شقایق - ۸۷۱۵

  • شروع کننده موضوع
  • #1

شقایق س.

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
1,112
امتیاز
5,954
نام مرکز سمپاد
فرزانگان - فرزانگان ناحیه یک
شهر
زابل - کرمان
سال فارغ التحصیلی
96
دانشگاه
فردوسي مشهد
رشته دانشگاه
مترجمي زبان فرانسه
    • به‌نام‌حــق

      رمـان|سفرنامه|مجموعه‌داستان
      • ورونیکا تصمیم میگیرد بمیرد
      [پائولو کوئیلو]
      • دوستِ بازیافته
      [فرد اولمن]
      • کنت مونت کریستو
      [الکساندر دوما]
      • راز ِ فال ورق
      [یاستین گوردر]
      • درون یک آینه، درون یک معما
      [یاستین گوردر]
      • غرور و تعصّب
      [جین آستن]
      • سلّاخ‌خانه‌ی شماره‌ی پنج
      [کرت ونه گات جونیور]
      • بارون درخت‌نشین
      [ایتالو کالوینو]
      • مارک وَ پلو
      [منصور ضابطیان]
      • مارک دو پلو
      [منصور ضابطیان]
      • سه‌گانه‌ی نیویورک
      [پل آستر]
      • راز داوینچی
      [دن براون]
      • نماد گمشده
      [دن براون]
      • در کافه‌ی جوانی گم‌شده
      [پاتریک مودیانو]
      • گهواره‌ی گربه
      [کرت ونه گات جونیور]
      • در بهشت پنج‌نفر منتظر شما هستند
      [میچ البوم]
      • صدسال تنهایی
      [گابریل گارسیا مارکز]
      • بینایی
      [ژوزه ساراماگو]
      • شازده کوچولو
      [آنتوان دوسنت اگزوپری]
      • همزاد
      [فیودور داستایفسکی]
      • سه قطره خون
      [صادق هدایت]


      [کمیّت مهم نیست؛کیفیّت مهم است ‌:-"]

      یه‌توضیح هم بدم راجع‌به محتوای قفسه‌م . همینطور که می‌بینید،کتابایی که خوندم‌ یا تصمیم دارم بخونم رو سعی کردم از بهترین‌های ادبیات ِ ملل مختلف استفاده کنم،به‌هرحال همون‌طور که گفتم می‌شه گفت تازه کارم و تنوعِ کتابا بخاطر اینه سلیقه‌م دستم بیاد!
      امیدوارم قفسه‌م هم برای خودم و هم برای شما مفید واقع بشه .
      با تشکّر از دوستانی که علاقه‌ی ما را به کتاب‌خواندن دوچندان کردند و انگیزه دادند :د
 
  • شروع کننده موضوع
  • #2

شقایق س.

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
1,112
امتیاز
5,954
نام مرکز سمپاد
فرزانگان - فرزانگان ناحیه یک
شهر
زابل - کرمان
سال فارغ التحصیلی
96
دانشگاه
فردوسي مشهد
رشته دانشگاه
مترجمي زبان فرانسه
ورونیکا تصمیم می‌گیرد بمیرد

ورونیکا تصمیم می‌گیرد بمیرد/پائولو کوئیلو/نشر کاروان

امتیــاز: 8/10

خب[nb]از لحنم معلومه تقریباً اولّین بارمه نقد می‌کنم؟!کاملاً اشتباه می‌کنید :-""""[/nb] ، داستان داستان ِ جالبی بود.محوریتش راجع‌به یه دختر به‌اسم ورونیکا بود که به دلیل ِ یکنواختی ِ زندگیش تصمیم به خودکشی می‌گیره و البته توی این کار موفّق نمی‌شه و سر از یه بیمارستان ِروانی [همون تیمارستان ِ خودمون :-"] درمیاره و اونجا علاوه بر اینکه با یه سری آدم جدید آشنا میشه ، متوجه میشه که فقط چند روز به پایان زندگیش مونده.

