پاسخ : رمان های عاشقانه ایرانی!!
خب وختی یه چیزایی رو یه بار بخونی، دفه های بعد، بهتر میشناسی، دیگه نمیخونی! :دی
قرار نیست مثلا تا آخر ِ عمرت هر کتابی رو یه بار بخونی که :دی به مرور قدرت ِ شناختت بالا میره
پاسخ : قسمتهای جالب کتاب مورد علاقتون
* هنگامی که سودا راه به دل باز کند، آن که عفیف تر است، بی دفاع تر است...
* مردم در کار ِ محبت، همچون فروشندگان ِ خرده پا هستند. آن را خرده خرده عرضه میکنند...
(جان شیفته، رومن رولان)
پاسخ : سوتیها
از اونجایی که من گوشت نمیخورم، مامانم امروز داشت غر میزد که گوشت بخور و اینا...
من گفتم: اصلاً کی گفته باید یه حیوون ِ بدبختو کشت که گوشتشو بخوری؟ اصلا به نظر من این کار حرامه!
مامانم گفت: خب خود ِ خدا گفته...!
من: خدا خیلی غلط کرد :-"
مامانم: :دی
پاسخ : سمپادیهای تهران [دبیرستان فرزانگان 1]
حالا در نهایت ممکنه خوب نمره بده، ولی تو امتحانای کلاسی خوب نیست...
همینجوریم که هی 25 صدم، 25 صدم نمره کم میکنه :دی
ولی کارش واقعا خوبه، با روش درست نمره دادن، آشنا میشید :دی
پاسخ : شما بچه ی چندمید؟
من هم تک فرزند هستم :دی
خب به نظرم تفاوت خیلی زیادی ندارن، ینی همه چیز به نوع تربیت خانواده مربوطه، ولی به جز یه سری چیزای خیلی بارز!
مثلا دیگه به نظرم همه جا خیلی واضحه که پدر مادرا رو بچه ی اول، خیلی بیشتر، سخت گیری دارن
و به شدت، این میزان روی بچه های آخر، پایین...
پاسخ : سمپادیهای تهران [دبیرستان فرزانگان 1]
بچه ها من از اونجایی که کل دیروز از شدت عصبانیت داشتم می لرزیدم،
_ واقعا داشتم می لرزیدم!_ اصلا قدرت فک کردن نداشتم! و کوچکترین مقداری هم به ذهنم نرسید که نباید بگم...
ببخشید به هر حال :)
× ساینا، خوانین خیلی بد نمره میده :دی
خیلی بیشتر از اون...
پاسخ : سوتیها
معلم دینیمون گفت:
ترتیب نزول آیات متفاوت بوده، اینکه کدوم آیه بره تو کدوم سوره رو بعدا پروردگار، به کمک خدا انجام داده!
آخه مجبورین انقد زر بزنین که قاطی کنین؟ #:-S
=========
دوستم میگفت خواهرش که اول راهنمایی بوده (مدرسه خودمون)
یه دختره یه بار سر کلاس زبان میپرسه: (خیر سرش...
پاسخ : آرایه پیدا کنیم!!
چرا آدمو ترور شخصیتی میکنین خب؟ :دی
آقا من ایهام تبادرُ بگم؟ ;;)
خب ایهام تبادر اینجوریه که یه کلمه ای رو دارین که اون کلمه، شما رو به یاد ِ یه چیز دیگه میندازه
و اون چیزی که یادش می افتید، با یه کلمه ی دیگه ای توی بیت، تناسب داره...
فقط یه مثال ازش بلدم :دی
مثلا...
پاسخ : سوتیها
امروز ریحانه با سرویس ِ ما اومده بود
ما داشتیم در مورد ِ ورزش بحث میکردیم، من میگفتم بَده، ریحانه میگف خوبه
یهو وسط ِ حرفمون رانندمون برگشته میگه: من از حرفای شما خانوما تا حالا یه نتیجه ای گرفتم!!
گفتم مثلا الان میخواد واقعا یه نتیجه ای بگیره...بعدش گفت: ورزش خیلی چیز ِ خوبیه...
پاسخ : سوتیها
یکی از دوستام، خواهرش اوله تو مدرسه خودمون
میگفت امتحان کامپیوتر داشتن، یکی از بچه ها خیلی کامپیوترش خوبه، به همه میرسونده
آخرای امتحان، معلمه برمیگرده به اون که درسش خوب بوده، میگه : فلانی بیا برگه تو بده!
منظورش این نبوده که تقلب کردی، همین جوری گفته که بیاره بده مثلا...
پاسخ : سوتیها
این یه چیزی بود مال ِ گذشته، امروز صب یادم افتاد :دی
یه بار سوم ابتدایی بودم، بعد من از اون موقع از اینکه یه کشوری به ایران حمله کنه، میترسیدم :دی
یه روز تو سرویس، رادیو روشن بود، داشت مناسبتای اون روزُ میگف...
گفت: ورود ِ ارتش ِ عراق به تبریز! (منظورش سالگردش بود)
من فک کردم...
پاسخ : نظریه روانی _ اجتماعی اریکسون
ببخشید الان مثلا ما ها هویت نداریم؟ :|
دقیقا تو این مرحله خیلی بیشتر داریم، ولی در حال شکل گیریه و خیلی زود ممکنه تغییر کنه یا کلا از دست بره!
پاسخ : سمپادیهای تهران [دبیرستان فرزانگان 1]
خب تو که نمیتونی عوض کنی مدرسه رو... :-<
مدرسه الان اینجوری شده که فقط رقابت براش مهمه، با این مدیر ِ محترم... 8-|
دیگه اینجا راهنمایی نیس...تا روزی که بخوای از این مدرسه بری بیرون، باید همینجوری امتحان بدی!
سعی کن از الان برات مهم نباشه...همین جوری...
پاسخ : سوتیها
چن روز پیش سر کلاس ادبیات معلممون به بچه ها گفت چن تا جمله ادبی بگن که بنویسه پا تخته،
بعد حذفاشو بگه! دوست ِ من یه دفتر داره پر ِ این جمله های ادبی و ایناس! اومد پز بده مثلا، گفت خانوم من تو دفترم دارم کلی از جمله ها!
معلممونم خوشش اومد ازش گرفت بُرد پا تخته! حالا دوستم هی...