پاسخ : سروکاری های اینترنتی وو خرابکاری های اینترنتی
یک روز . رفته بودیم برای مسابقات برنامه نویسی . در مرکز فناوری اطلاعات
بعد از تمام شدن امتحان (آنلاین بود). همگی (هم کلاسی ها . حدود 6 نفر ) رفتیم چت .
هرکسی رفت پی کار خودش . تا این که برام یک پیام خصوصی اومد .از طرف id بود به نام آرش .از متنش معلوم بود از بچه های خودمون .
از پشت میزم بلند شدم .رفتم دنبال صاحبش . چون چتش ضد حالی بود .
پیداش کردم . رفتم پشت میز نشستم . از چت بیرون رفتم و دوباره با id به اسم (دایی جون!) وارد چت شدم ((یادم افتاده بود که چند روز پیش با یه کسی به نام مهسا چنین شخصی چت کرده بود . و ادیتش کرده بود )). الآن هم داشت با (دایی جون) چت می کرد . خودمو دایی مهسا جا زدمو یک پیام خصوصی به او دادم . بشش گفتم من دایی مهسا هستم . (اون وقت مهسا هم داخل چت بود) . بعد گفتم . منو مهسا داخل یک اتاق هستیم و اون پشت کامپیوتر خودشش . اونم باور کرد . بشش گفتم مهسا باشت می خوات چت کنه .به خاطر همین من میرم پشت کامپیوتر اون . بعدش از طرف مهشا کلی باشش چت کردیم . نام و نام خانوادگی و کلا یه اصلیتی جدیدی برای من که به حسابی مهسا بودمساخته بود . مثلا پدرش تهرونیه و مادرش اصفهونیه و ...
بعدش قرار شد شماره بدن (البته الکی شماره می گرفت . چون اصلا زنگ نمی زد. هیچ کدوم از این 6 نفر ما اهل زنگ زدن نبود . فقط می رفتیم بچه های مردم رو سر کار می گذاشتیم ) . اول اون یه شماره ای داد . نامرد شماره خود منو داده بود .(عجب نامرد

) منم یه شماره ای همینطوری ساختم . بعد از دقایقی چت گفت . تو واقعا دایی مهسایی ؟ اگه مردی با چت مهسا یه پیامی بده . من شکه شدم . ولی طی یک پیام خصوصی به مهسا ازش خواستم به او یک پیام بده به متن "دیدی راست گفتم " . نمی دونم داد یا نه . بالاخره چتمون تموم شد و از مرکز رفتیم . بعد از 2 ماه ماجرا رو بشش گفتم .