نقــد:یه بخش عظیمی از داستان حالت ِ پاورقی داشت ُ به توضیح ِ زندگی ِ آدمایی که توی ویلت[nb]اسم ِ تیمارستانه ویلت ‌ـه[/nb]بودن پرداخته بود و دلیل حضورشون توی یه بیمارستان روانی رو گفته بود . این مسئله یه مقدار[تاکید می‌کنم،یه مقدار]آدم رو گیج می‌کرد گاهاً .
بعد خود ِ ماجرا یه سری فراز ُ فرودایی داشت که خوب بود،جالب بود.یه قسمتایی ازین داستان افکار ِ اشخاص بود که از همه بیشتر دوسش داشتم،در واقع واقعی بود!
نثرش هم خوب بود،روون بود.

راجع به موضوعش هم میتونم بگم که مطرح کردن ِ همچین مسئله‌ای از این دید،یه ایده‌ی نو بود.
وقتی با یه آدم روبرو میشی و می‌بینی که با پایان ِ زندگی‌ش روبرو شده،اونم توی اوج جوونی،ناخودآگاه به این فکر میوفتی که اگه تو بودی چیکار میکردی ؟!
ورونیکا با دونستن ِ این موضوع که آخرای زندگیشه،تصمیم گرفت از یه سری چیزا و محدودیّت‌ها فاصله بگیره و کارایی بکنه که تا اون موقع نکرده و در واقع دیدشو به زندگی عوض کنه و با زندگی ِ واقعی رودررو بشه .
آدمایی‌ـَم که اونجا ورونیکا باهاشون به عنوان دیوانه روبرو شد [زِدکا,ماری,ادوارد] از نظر ِ من دیوونه نبودن :د
فقط افکارشون با بقیه تفاوت داشت .
یه‌جمله‌ی جالب بود توی این رمان،که می‌گه : «مردم فقط وقتی دیوونه میشن که میخوان از زندگی ی روزمره‌ی خودشون فرار کنن»
دلیلشم اینه که فک می‌کنن با انجام کارای متفاوت از روزمرگی درمیان . این کارای متفاوت چیزاییَن که اکثریت بهشون اعتقاد ندارن؛بخاطر همین دیوونه خونده می‌شن.
یه‌چیز ِ دیگه‌م که توی رمان به چشم میخورد،قضیه‌ی «جنگیدن با زندگی» و «جنگیدن برای زندگی» . ورونیکا با زندگی جنگید و بعضیا هم بودن که برای زندگی می‌جنگیدن .
کلاً قصد ُ منظور ِ نویسنده تغییر ِ دید به زندگی بود و اینکه زندگی رو سخت نگیریم و به‌خودمون اجازه بدیم که بعضی حصارا رو بشکنیم و فرصت ِ زندگی کردن ُ از دست ندیم و دس به تجربه‌های جدید بزنیم .البته نه اینجوری مثه ورونیکا :-"""""""" X_X

داستان هم خیلی خوب تموم شد،ولی نیمه‌ی اولشو خیلی بیشتر از نیمه‌ی دومش دوس داشتم.درکل راضی بودم ازش 8->

یه تیکه‌ش بود که بی‌نهایت توجه‌مو جلب کرد،این بود:
دست‌بردار از اینکه فکر می‌کنی مزاحمی،که شخص ِ کنارت را اذیّت می‌کنی.اگر مردم از تو خوششان نمی‌آید می‌توانند اعتراض کنند و اگر شهامت این کار را ندارند مشکل خودشان است ...

×با تشکر از کیاناز.[کتابخونی دوتایی داشتیم ما،همزمان باهم خوندیمش . تشویقمون نکنید ;;)]
 
  • شروع کننده موضوع
  • #3

شقایق س.

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
1,112
امتیاز
5,954
نام مرکز سمپاد
فرزانگان - فرزانگان ناحیه یک
شهر
زابل - کرمان
سال فارغ التحصیلی
96
دانشگاه
فردوسي مشهد
رشته دانشگاه
مترجمي زبان فرانسه
دوست ِبازیافته - فرد اولمن

دوست ِبازیافته/فرد اولمن/نشر ماهی

t46_02_0.jpg

امتیــاز:7/10

این رمان راجع‌به یک پسر ِ نوجوونِ یهودی‌ـه که توی یک خونواده‌ی متوسط رو به بالا زندگی می‌کنه و توی مدرسه و کلاس تنهایی رو ترجیح می‌ده.تا اینکه یک‌فرد تازه‌وارد به مدرسشون میاد به اسم کنراد هوهنفلس که یک‌پسر مسیحی ـه و از یک خونواده‌ی اشرافی و مشهوره و هر کسی نمیتونه باهاش ارتباط برقرار کنه.دست ِ آخر هانس شوارتس احساس می‌کنه که اون تنها کسی‌]ه که می‌تونه باهاش دوست بشه و تمام سعی‌ش رو می‌کنه که توجه‌ش رو جلب کنه . نهایتاً موفق هم میشه ...

