باید بدانیم که هیچ چیز نمیدانیم!!

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع cristiano
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
ارسال‌ها
650
امتیاز
4,375
نام مرکز سمپاد
شهید هاشمی نژاد یک
شهر
مشهد
سال فارغ التحصیلی
94
سلام
خود متناقض به نظر می آید... بالاخره اگر می دانیمکه نمی دانیم ، پس یک چیز را می دانیم... لذا اگه گفته بشه » هیچ نمی دانیم « متناقض با اصل می دانم خواهد بود.
 
پاسخ : باید بدانیم که هیچ چیز نمیدانیم!!

«بزرگترین دشمن آگاهی جهل نیست بلکه توهم اینست که میدانیم.»
استون هاوکینگ


تاپیکُ دیدم یاد این جمله افتادم . اینکه بگیم در واقع یک توهم هست . اینجوری دیگه جنبه ی متناقض نداره .
 
پاسخ : پاسخ : باید بدانیم که هیچ چیز نمیدانیم!!

این سخن سقراط خطاب به سوفسطائیان بود که ادعای علم و دانش داشتن و از طرفی شناخت رو امری نسبی می دانستند !
وقتی کسی حقیقت رو نسبی و از شخصی به شخص دیگه متغیر می دونه، فعلا به هیچ علمی نرسیده و هیچ چیزی نمیدونه ! این جلمه بدین معناست که تا وقتی ادعای علم داری و به حقیقت واحد پایبند نیستی پس هیچ علمی نداری . اگر جلمه رو بیشتر تفسیر کنیم این معنا به دست میاد که قدم اول در دانستن این است که تا به حال چیزی نمی دانستیم ! یعنی اولین شناخت و دانش ما وقتی به دست میاد که از غفلت بیدار بشیم و بدونیم که تا الان همش ادعا و توهم بوده نه علم ! پس وقتی به این مرحله برسیم که بفهمیم تا به حال در غفلت بودیم و دانشی نداشتیم اولین دان رو به دست آوردیم.

به نقل از Cristiano Ronaldo :
خود متناقض به نظر می آید... بالاخره اگر می دانیمکه نمی دانیم ، پس یک چیز را می دانیم...

درست گفتی ! یک چیز را می دانیم ! اما این دانستن همزمان با ندانستن نیست ! بلکه بعد از ندانستن ه ! یعنی در گذشته ادعای دانائی داشتیم ولی هیچ چیز نمی دانستیم ولی الان یک چیز رو می دانیم ، اینکه قبلا هیچ چیز نمی دانستیم و در توهم و جهل سیر می کردیم .

مرحله اول : ادعا و توهمِ دانستن = در واقع هیچ چیز را ندانستن

مرحله دوم :دانستن اینکه قبلا چیزی را ندانستن = اولین دانش ، زیرا این را فهمیدیم که قبلا چیزی نمی دانستیم

اما چرا سقراط به جای اینکه بگه قبلاچیزی رو نمی دانستیم گفته نمی دانیم ؟ ساده ست ! چون خطاب به افرادی این جمله رو گفته که هنوز به مرحله دوم نرسیدن و در مرحله اول قرار دارند.
 
پاسخ : باید بدانیم که هیچ چیز نمیدانیم!!

ضرب المثل معروف ایتالیایی: همه چیز دانستن هیچ ندانستن است :)
 
میدانم که نمیدانم طور
from my love:/
 
وقتی میدونی که هیچ چیز نمیدونی حس عجیبی خواهی داشت
میدانی؟ نمیدانی؟
--------------------------------------------------------------------------------------------
یاد ی دیالوگ مسخره افتادم ی شیرینی بود که همش میگف میدونم میدونم(با لحنی مزخرف) میپرسیدن چیو میدونی
میگف میدونم ک هیچی نمیدونم :)):)) (خونواده حالشون از این دیالوگ بهم میخوره ... مدیونید فک کنین بخاطر من بوده...:D)
 
