mstar77_9380

  • شروع کننده موضوع
  • #1

mstar77

کاربر فعال
ارسال‌ها
20
امتیاز
22
نام مرکز سمپاد
فرزانگان شهریار
شهر
کرج
مدال المپیاد
یه بار المپیاد فیزیک شرکت کردیم گفتیم کیک و ساندیس میدن اونو ندادن هیچ تازه مخمم پوکید:D
دانشگاه
دوقوزآباد به امیدخدا(ولی ما
رشته دانشگاه
آبیاری گیاهان دریایی;)
کتابهای خوانده شده:

1-الهه ی شرقی/رویا خسرو نجدی
2-همخونه/مریم ریاحی/انتشارات پرسمان
3- کسی می آید/مریم ریاحی/انتشارات پرسمان
4- یاسمین/م.مودب پور
5-گندم/م.مودب پور
6-لیلی و مجنون/نظامی/انتشارات طاهر
7- خسرو و شیرین/نظامی/انتشارات طاهر
8- غرور و تعصب/جین آستین
9- گوژپشت نتردام/ ویکتور هوگو


کتابهای در حال خواندن


بیشتر از سایت 98ia هست
1-عملیات مشترک/godness کاربر 98ia
2- پرنس یا پرنسس/mahsa_qw کاربر 98ia


کتابهای آینده

1-نامه های جلال آل احمد
2-شیرین و فرهاد
...
 
  • لایک
امتیازات: Karo
  • شروع کننده موضوع
  • #2

mstar77

کاربر فعال
ارسال‌ها
20
امتیاز
22
نام مرکز سمپاد
فرزانگان شهریار
شهر
کرج
مدال المپیاد
یه بار المپیاد فیزیک شرکت کردیم گفتیم کیک و ساندیس میدن اونو ندادن هیچ تازه مخمم پوکید:D
دانشگاه
دوقوزآباد به امیدخدا(ولی ما
رشته دانشگاه
آبیاری گیاهان دریایی;)
پاسخ : mstar77_9380

1[size=12pt]-الهه ی شرقی/رویا خسرو نجدی[/size]

خلاصه

داستان درباره ی یک دختره به اسم ملیکا که توی عروسی عموش با یه پسر خارجی و مسیحی که خواهر زاده ی زن عموش میشه آشنا میشه.
ملیکا قبلا با اصرارهای پدرش ازدواج میکنه ولی بعدا از همسرش ،اردلان، جدا میشه ولی این ازدواج تاثیر بدی نو روحیه ی اون گذاشته پدرش هم که بخاطر این موضوع خودش رو مقصر میدونه ملیکا رو برای ادامه تحصیل به فرانسه میغرسته.
تو اونجا برحسب اتفاق ملیکا رابین ،خواهرزادهی زن عموش، رو میبینه و بعدا میفهمه که با هم هم دانشگاهی هستن.
رابین از همون اول از ملیکا خوشش میاد و کم کم عاشقش میشه و هر کاری میکنه تا ملیکا هم به اون توجه کنه.
ملیکا هم کم کم عاشق رابین میشه ولی بخاطر ازدواج ناموفقی که داشته از رابین فاصله میگیره تا اینکه توی جشنی که رابین بخاطر تولد ملیکا ترتیب داده با خودشکنار میاد.
رابین تو همون شب جشن به ملیکا میگه که حاضر حتی بخاطر اون مسلمون به و ملیکا که میخواسته برای مدتی به دیدن خانوادش بیاد به رابین میگه که باید تا وقت برگشتن اون کاملا درباره ی تصمیمش فکر کنه.
چند وقت بعداز برگشتن ملیکا به ایران یه روز که از خونه خارج میشه میبینه که رابین جلوی خونشون نشسته و همون شب رابین ملیکا رو از خانوادش خواستگاری میکنه.
بعد از برگشتن اونها به فرانسه رابین برای اینکه بتونه راحت با عوض کردن دینش کنار بیاد یه مسافرت میره ولی چند وقت بعد به ملیکا خبر میدن که رابین مرده ملیکا بعد از دیدن جسد رابین به ایران برمیگرده و سکته میکنه.


نقد: داستانش خیلی قشنگه بهتون توصیه میکنم بخونیدش حتما در ضمن آخر داستان جوری نوشته شده که شما نمیفهمین آیا واقعا این دو بهم رسیدن یا جفتشون مردن بهتره بخونیدش تا خودتون متوجه بشین حلا من نمیدونم از نظر شما این نکته بدی تو داستانه یا نه به نظر من که همین موضوع داستان رو بهتر کرده و یه پایان تکراری براش رقم نزده و اینکه این داستان یه عشق واقعی رو ترسیم کرده اگه بخونیدش متوجه میشید که واقعا عشقی که رابین به ملیکا داره توصیف نکردنیه
 
بالا