پاسخ : سوتیها
جریانی رو که معلممون چند وقت پیش تعریف کرده بود سر کلاس خودش از قول بابابزرگم تعریف کردم.(توهم زدم آیا؟)
من: [-o<
معلممون: :o
بچه ها: :)) =)) :)) :)) =)) =)) :)) :)) =))
پاسخ : اعترافگاه !
اعتراف میکنم یه بار رفته بودیم شمال خونه یکی از آشناها بعد روزی که میخواستیم برگردیم 2 ساعت قبل حرکت من رفتم اتاقش اونجا یه سه تار رو دیوار داشت شدیدا بهم چشمک میزد هیچی دیگه طی یه عملیات انتحاری(انتهاری/انطهاری/انطحاری) سیماشو کوکشو داروندارشو نابود کردم فقط نفهمیدم چجوری...