یه معلم داریم همیشه میگه دونستن و ادعای دونستن باهم رابطه ی عکس دارن (:
 
اگه جهان هستی رو در نظر بگیریم
ما انقدر کسر کوچیکی هستیم که تو هر معادله ای صفر در نظر گرفته بشیم.
هیچ انسانی نمبتونه تمام دانش بشریت رو تو خودش جا بده و همه دانش جهان انداره ی شناخت کمتر از ۵ درصد از جهان هستی ( ۹۵ درصد باقی از انرژی و ماده تاریک تشکیل شده که نمیدونیم چیه)
نتیجه اینهکه ما هیجی نمیدونیم
از طرفی چون ما هیچی ممیدونیم پس مطمعن نیستیم که فکت های بالا که من ازشون استنتاج کردم واقعی باشه یا نه
پس حقیقتا خود جمله خودش رو رد میکنه
ما نمی تونیم مطمئن بشیم که میدونیم یا نمیدونیم
پس ما نمی دانیم که نمیدانیم
 
اگه جهان هستی رو در نظر بگیریم
ما انقدر کسر کوچیکی هستیم که تو هر معادله ای صفر در نظر گرفته بشیم.
هیچ انسانی نمبتونه تمام دانش بشریت رو تو خودش جا بده و همه دانش جهان انداره ی شناخت کمتر از ۵ درصد از جهان هستی ( ۹۵ درصد باقی از انرژی و ماده تاریک تشکیل شده که نمیدونیم چیه)
نتیجه اینهکه ما هیجی نمیدونیم
از طرفی چون ما هیچی ممیدونیم پس مطمعن نیستیم که فکت های بالا که من ازشون استنتاج کردم واقعی باشه یا نه
پس حقیقتا خود جمله خودش رو رد میکنه
ما نمی تونیم مطمئن بشیم که میدونیم یا نمیدونیم
پس ما نمی دانیم که نمیدانیم
اگر نمیدونی که نمی‌دونی پس چطور می‌دونی که (نمیدونی که نمیدونی)؟ چون وقتی می‌دونی که (نمیدونی که نمیدونی) نتیجه میشه می‌دونی یه چیزی رو نمیدونی پس اینطوری نیست که نمیدونی که نمیدونی و ندونستن یک چیزی رو میدونی :-?
 
اگر نمیدونی که نمی‌دونی پس چطور می‌دونی که (نمیدونی که نمیدونی)؟ چون وقتی می‌دونی که (نمیدونی که نمیدونی) نتیجه میشه می‌دونی یه چیزی رو نمیدونی پس اینطوری نیست که نمیدونی که نمیدونی و ندونستن یک چیزی رو میدونی :-?
خوب جمله ی نمبدونم که نمیدونم
حرف شما رو هم پوشش میده
یکم فک کن
من همین الان با جمله ی خودم از اطمینان به جمله خودم ابراز نادانی کردم
پشت این جمله هرچقدر نمیدونم بزاری باز میتونی با یه پرسش جدید یه نمیدونم جدید اضافه کنی
گذاره وقتی غلط میشه که تو ابراز دانایی بر نادانیت کنی
 
خوب جمله ی نمبدونم که نمیدونم
حرف شما رو هم پوشش میده
یکم فک کن
من همین الان با جمله ی خودم از اطمینان به جمله خودم ابراز نادانی کردم
پشت این جمله هرچقدر نمیدونم بزاری باز میتونی با یه پرسش جدید یه نمیدونم جدید اضافه کنی
گذاره وقتی غلط میشه که تو ابراز دانایی بر نادانیت کنی
ببین وقتی می‌دونی که (نمیدونی که نمیدونی) داری میگی میدونیم که یک چیزی را نمیدانم پس چیزی وجود دارد که میدانم نمیدانمش، وقتی میگی نمیدانم هر چیزی را که نمیدانم با این جمله که چیزی وجود دارد که میدانم نمیدانمش در تضاده؟
 
