاش
وقتی هم نبودم مال شما.
اگه دوست داری با من ببین , یا بذار باهات ببینم
با من بگو یا...
پاسخ : حسین پناهی
سلام , خداحافظ : بهار 1384-قسمت اول
سیاه
خب ..آره که خیابونا و بارونا و میدونا و آسمونا ارث بابامه
واسه همینه که از بوق سگ تا دین روز
این کله پوکوّ میگیرم بالا
و از بی سیگاری میزنم زیر آواز
و اینقدر میخونم
تا این گلوی وا مونده وا بمونه....
تا که شب بشه و بچپم تو یه...
پاسخ : حسین پناهی
ستاره : زمستان 1375-قسمت چهارم
شب و نازی ‚ من و تب
من : همه چی از یاد آدم می ره
مگه یادش كه همیشه یادشه
یادمه قبل از سوال
كبوتر با پای من راه می رفت
جیرجیرك با گلوی من می خوند
شاپرك با پر من پر می زد
سنگ با نگاه من برفو تماشا می كرد
سبز بودم درشب ِ رویش گلبرگ پیاز...
پاسخ : حسین پناهی
ستاره : زمستان 1375-قسمت سوم
كاكل
با تو
بی تو
همسفر سایه خویشم وبه سوی بی سوی تو می آیم
معلومی چون ریگ
مجهولی چون راز
معلوم دلی و مجهول ِ چشم
من رنگ پیراهن دخترم را به گلهای یاد تو سپرده ام
و كفشهای زنم را در راه تو از یاد برده ام
ای همه من
كاكل زرتشت
سایه بان...
پاسخ : حسین پناهی
ستاره : زمستان 1375-قسمت دوم
اولين و آخرين
خورشيد جاودانه مي درخشد در مدار خويش
مائيم كه پا جای پای خود مي نهيم و غروب مي كنيم
هر پسين
اين روشنای خاطر آشوب در افق های تاريك دوردست
نگاه ساده فريب كيست كه همراه با زمين
مرا به طلوعي دوباره مي كشاند ؟
ای راز
ای رمز
ای همه...
پاسخ : حسین پناهی
ستاره : زمستان 1375-قسمت اول
بيكرانه
در انتهای هر سفر
در آيينه
دار و ندار خويش را مرور مي كنم
اين خاك تيره اين زمین
پايوش پای خسته ام
اين سقف كوتاه ، آسمان
سرپوش چشم بسته ام
اما خدای ِ دل
در آخرين سفر
در آيينه به جز دو بيكرانۀ كران
به جز زمين و آسمان
چيزي نمانده...
بیوگرافی
سال شمار زندگی حسین پناهی :
1335
0 حسین پناهی روز 6 شهریور ماه سال 1335 مطابق با 28 آگوست 1956 در روستای دژکوه از توابع استان کهکیلویه و بویر احمد متولد شد
(گرچه در کالبد شناسی بعد از مرگ و بر اساس آزمایش دی-ان-ای زمان تولدش 6 شهریور 1339(1960) تشخیص داده شد.
0 پدرش "علی پناه" و...
پاسخ : چه کتابی بخوانیم؟!
تازگيا عقايد يك دلقكو خوندم عاليه مال هانريش بل
همين طور شاهدخت سرزمين ابديت كه بي نظيره
و يوسف اباد خيابان سي و سه از سينا دادخواه