نقـد:خب،روند داستان اولاش کُند و تا حدودی بی‌هیجان بود.یه‌وقتایی حوصله‌ی آدمُ سر می‌برد.توصیف بیش‌از حد منظره‌ها و پرت‌شدن از روند اصلی ِ داستان هم جز ایراداش بود. امّا جهشُ تغییراتِ بیشتر شدن سرعتش اواخر داستان جذاب‌ترش کرده بود.بک‌گراند ماجرا و البته احتمالاً منظور اصلی نویسنده از این داستان اعتراض به نژاد پرستی بود بیشتر . و البته اعتراض به تبعیض و محترم نشمردنِ ادیان .
یه مقدار هم اغراقش توی رفتار پسر یهودی زیاد بود.لزومی نداره آدم شخصیتش رو بخاطر یه‌نفر اینقدر حقیر بشمره و غرورشو زیر پا بذاره.

بخوام بهترین تیکّه‌ی داستان رو بگم از نظر ِ من اون تیکّه‌ای که پدر ِ هانس میادُ با لباس ِ نظامی در کنار ِ اون‌فرد که داره مردم رو تشویق به بیرون کردن ِ شوارتس ِ یهودی از شهر میکنه احترام ِ نظامی میذاره و نشون می‌ده که به کشورش متعهد بوده و هست و بعد از اون خودکشی می‌کنه.هر چند غم‌انگیز بود ولی از نظر من تأثیرگذارترین بخش ِ داستان بود .
امّا راجع هب پایان ِ داستان!آدم با خوندن آخرین جمله چن ثانیه جا می‌خوره.البته در عین بی‌تفاوتی ِهانس . کسی که روزی هیتلر رو مردی میدونه تنها کسی ـه که میتونه آلمان رو نجات بده،به عنوان یک فرد که در توطئه علیه هیتلر دست داشته اعدام می‌شه ‌، ولی فک می‌کنم اگه یه پیش‌زمینه‌ی زیر پوستی و غیر مستقیم برای این مسئله ایجاد می‌کرد جذّاب‌تر بود.آخه ممکنه واسه خواننده این سوال پیش‌بیاد که چی شد دقیقاً؟!تغییر عقیده ؟! دلیلش چیه؟!فقط بخاطر دوستیش با اون فرد این‌کار رو کرد؟!کنراد کسی بود که حاضر نبود بخاطر دین ِ هانس اونو به خونواده‌ش معرفی کنه .

به نقل از صفحه‌ی 104 :
نمی‌دانم کجا خواندم که مرگ اعتماد ما را به‌ زندگی از بین می‌برد و به ما نشان می‌دهد که در نهایت در برابر فنایی که در انتظار ماست همه‌چیز بیهوده است . آری؛بیهوده تعبیر درستی است .با این‌همه فکر می‌کنم که نباید از زندگی ناراضی باشم،تعداد دوستانی که دارم بر تعداد دشمنانم می‌چربد و لحظاتی پیش می‌آید که تقریباً از زندگی لذّت می‌برم ...


در کل کتاب خوبی بود . راضیم از خوندش.ارزش خوندن رو داره.
 
  • شروع کننده موضوع
  • #4

شقایق س.

