پاسخ : شخصی نوشته ها
شبی از شبها که من تنها در کنار دریای تنهایی ام زانو زده بودم، قطره اشکی از چشمانم فرو ریخت و به دریای غمهای بی پایانم پیوست. از او پرسیدم که چرا از چشمم جاری شدی؟ پاسخم داد: وجود معشوقی را در برق چشمانت لمس کردم و دریافتم که دگر در چشمان عاشقت جایی برای من نیست. لحظه ای بعد...