صـــــدف - 12712

  • شروع کننده موضوع
  • #1

!sadaf

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
357
امتیاز
2,671
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
اراک
مدال المپیاد
:-<
رشته دانشگاه
داروسازی
از مزایای تابستون بعد از کنکور ایجاد قفسست :D (<

بعضی از کتابایی که تو لیستن خیلی داغونن اما به نظر من هر کتابی بابتش پول دادی باید در موردشم نظر بدی :> هرچند یه سری از کتابا در این حدم نبودن و تو لیست نیوردم :-"

من اینجا نظر واقعیمو می گم صرف نظر این که اون کتاب از نظر همه چقدر خفن محسوب میشه ;;) :-??

21.jpg

22.jpg

23.jpg

24.jpg

پ.ن: می دونم اون تکین حمزه لوئه نه جمزه لو! :)) اما حال ندارم درستش کنم 8->
 
  • شروع کننده موضوع
  • #2

!sadaf

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
357
امتیاز
2,671
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
اراک
مدال المپیاد
:-&lt;
رشته دانشگاه
داروسازی
پاسخ : صـــــدف - 12712

سال بلوا

69768434593177547249.jpg

نویسنده : عباس معروفی
نشر : گردون
نمره : 10 از 10 :>


داستان درباره یه خانومیه به اسم نوشافرین که عاشق یه کوزه گریه به اسم حسینا اما اندکی به خاطر فشار خانواده و اندکی به خاطر کرم درون :-" (اینو باید حس کنی :D ) میره با دکتر معصوم ازدواج می کنه اما هر روز که می گذره بیشتر عاشق حسینا میشه
دکتر معصوم بعدنا از شایعات قضیه رو می فهمه و نتیجش این میشه که با موزر میزنه پس کله نوشافرین! و نوشا می ره تو کما!

"بوی خاک میدهی , بوی خیانت میدهی , بمیر , بمیر "

فصل های کتاب 7 شبن! و این 7 شب همون شبایین که نوشافرین تو کماست , راوی شب های زوج نویسنده و راوی شب های فرد خود نوشافرینه

افسانه دختر پادشاه که عاشق مرد زرگر میشه اما مجبور میشه با پسر وزیر ازدواج کنه شبیه داستان اصلی رمانه و تیکه تیکه تو کتاب گفته میشه
مخصوصا پایان این افسانه و پایان کتاب خیلی قشنگ یکی میشن

تو یکی از نقدا این جمله رو خوندم " لایه اصلی رمان از عشق می گوید اما رمان در بستر تاریخی و اجتماعی شکل گرفته است " دقیقا همینه!
فک کنم زمانش میشه جنگ جهانی دوم...چند تا گروه شدن که همه با هم می جنگن! :|

میرزا حسن گفت: "خاک بر سر آدمهایی که نمیدانند سر چی دارند می جنگند"

تصویر سازیُ فضا سازیشم خیلی خوبن 8->

سزمای سمفونی مردگان این جا هم هست!

" این سرما عادی نیست یه جور عجیبیست آدم وهمش می گیرد "
" این ها مال ظلم است آه مظلوم خورشید را می کشد "
"جقدر سرد شده مگر تابستان نیست؟ "


برف خاک جذام مه باد خیلی زیاد تو کتاب تکرار شدن

" آن روز که حسینا را در باد دیده بودم و در مه گم کرده بودم "

"مثل مِه می آیی و مثل آفتاب غروب میکنی . این رفت و آمد تو نظم زندگی مرا به هم ریخته , کارم شده به آینه چشم بدوزم که ببینم کی از راه میرسی . بعد بیخود تلاش میکنم که زمان را نگه دارم. "

بیماری و مرگ خیلی زیادن...مثلا بابای نوشا کور شده ..بچه ها یک چشم یا دو سر به دنیا میان و ...جاوید و اکثز جوونای شهر دچار پیری زودرس شدن...سکسکه معصوم....
اکثر مرگا هم طبیعی نیستن و همه دارن همدگیرو می کشن تا جایی که از حیوونا هم نمی گذرن و بز اخوی! رو دار میزنن ُ ماهی ها رو هم حتی :|

کشش کتابم خوب بود 1.5 روزه خونده شد ;;)

الان یه سری چیزا رو یادم نمیاد... :-< قطعا بعد از خوندن دوباره این کتاب این پست هم ویرایش میشه B-)

قسمتی از کتاب :

گریه کرد . مردی که دوستش داشتم به خاطر من اشک می ریخت و من ِ کور دل نمیفهمیدم . چه میدانستم راست میگوید و پس از عروسی من پنج سال در پشت و پسله میپلکد , عصرها پناه میبرد به مِی فروشی کِی پور و خرده خرده تباه میشود ؟ چه میدانستم هر چه زمان بیشتر میگذرد من عاشق تر میشوم ؟ عاشق مردی که تا سرحد مرگ مرا دوست داشت اما شاید نمی خواست یا نمی توانست مرا به چنگ بیاورد , خود را آزار میداد .

نتیجه : حتما حتما بخونید x: :>
 
بالا