ببین وقتی می‌دونی که (نمیدونی که نمیدونی) داری میگی میدونیم که یک چیزی را نمیدانم پس چیزی وجود دارد که میدانم نمیدانمش، وقتی میگی نمیدانم هر چیزی را که نمیدانم با این جمله که چیزی وجود دارد که میدانم نمیدانمش در تضاده؟
من منظورتونو متوجه شدم
ولی یه نکته ای داره
شما میگی گذاره رو که اعلام میکنی یعنی میدونی
یعنی من که میگم "نمیدونم که نمی دونم" حقیقتا الان دارم یه چیزی رو میدونم
منم میگم شما بیا تا ابدسوال بپرس منم تا ابد یه نمیدونم جدید پشت گذاره ام اضافه کنم
نتیجه همون ابراز نادانیه
این ارور همیکی از شکالات زبان و وابستگی شدید فلسفه به زبان
شما با خودن جمله عمق مطلب رو درک میکنی
یعنی میفهمی که گوینده به درست بودن جمله ی خودش هم ابراز ندانی میکنه ولی نمیتونی چیزی که بزرگیش در فکرت به درست یجا گرفته رو با کلامت کوچیک کنی
 
من منظورتونو متوجه شدم
ولی یه نکته ای داره
شما میگی گذاره رو که اعلام میکنی یعنی میدونی
یعنی من که میگم "نمیدونم که نمی دونم" حقیقتا الان دارم یه چیزی رو میدونم
منم میگم شما بیا تا ابدسوال بپرس منم تا ابد یه نمیدونم جدید پشت گذاره ام اضافه کنم
نتیجه همون ابراز نادانیه
این ارور همیکی از شکالات زبان و وابستگی شدید فلسفه به زبان
شما با خودن جمله عمق مطلب رو درک میکنی
یعنی میفهمی که گوینده به درست بودن جمله ی خودش هم ابراز ندانی میکنه ولی نمیتونی چیزی که بزرگیش در فکرت به درست یجا گرفته رو با کلامت کوچیک کنی
مگر فکر از وسعت کلام پاشو فراتر میزاره؟
 
مگر فکر از وسعت کلام پاشو فراتر میزاره؟
حقیقتا تا در فکر حدف نزنیم فکر نکردیم این درسته
اما بدون صبحت کردن میشه درک کرد
( منظور از صحبت مناظره ی درونیه )
 
حقیقتا تا در فکر حدف نزنیم فکر نکردیم این درسته
اما بدون صبحت کردن میشه درک کرد
( منظور از صحبت مناظره ی درونیه )
من موافق نیستم ولی خب سوال خوبیه
 
درکی که فراتر از زبان بتونه انجام بگیره
معمولا برای استعداد های اکتسابی مثال از کودکی میارن
حالا شاید مثال هیچ ربطی به فلسفه نداشته باشه ولی به موضوع درک فراتر از زبان داره
نوزاد تازه متولد شده ای رو در نظر بگیریم که هیچ آشنایی با کلمه ی گرسنگی نحوه استفاده و معانی ایهام دارش نداره ولی باز در ک میکنه که خودش گرسنه ست
( درسته که خیلی راحت میشه با استفاده از کاربرد اسم رنگ ها و میزان استفاده شون در فرهنگ های متفاوت این موضوع رو نقض کرد ( در نیاکان قبیله ای که برای رنگ آبی نام نداشته در کوزه ها از رنگ آبی استفاده نمی کرده یابه عبارتی درکی از آبی نداشته)
مثال دوم من مربوط به انسان های کر و لال
( آهنگ عشق_آندره ژید) هیچ درکی از کلمات ندادن ولی آیا مطقابلا درکی از جهان هم ندارن ؟ ( هلن کلر )
 
Back
بالا