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
1,112
امتیاز
5,954
نام مرکز سمپاد
فرزانگان - فرزانگان ناحیه یک
شهر
زابل - کرمان
سال فارغ التحصیلی
96
دانشگاه
فردوسي مشهد
رشته دانشگاه
مترجمي زبان فرانسه
کنت مونت‌کریستو - الکساندر دوما

کنت مونت کریستو/الکساندر دوما/نشر افق

امتیــاز:10/10

خب؛داستان راجع‌به فردی به اسم دامون‌دانتس بود که به خاطر حسادت و جاه‌طلبی ِ بعضی‌از اطرافیانش ،با وجود بی‌گناه بودن چهارده‌سال به زندان میوفته .بعد از چند سال با یه‌زندانیِ دیگه به‌اسم فاریا آشنا می‌شه و تصمیم‌می‌گیرن با هم از زندان فرار کنن .امّا موفق نمی‌شن و فاریا خیلی‌ضعیف می‌شه و قبل‌از این‌که بمیره ، رازی رو به دامون میگه.راز ِاون ، یک‌گنج ِمخفی توی جزیره‌ی مونت کریستوئه.دامون بعد از مرگ فاریا هر جوری‌شده از زندان فرار می‌کنه و خودشو به گنج می‌رسونه و ثروتمند می‌شه. بعد از اون تصمیم می‌گیره از همه ی کسایی که باعث شدن تا این همه‌مدّت بی‌گناه توی زندان بمونه و زندگی و عمر و نامزدش رو از دست بده انتقام بگیره ...

نقــد:داستان خیلی‌جذاب بود و کشش داشت؛طوری که حتماً باید تا آخرش میرفتی تا خیالت راحت بشه.خیلی ماهرانه آدم رو جذب ماجرا می‌کرد.نثر پیوسته و خوبی داشت و با وجود پیچیدگی ِ ماجرا خیلی‌خوب بیان شده بود،طوری که هیچ‌چیز نامفهومی توی روند ِداستان وجود نداشت.با وجود ِسرسخت بودن ِنقش اوّل ماجرا توی انتقام‌گرفتن از دشمناش ،شخصیّت‌ش طوری بیان‌نشده‌بود که آدم حسِّ بدی نسبت به ماجرا و انتقامای هرچند بجا ـش پیدا کنه. از طرفی به‌عنوان یک‌ماجرای جنایی خیلی‌خوب مطرح شده بود ُ همه‌چیز دقیق و برنامه‌ریزی‌شده توی داستان پیش‌رفته‌بود و هماهنگی ِخوبی توش وجود داشت .هیچ‌چیز اضافه‌ای هم مطرح‌نشده بود که آدمُ خسته کنه.پایان‌بندیش هم بسیار خوب بود و می‌شه‌گفت همون‌چیزی بود که انتظار می‌رفت .[کلیشه‌ای طور هم نبود]
ترجمه‌ش هم خیلی‌خوب بودُ هیچ‌اشکالی نداشت . خیلی‌هم روون و جذّاب بود .
ارزش بیشتر از یه‌بار خوندن رو هم داره.
 
  • شروع کننده موضوع
  • #5

شقایق س.

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
1,112
امتیاز
5,954
نام مرکز سمپاد
فرزانگان - فرزانگان ناحیه یک
شهر
زابل - کرمان
سال فارغ التحصیلی
96
دانشگاه
فردوسي مشهد
رشته دانشگاه
مترجمي زبان فرانسه
راز فال ورق - یاستین گوردر

راز فال ورق/یاستین گوردر/نشر افق

امتیـاز:9/10

ماجرا راجع به پسری بنام «هانس توماس»ـه که به‌همراه پدرش راهی یونان می‌شن تا مادر هانس رو که تو دنیای خودش گم‌شده و رفته تا خودشو پیدا کنه، پیدا کنن.در جریان این سفر یک‌سری اتّفاقات عجیب برای هانس میوفته و دست آخر یه کتاب کلوچه‌ای به دستش می‌رسه که نهایتاً متوجّه می‌شه به زندگی خودش ربط داره ...

