کودکانه هایم ( نوشته های فاضل )

  • شروع کننده موضوع
  • #1

Fazel_rahmani

کاربر فعال
ارسال‌ها
55
امتیاز
75
با نام خدا شروع می کنم ...

دل نوشته هام . شاید جالب نباشه اما به هر حال "دل" نوشته ...
 
  • شروع کننده موضوع
  • #2

Fazel_rahmani

کاربر فعال
ارسال‌ها
55
امتیاز
75
پاسخ : کودکانه هایم ( نوشته های فاضل )

کودکی هستم . شاد و خوشحال . با پر و بال . خنده ای کردم . همه خندیدند . همه شاد بودند . گریه ای کردم . همه ناراحت . همگی غمگین . پیرمردی دیدم . گفتمش چیست کلامت ؟ گفت " غمگینم از روزگار . روزگاری می خندیدم . همه می خندیدند . حال که می خندم . گویند پیرمرد دیوانه . غمگین که هستم . احمقم پندارند . من هنوز آن کودکم . خنده های کودکی . گریه هایم با غمی . دنیا هنوز می رود . پس چه شد آن خنده ها ؟ ... " دوست داشتم بزرگ شوم . اما حالا نگرانم ...
 
  • شروع کننده موضوع
  • #3

Fazel_rahmani

کاربر فعال
ارسال‌ها
55
امتیاز
75
پاسخ : کودکانه هایم ( نوشته های فاضل )

باران گرفته بود . نگاهی به آسمان کردم . گفتم چرا آسمان گریه می کند ؟ گفتند دلش گرفته . امروز می دانم چرا آسمان دلگیر است . چرا گریه می کند .آسمان هم منتظر بود . جمعه ها نزدیک بود . می خندید . رعد و برق . جمعه ها می رفتند بی هیچ خبر . اشک هایش سرازیر . بآلاخره آنقدر گریه کرد که رفت . دیگر نبود . امروز می گویم کاش من نیز قطره قطره به دریای انتظار می پیوستم ...
 
  • شروع کننده موضوع
  • #4

Fazel_rahmani

کاربر فعال
ارسال‌ها
55
امتیاز
75
پاسخ : کودکانه هایم ( نوشته های فاضل )

پیرمرد همسایه ناراحتی قلبی داشت . هر روز همه همین را می گفتند .
روزی از او پرسیدم قلبت از چی ناراحته ؟
کمی فکر کرد و گفت قلبم از روزگار ناراحت است که اینهمه زحمت کشیدم امروز فقط به من لبخند میزنه . قلبم از بچه هایم ناراحت است که سالی یکبار پیش من می آیند .
گفتم می خواهی دلداریش دهم ؟
گفت دیگر لازم نیست . الان فقط منتظر لحظه ای هستم که دیگر از زمانه خسته شود و برود .
هفته بعد شنیدم پیرمرد همسایه در اثر ناراحتی قلبی دنیا را ترک کرد . خوشحال بودم که دیگر قلبش ناراحت نیست ...
 

A.maede

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
370
امتیاز
811
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 1
شهر
اهواز
دانشگاه
دانشگاه علوم پزشکی ایلام
رشته دانشگاه
پزشکی
پاسخ : چشم به راه ( نوشته های فاضل )

موفق باشین!
واسه شروع خوبن اما میتونن بهتر شن!
سری به نوشته های منم بزنین خوشحال میشم!
 
  • شروع کننده موضوع
  • #6

Fazel_rahmani

کاربر فعال
ارسال‌ها
55
امتیاز
75
پاسخ : کودکانه هایم ( نوشته های فاضل )

دیروز گفتنند شادی سراغ تو را گرفت . خوشحال نشدم . به یقین می خواست را گم نکند ...
 
  • شروع کننده موضوع
  • #7

Fazel_rahmani

کاربر فعال
ارسال‌ها
55
امتیاز
75
پاسخ : کودکانه هایم ( نوشته های فاضل )

دفتر قلبم را ورق میزنم .
چرا این برگه خونین است ؟
نه خون نبود . خون گریه بود . گریه .
رفتم به آن روز ...
کودکی بودم ...
همه غمگین بودند ...
همه قرآن می خواندند ...
مادربزرگ گریه می کرد ... خیلی گریه
از او پرسیدم مادرجان چرا گریه می کنی ؟
گفت برای پسرم ...
گفتم مگر چه گفته که اینقدر ناراحتت کرده ؟
گفت شهید شده ...
خواستم بپرسم شهید دیگر چیست که گریه اش شدید شد ...
مادر آمد . گریه اش گرفته بود . گفت اینقدر مادربزرگ را اذیت نکن ..
جایی دیگر بودم . به مادر گفتم شهید چیه ؟
بغض کرد . رویش را برگرداند . با صدایی لرزان گفت یعنی ... یعنی اینقدر آدم خوبی بوده رفته پیش خدا و امام حسین .
خوشحال بودم ، دربین افرادی که غمگین بودند ...
رفتم پیش مادربزرگ ... خوشحال بودم ... گفتم مادرجان دایی واقعا شهید شده ؟
در حالیکه گریه می کرد سر تگان داد ...
خوشجال شدم ، خندیدم ، نمیدانم شاید ناراحت شد ...
گفتم خوش به حال دایی . من هم می خواهم یک "شهید" شوم تا بروم پیش خدا و امام حسین و دایی را ببینم ...
ناگهان لبخندی زد ... نمی دانم شاید خوشحال شد ...

به یاد شهید علیمحمد نظری
 

پژواک

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
585
امتیاز
3,656
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
کرج
سال فارغ التحصیلی
95
پاسخ : کودکانه هایم ( نوشته های فاضل )

خوبن ولی اگه سعی کنین بیشتر از آرایه های ادبی استفاده کنین و متن رو در عین روان بودن جذابتر هم بکنین خیلی بهتر میشه!
 
بالا