گهوارهی گربه
خلاصهی داستان:
داستان دربارهی فردی هست که میگه: «جونا صدایم کنید.»؛ جونا اسم دیگهی یونس نبی هست، کسی که برخلاف قهرمان داستان «موبی دیک» که نهنگ رو شکار کرد، توسّط نهنگ خورده شد؛ و با اینکارش، داره میگه که اون رؤیای آمریکایی که آمریکا کشور صلحه و خیلی وضعیت خوبی داره و اینها مهمله؛ اوضاع دقیقاً برعکسه. راوی داستان [وقتی که داستان شروع میشه] فردی مسیحی و نویسنده هست که میخواد داستانی دربارهی زندگی دکتر فلیکس هوینیکر، یکی از پدران بمب اتم بنویسه؛ داستان دربارهی اتّفاقاتی هست که در طی مسیری که برای نوشتن کتاب براش پیش میآد که در انتها موضوع کتابش هم عوض میشه.
نقد:
کتاب طنزهای خیلی جالبی داره و خب، مترجم برای رعایتکردن چهارچوبها معنی دقیق بعضی فحشها رو ننوشته که اگه کسی مقداری فیلم آمریکایی/انگلیسی دیده باشه متوجّه میشه. مثلاً وقتی که یکی از کاراکترها بههرچیزی صفت «مزخرف» میده؛ یا مثلاً وقتی که اچ. لاو کراسبی حرف میزنه که توش خیلی واژهی «پفیوز» دیده میشه. [:))]
ونهگات خیلی خوب بازیهایی که دولتها سرمردمشون در میآرن تا سرشون رو از کارهای ناشایست خودشون منحرف کنن و سرشون رو به چیزدیگهای سرگرم کنند رو نشون داده؛ همینطور تابوهایی که همهی مردم دارنش، امّا برای ادامه دادن اون [بخونید موشوگربهبازی] تابوها رو نمیشکنن. [که در اینمورد مذهب باکونونیسم هست] مثال خوبش بازیهایی هست که ایالات متّحده سر بنلادن با مردمش در آورد.
اسفار باکونون چیز خیلیجالبی هست؛ توش بعضی چیزها رو گفته که خیلیها جرئت ندارن بگن، اگه وجود داشت میتونست یهکتابِ فلسفی درستوحسابی باشه؛ مثلاً دروغهای بیضرر رو بیایراد دونسته.
ونهگات در جای دیگهای از دروغگفتن برای رسیدن به عشق مینویسه؛ کاری که من بهشخصه غلط میدونمش؛ جایی که راوی به مونا میگه که مذهب نداره و برای رسیدن به [لذّت جنسی از طریق مونا] به باکونونیسم روی میآره؛ و وقتی که مونا [که یهجورایی فاحشهی باکونونیسم بوده] بعد از فرا رسیدن آخرالزمان، خودکشی میکنه [که البته حق هم داشت، زندگیش توی مسائل جنسی خلاصه میشده] روی راوی تأثیر زیادی ایجاد نمیشه، فقط همونموقع مقداری گریه میکنه؛ خوب مشخّصه، از عشقی که با تحریک جنسی از روی تبلیغ سنلورنزو ایجاد شده، توقع خاصّی نمیشه داشت؛ البتّه، مرگ مونا مساوی میشه با مرگ نسل بشریت، دلیلش واضحه، چون دیگه زنی نیست که قابلیت باردار شدن رو داشته باشه و قبلش هم مونا از رابطهی جنسی با راوی پرهیز میکنه که مبادا بچّهدار بشن که اینحسّ رو توی من ایجاد کرد که مونا دوستداشته نسل بشر منقرض شه. [حداقل توی سنلورنزو]
چیزی که من از دیدگاه ونهگات برداشت کردم، این بوده که مرگ بشریت با همین بمب اتم هست؛ چرا که همون آدمی که پدر بمب اتم بود، پدر یخ نُه هم بود که با سقوط هواپیما و پرتشدن جسدِ آغشته به یخ نُهِ «پاپا لورنزو»، آخرالزمان شروع شد.
بهنظرِ من سنلورنزو یهجور کاپیتالیسمِ دوطبقه داشت؛ طبقهی پایین مردم عادّیِ سنلورنزو که در فلاکت بهسر میبردن و طبقهی بالا افراد دولتی/نزدیک بهدولت، که شما هم میبینید که خدمتکار فرانک، استنلی، تنها فرد بومیِ چاقی بود که راوی میبینه.
با توجّه به اینکه شخص ونهگات خودش رو تابع خیلی از عرفانها ]مثلاً آتئیسم که میگه خدا وجود نداره[ هست و درجایی از کتابش اشاره میکنه که همیشه به پشتیبانی قدرت برتری نیاز داریم، یهمقدار این قضیه پارادوکس شده برای من.
نمره بدم؟ خوب، دفعه اوّلم هست، خیلی سخته. :)) اگه غیرمنصفانه هم بود بگین بهم. :د
۷ از ۱۰.