نقــد:کتاب معرّف حضور اکثرمون هست . نویسنده‌ی کتاب یک‌معلّم فلسفه‌ست . این‌که تونسته‌بود مباحث‌فلسفی رو در قالب یک داستان ِ جذّاب و اسرار آمیز بگنجونه واقعاً یه‌نقطه‌ی عطف به‌حساب می‌آد.
یک‌سری مباحثِ مهم راجع به دنیا و خدا و آفرینش توش توضیح داده‌شده‌بود که خیلیامون خیلی‌کم بهش توجه میکنیم باوجود این‌که جلوی چِشِ‌مونه .
این‌کتاب حداقل واسه یه‌مدّت ِکوتاه هم که شده، می‌تونه دید آدم رو به دنیا عوض‌کنه . خوبی‌ش اینه که خیلی‌هم روون‌و ساده توضیح‌داده شده.اونم پشت ِیه‌داستان ِجادویی که خیلی‌خوب آدم رو جذب می‌کنه!
تنها عیب‌ش این بود که با توجّه به تو در تو بودن داستان، نثرش خیلی یکپارچه نبود، یه جاهایی آدم گیج می‌شد که کی چی شد؟خیلی یهویی فضاها عوض می‌شد و شخصیتا زیاد بودن امّا خیلی خوب چیده نشده بودن.واسه‌همین بعضی وقتا مجبور بودی بری از یکم عجب‌تر شروع کنی تا بفهمی قضیه چیه درواقع :د
امّا کلاً خوب بود، خسته‌کننده نبود.آخرش می‌تونست بهتر تموم شه :-" انتظار می‌رقت یه‌اتّفاق ِ هیجان‌انگیز‌تر بیوفته .

جمله‌های تأثیرگذار یا حتّی می‌شه گفت شاهکار،توش زیاد بود،کلّیشونو یادداشت کردم ولی بهتریناشو می‌نویسم 8->

زمان نه مي‌گذرد، و نه صدايي دارد، هانس‌توماس. آن‌كه مي‌گذرد ما هستيم، و آنچه صدا می‌دهد ساعت‌مان است

چقدر غم انگيز است كه مردم طوری بار مي‌آيند كه به چيزی شگفت‌انگيز چون زندگي عادت مي‌كنند!

زمان كه می‌گذرد خاطرات شناور می‌شوند و از كسي كه روزگاری آن‌ها را خلق كرده‌است بيشتر و بيشتر فاصله می‌گيرند؛ ترديد
نيز هميشه دزدانه به‌ذهن راه می‌يابد

اگر مغز ما آن‌قدر ساده بود که می‌توانستیم آن را درک کنیم،آن‌قدر احمق بودیم که نمی‌توانستیم آن را درک کنیم.

البته اکثر ِ اینا،حرفای پدر ِ هانس ـه،که از نظر من شخصیت‌ش معرکه بود.
به‌هرحال پیشنهاد می‌شه حتماً بخونیدش. :د
 
  • شروع کننده موضوع
  • #6

شقایق س.

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
1,112
امتیاز
5,954
نام مرکز سمپاد
فرزانگان - فرزانگان ناحیه یک
شهر
زابل - کرمان
سال فارغ التحصیلی
96
دانشگاه
فردوسي مشهد
رشته دانشگاه
مترجمي زبان فرانسه
درون یک آینه، درون یک معما-یاستین گوردر

درون یک آینه، درون یک معمّا/یاستین گوردر/نشر کیمیا

امتیاز:7.5/10

داستان راجع‌به دختری بنام «سسیلی» هستش که از یک بیماری ِ سخت رنج می‌بره و توی این مدّت هراز چندی یه فرشته بنام «آریل» به ملاقاتش می‌آد و راجع به مسائل خلقت باهاش حرف می‌زنه.

نقــد:توی یه‌جمله می‌تونم بگم یک کتاب فلسفی ِ جامع راجع‌به فلسفه‌ی خلقت انسان بود . اون‌قدر مباحث ِ جدّی ـی توش مطرح شده بود که وقتی می‌خونی‌ش گاهی یادت می‌ره داری داستان می‌خونی!از نظر محتوا خوب بود.
امّا از لحاظ ِ ادبی؛داستان زیاد کشش نداشت،ینی در واقع اصلاً کشش نداشت :د خب طبیعتاً صحبت کردن ِ یه آدم با یه فرشته خیلی چیز ِ عجیبیه و خیلی می‌شه روش مانور داد.کاری که گوردر ابداً انجام نداده بود .
مکالمه‌ی یه ادم و یه فرشته اونقدر عادّی تعریف شده‌بود که حتّی یه‌جورایی به‌نظر خواننده هم عادّی و معمولی میومد . جوری که آدم گاهی خسته می‌شد از خوندن‌ش.
یه‌سری مسائل هم توش تکراری بود،اگه کسی راز فال ورق رو خونده باشه سریع متوجه‌می‌شه که انگار اون‌یکی رو گذاشته جلوشُ از روش نوشته !

