پاسخ : نمیتونم درس بخونم
1.برو کتابخونه
2.اگه نمیتونی صبح که از خواب پا میشی برا خودت برنامه بنویس بوگو ازین لحظه تا این لحظه میخوام فلان کتاب رو بخونم و واقعا هم میخونم
3.توی آزمون هایی مث کانون شرکت کن بعد طبق برنامه ی ای که اونا میدن مجبور میشی بخونی
مورد دو از همش بهتره ب نظر من
پاسخ : آرشیو سوالات از گذشته تا کنون
راستی ی چی یادم رفت بگم جون من فعالیت کنید اگه هم نمیتونید سوال رو حل کنید حداقل ی اعلام وجودی چیزی کنید نا امید نشیم که فقط سوالارو داریم واسه دو نفر میزاریم ;) ;) ;) ;) ;)
پاسخ : آرشیو سوالات از گذشته تا کنون
با تبریک ب اونایی که قبول شدن-ایشالا منم سال بعد سوال بعدی رو میگم
سوال دوم:
بازی باستانی چهارچنگولی این طور انجام میشود:دو بازیکن در بازی شرکت دارند در یک لحطه هریک از آنها یک دو یا سه انگشت خود را بلند میکند
و هر دو همزمان میگویند که رقیب چه عددی را نشان...
پاسخ : آرشیو سوالات از گذشته تا کنون
خب با اینکه کم هستیم ولی شروع میکنیم تا شاید بیشتر شدیم
سوال اول:
در کشور عجایب تعدادی شهر ک یکی از آنها پایتخت است و تعدادی جاده هم بین آنها وجود دارد,وجود دارد-میدانیم از هر شهر مسیری به پایتخت
وجود دارد-به زیر مجموعه ای از جاده ها نقشه میگوییم اگر و...
پاسخ : آرشیو سوالات از گذشته تا کنون
سلام
اول از همه نحوه ی مسابقه دادن:سوال هارو من میدم تعداد سوال های این دوره 20 تا سوال هست که هر کدوم نمره ی خاص خودشون رو دارن
برای هر کدوم از سوالات وقتی مشخص شده که اگه حتی کسی کمتر از وقت سوال رو حل کنه من بعد از تموم شدن اون وقت سوال جدید رو میزارم...
پاسخ : آرشیو سوالات از گذشته تا کنون
باور میکنی من هنوزم که هنوزه سوال رو نفهمیدم؟من ی چیز دیگه فهیده بودم کدی ام که نوشتم واسه اونی بود که اون موقه فهمیدم ولی الان فهمیدم که اونی که اونموقه فهمیدم اشتباه فهمیده بودم میفهمی که چی میگم؟
پاسخ : آرشیو سوالات از گذشته تا کنون
اگه منظورت اینه که چطوری بدون مقایسه ما بیایم و پیدا کنیم http://paste.ubuntu.com/7527671/ این کدی که نوشتم یک آرایه رو بدون مقایسه مرتب میکنه
پاسخ : شاعرانه های کاربران
میدونم شاعر بزرگیه آخه داستان داره این شعر داستانشم اینه که بچه ها از شعر ایراد گرفتن گفتم شاید بچه ها بیشتر میدونن بد به اسم خودم جا زدم ک بهش توحین نشه :)) :)) :)) :)) :))
پاسخ : شاعرانه های کاربران
یک چراغ خاموش است ، یک چراغ روشن نیست
کوچهای که تاریک است جای شعر گفتن نیست
هر دو پوچ میمانیم ، هر دو پوچ میمیریم
من که عاشق او بود ، او که عاشق من نیست
مثل اشتباهی محض ، در تضاد با خویشیم
آدم آهنی هستیم ،جنسمان از آهن نیست
مرد مثل دخترها ، گریه میکند...