یه مدت رو پسرداییم کراش زدم اومد خونمون خواستم میوه ها رو بزارم وسط همون لحظه میوه ها از ظرف پریدن و غلت خوردن افتادن بغلش زد زیر خنده، من که نمیتونستم نگاش کنم اصن:))
یبار معاونمون زنگ زد بهم و پس از پایان مکالمه گفت دخترم خداحافظ منم هُل شدم و گفتم خدای شماهم حافظ