یه‌مشکلی هم که داستان داشت،بگ‌گراند ناواضح‌ش بود.بالاخره وقتی داری یه داستان رو می‌خونی،سَوای محتواش،دوس داری شاهد یه چیدمان منظم از ماجرا باشی که خب اینجا خوب شکل نگرفته بود!ولی خب،بازم می‌گم؛جا دادن این‌تریپ مسائل فلسفی توی یه داستان چندان هم کار ِ ساده‌ای نیست.

به‌هر حال از نظر من، هر کتابی ارزش یه‌بار خوندن رو داره، اگه از یاستین گوردر باشه و فلسفی هم باشه که دیگه فبها :د

پیــشنهاد:اگه تصمیم دارین کتابای گوردر رو بخونید،اوّل این رو بخونید،بعد برید سراغ ِ راز فال ورق .
 
  • شروع کننده موضوع
  • #7

شقایق س.

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
1,112
امتیاز
5,954
نام مرکز سمپاد
فرزانگان - فرزانگان ناحیه یک
شهر
زابل - کرمان
سال فارغ التحصیلی
96
دانشگاه
فردوسي مشهد
رشته دانشگاه
مترجمي زبان فرانسه
غرور و تعصّب - جین آستن

غرور و تعصّب (غرور و پیش‌داوری)/جین آستن/نشر نی

امتیــاز: 8.5/10

داستان راجع‌به خونواده‌ای ـه که پنج دختر دارن و مادر ِ این خونواده بشّدت علاقمنده که دختراش ازدواج کنن و خوشبخت بشن، از قضا اتّفاقاتی حول ِ این موضوع پیش می‌آد . البتّه موضوع ِ اصلی برمی‌گرده به رابطه‌ی دختر دوّم این خانواده، الیزابت، و مرد جوان و ثروتمندی به‌نام دارسی.

[خب، از همین ابتدا بگم که من کلاً به بکگراند ماجرا، که یه داستان ِ عشقی بود زیاد توجّه نداشتم، چون اصولاً از رمان‌های عاشقانه زیاد خوشم نمی‌آد. و خب قاعدتاً بیشتر بقیه‌ی جنبه‌های داستان رو در نظر گرفتم.]
نقــد: نثر داستان روون و خوب و واضح بود، ترجمه‌ش هم همین‌طور، بی‌ایراد و ساده بود.امّا راجع‌به خود ِ داستان؛ شخصاً احساس کردم جزئیات‌ش تو بعضی قسمتا زیادی زیاد می‌شد.مثلاً راجع‌به منظره‌ها واینا. شروع داستان هم تا حول و حوش ِ صفحه‌ی صد موضوع ِ اصلی رو خیلی خوب نمی‌رسوند.مثلاً من فک می‌کردم که داستان اصلی قراره چیزی غیر از این باشه.شخصیتاش زیاد بودن، شایدم یکی دو مورد اندک اضافه بودن، ولی خب خوب چیده شده‌بودن توی ماجرا.افت و خیز و فراز و فرود ِ داستان رو هم دوست داشتم، جالب بود.
خود ِ موضوع ِ اصلی، صرف‌نظر از داستان ِ عشقی، خیلی آموزنده بود به‌نظرم . اینکه قضاوت ِ عجولانه راجع‌به افراد چقدر می‌تونه بد باشه (در حقیقت قسمت ِ دوم اسم ِ داستان، تعصّب یا پیش‌داوری برمی‌گرده به همین موضوع که الیزابت راجع‌به دارسی زود قضاوت کرده و اون رو مغرور دونسته.)و همین‌طور توی این داستان کاملاً به بررسی ِ شخصیّت همه‌ی کاراکترها پرداخته‌شده بود که خیلی مفید بود.می‌شه گفت از هر نوع آدم توی این داستان یه نمونه بود.از همه‌چی مهم‌تر از نظر ِ من این بود که با خوندن این داستان می‌شد اطّلاعات ِ زیادی راجع‌به گذشته‌ی فرهنگ ِ غرب به‌دست آورد که خیلی چیزاش منو متعجّب کرد :د

از شخصیّت ِ الیزابت و دارسی و استقامت و خویشتن‌داری و حتّی غرورشون هم خیلی خوشم اومد. هم‌ذات‌پنداری کردم باهاشون یه‌جورایی.خوب بود.
 
