پاسخ : مسعود بهرامی شریف رفت ...
are u looking down upon me?
do you proud of wht im doin?
where are you?!
هه مسعود ، ینی اون صحنه فقط جات خالی بود واست تعریف کنم هر هر بخندیم :)) ینی خوراک خنده ی خودمون بود !!!! به خدا :))
نه جدا کجایی ؟!
پاسخ : اعترافگاه !
ی بار تنبلیم شد هسته و اینای سیب رو بندازم تو سطل، خوردمشون ، بعد از اون روز ب بعد همیشه تمام قسمتای سیب رو میخورم...چوب، هسته، اون چیزای وسطش :دی همچین آدم گشادیم
پاسخ : مقایسه ی سرویس های بلاگدهی فارسی
ببخشید ولی مگه شما از ی وبلاگ چی میخواید؟ ب جز نوشتن مطلب و نهایتش، عکس و قرار دادن لینک، بقیه امکانات حاشیه ست ک فقط آدمو از هدف "وبلاگ نوشتن" دور میکنه
پاسخ : مسعود بهرامی شریف رفت ...
یو نو پدربزرگ جان، دلم خواست بزنم تو دهن یک عده ای ک خودت بهتر میدونی،
گفتم ولش کن. حماقتشون دست خودشون نیست.
+ اصن اونروز هدفم همین بود ک گفتم فلان. حالا تو نیستی، به چه درد میخوره؟
صدامو میشنوی نه؟
ما ب همشون میخندیم. :|
پاسخ : مسعود بهرامی شریف رفت ...
چهلم
چهلمِ تو
سنگِ قبرِ تو
صفحه ی فیسبوکِ تو
آیدیِ تو
رفتن ِ تو
پریدن ِ تو
نبودن ِ تو
مرگ ِ تو
تموم شدنِ تو
به چیزای خوبی که نیستن دارم فکر میکنم . چیزایی که هرگز اتفاق نمی افتن دیگه . که از خودم بپرسم خب حالا که چی؟
کجایی...
پاسخ : سوتیها
دو سه روز پیش ، صبح ( 9-10 اینا) خانوم ِ همسایمون اومده بود خونمون برامون نذری اورده بود ، بعد وقتی ک داشت میرفت من میخواست بگم قبول باشه ، گفتم نوش جان :دی :-"
خودشم فهمید :)) گفت نگین جان برو بخواب سلام ِ مامان هم برسون بعدش :))
پاسخ : کلکسیونهایمان !
من همیشه عادت داشتم روی دیوارم چیز میز میچسبوندم ! فرقی نمیکنه چی ، هرچیزی که برام ارزش داشته باشه ، یادگاری ، هدف ، هرچی ... :دی
نگه داشتم همه چیزاییو ک رو دیوارم میچسبوندم :دی هر چند وقت یه بار فقط عوضشون میکردم ... همشم دم دست نیست خب :( هرچی پیدا کردم :
اینا اکثرا...