  • شروع کننده موضوع
  • #8

شقایق س.

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
1,112
امتیاز
5,954
نام مرکز سمپاد
فرزانگان - فرزانگان ناحیه یک
شهر
زابل - کرمان
سال فارغ التحصیلی
96
دانشگاه
فردوسي مشهد
رشته دانشگاه
مترجمي زبان فرانسه
سلّاخ‌خانه‌ی شماره‌ی پنج - کرت ونه گات جونیور

سلّاخ‌خانه‌ی شماره‌ی پنج[nb]یا جنگ صلیبی کودکان؛ یا رقص اجباری با مرگ.[/nb]/کرت ونه گات جونیور/نشر روشنگران و مطالعات زنان

38647-208x300.jpg

امتیـاز:9.25/10

این رمان روایت برهه‌های مختلف زمانی زندگی فردی به اسم «بیلی پیل‌گریم» ـه که این‌فرد توی این زمانا شناوره و موقعیتش مدام درحال تغییره.اصلی‌ترین زمانی که از زندگی بیلی روایت می‌شه، زمان جنگ جهانی دوّم و بمباران شهر درسدن، شهری که بیلی اونجا اسیر بوده هستش.در واقع بخش زیادی از این داستان واقعی هست و صحنه‌هایی ـه که نویسنده خودش توشون حضور داشته.در کنار موضوع جنگ جهانی، به مسائل دیگه‌ای پرداخته شده، مثه زندگی خونوادگی بیلی، بعد و قبل از جنگ جهانی، یا اتّفاق خاصی که بعد از اتمام جنگ براش افتاده؛ یعنی ماجرای دزدیده‌شدنش توسط «ترالفامادوری‌ها» که اهالی سیاره‌ای به همون نام بودن و عقاید جالبی راجع به زمان و اختیار داشتن.

نقـد:داستان یه موضوع چند قسمتی و چندگانه داره و فضاها توش مدام در حال تغییره، امّا نویسنده تکلیف خواننده رو روشن کرده و هرجا به وضوح تغییر فضا ها رو اعلام که کرده که این خوب بود.یه نکته‌ی خوب دیگه‌ای هم که وجود داشت این بود اغراق یا چیزی غیر از زندگی معمولی و تعارضاتش، توی داستان وجود نداشت، خیلی خودمونی و عادی همه‌ی چیزا با جزییات کامل بیان شده بود، حتّی در مورد جنگ.[nb]نمونه‌ش صفحه‌ی 125، تک تک چیزایی که انگلیسای اسیر براشون فراهم کرده بودن رو نوشته، ماشین صورت تراشی، یک لیف، یک بسته تیغ، یک تکه شکلات، دو سیگار برگ و...[/nb]
تشبیه‌ها و توصیفای داستان دقیق و هنری بود.مثلاً یه جا دندونای خراب یه‌فرد رو به «کلیدای پیانو» تشبیه کرده بود یا اینکه آدما رو به قاشق تشبیه کرده بود:د
داستان در مورد جنگ ـه و طبعاً از «مرگ»چیزای زیادی توش روایت شده، مرگ آدمای مختلف.جالبه که بعد از اینکه راوی داستان هر مرگی رو روایت می‌کنه، یه «بله؛ رسم روزگار چنین است» اضافه می‌کنه به پایان جمله‌ش.نکته‌ی قابل توجّه‌ی بود. :د
جنگ صحنه‌های دردناک زیادی داره، ولی انگار توی این رمان نویسنده نخواسته وقتی خواننده توی لحظه‌ی اوّل می‎‌خوندش از اتفاقا ناراحت بشه؛ درست مثل حالت بیخیالی ـی که نقش اصلی ماجرا نسبت به همه‌ی اتفاقای اطرافش داره.ولی به هر حال اون غم و تاثیر گذاری‌شو داره بازم.
نقش اوّل داستان هیچ‌وقت با اتّفاقا نمی‌جنگه، چون می‌دونه باید اتفاق بیوفتن، می‌دونه که کِی و چطور قراره بمیره، ولی اصلاً سعی نمی‌کنه تغییرش بده یا خودشو نجات بده.نویسنده به چیزی تحت عنوان «اختیار»اعتقادی نداره.
خلاصه که، این‌کتاب کتابی ـه که از هر دری توش می‌تونی چیزی پیدا کنی، جنگ، سیاست، عشق، زندگی، کار، خیال و ...

تیکّه‌ای که برام جالب بود، جایی بود که بیلی از ترالفامادوری‌ها که دزدیدن‌ش می‌پرسه «چرا من؟»

به نقل از صفحه‌ی ۱۰۲ :
بلندگو گفت:«به سفینه خوش آمدید آقای بیلی پیل گریم، سوالی هست؟»
بیلی لبهایش را لیسید، کمی فکر کرد و سرانحام پرسید «چرا من؟»
«این سوال بسیار زمینی است آقای پیل‌گریم.چرا شما؟اگر اینطور باشد چرا ما؟بدین ترتیب اصلاً می‌توانید چرا هر چیز دیگری؟را نیز مورد پرسش قرار دهید.زیرا این لحظه صرفاً وجود دارد، همین.آیا هیچ‌وقت یک ساس را که در کهربا به دام افتاده‌باشد را دیده‌اید؟»
«بله»
...
«بله، می‌بینید آقای پیل‌گریم؟همه این‌جاییم، گرفتار در کهربای این لحظه: چرا ندارد.»
 
  • شروع کننده موضوع
  • #9

شقایق س.

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
1,112
امتیاز
5,954
نام مرکز سمپاد
فرزانگان - فرزانگان ناحیه یک
شهر
زابل - کرمان
سال فارغ التحصیلی
96
دانشگاه
فردوسي مشهد
رشته دانشگاه
مترجمي زبان فرانسه
بارون درخت نشین - ایتالو کالوینو

بارون درخت‌نشین/ایتالو کالوینو/نشر نگاه

امتیــاز: 7.75/10

داستان راجع‌به پسری به اسم کوزیمو لاورس‌دو روندو ـه که توی یه خونواده‌ی اشرافی زندگی می‌کنه و بر اثر اختلافاتی که با خونواده‌ش داره تصمیم می‌گیره از زمین فاصله بگیره و بره برای همیشه بالای درخت زندگی کنه.چیزایی که توی این کتاب درباره‌ش حرف زده می‌‌شه، اتفاقاتی ـه که برای کوزیمو افتاده.داستان از زبون برادر کوچیک‌تر کوزیمو - بیاجو - نقل می‌شه .

نقـد: نثر، نثر روونی ـه، اون کشش و جذّابیت رو هم داره ولی به نظر من افت و خیز چندانی توی روند داستان وجود نداره.خب از از اونجایی که مثه یه زندگینامه‌س چنین چیزی طبیعی به‌نظر می‌آد فقط مسئله اینجاست که تا به آخراش نرسی اینو نمی‌فهمی :د
کسی زندگی ِ آروم اما پر دغدغه‌ی روی زمین رو رها کرده و به قول مترجم به زندگی در راه پیچاپیچ و لرزان بالای درخت رفته.خب این خیلی جالبه ولی برخلاف انتظار خواننده اتّفاق خیلی غیرعادی ـی توی روند داستان نمی‌افته.عشق، نفرت، امید، تلاش، سختی، همشون مثه یه آدم معمولی برای کوزیمو اتّفاق میوفته، فقط بالای درخت.
کوزیمو با این کارش خواست با مردم ارتباط بیشتری داشته باشه و زندگی اونا رو از نزدیک ببینه، و همین اتفاق هم افتاد.
البته هیچ‌جای داستان معلوم نشد قصد کوزیمو از این کار دقیقاً چی بوده، به خاطر لجبازی با پدرش، به‌خاطر عشقش، بخاطر کنجکاوی‌ش، به‌خاطر خسته‌شدن از زندگی معمولی، یا چی!
غیر اینا، ترجمه و متن بی‌اشکال و خوب بودن، با اینکه داستان توی جنگل اتّفاق میوفته ولی توصیفی بیش از حد و خسته کننده توی داستان نیست.کلاً دست و پای متن سر جاش ـه :د ، از خوندنش خسته نمی‌شید ولی شاید کمی یکنواخت به‌نظرتون بیاد.
 
بالا