داستانک

  • شروع کننده موضوع
  • توقیف شده
  • #1

first amir

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
2,142
امتیاز
29,739
نام مرکز سمپاد
هاشمی نژاد 1
شهر
مشهد
سال فارغ التحصیلی
91
دانشگاه
فردوســـی
رشته دانشگاه
مـهـنــدســی شــیـمــی / حسابداری / روانــشناســی
جاش خیلی خالیه تو انجمن ...

یه سری قوانین ولی لازم داره

مثلا اینکه در هفته فقط یه پست از هرنفر مجاز باشه

یه تاپیکه برای بازگو کردن داستان های کوتاه تاثیرگذار

بله تأييد ميشه حرف اميرضا :)
 
  • شروع کننده موضوع
  • توقیف شده
  • #2

first amir

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
2,142
امتیاز
29,739
نام مرکز سمپاد
هاشمی نژاد 1
شهر
مشهد
سال فارغ التحصیلی
91
دانشگاه
فردوســـی
رشته دانشگاه
مـهـنــدســی شــیـمــی / حسابداری / روانــشناســی
پاسخ : داستانک

داستان در مورد دختر کوچکی است که در یک کلبه محقر دور از شهر در یک خانواده فقیر به دنیا آمده بود. زایمان، زودتر از زمان مقرر انجام شده بود و او نوزاد زودرس، ضعیف و شکننده ای بود. همه شک داشتند که زنده بماند. وقتی 4 ساله شد، بیماری ذات الریه و مخملک را با هم گرفت. ترکیب خطرناکی که پای چپ او را از کار انداخت و فلج کرد. اما او خوش شانس بود.
چون مادری داشت که او را تشویق و دلگرم می کرد. مادرش به او گفت: «علی رغم مشکلی که در پایت داری، با زندگیت هر کاری که بخواهی می توانی بکنی، تنها چیزی که احتیاج داری ایمان، مداومت در کار، جرات و یک روح سرسخت و مقاوم است.» بدین ترتیب در 9 سالگی دختر کوچولو بست های آهنی پایش را کنار گذاشت و بر خلاف آنچه دکتر ها می گفتند که هیچ گاه به طور طبیعی راه نمی رود، راه رفت و 4 سال طول کشید تا قدم های منظم و بلندی را برداشت و این یک معجزه بود.
او یک آرزوی باور نکردنی داشت، آرزو داشت بزرگ ترین دونده زن جهان شود، اما با پاهایی مثل پاهای او این آرزو چه معنایی می توانست داشته باشد؟ در 13 سالگی در یک مسابقه دو شرکت کرد و در تمام مسابقات، آخرین نفر بود. همه به اصرار به او می گفتند که این کار را کنار بگذارد، اما روزی فرا رسید که او قهرمان مسابقه شد.
از آن زمان به بعد ویلما در هر مسابقه ای شرکت کرد و برنده شد. در سال 1960 او به بازی های المپیک راه یافت، و آنجا در برابر اولین دونده زن دنیا، یک دختر آلمانی قرار گرفت و تا بحال کسی نتوانسته بود او را شکست دهد. اما ویلما پیروز شد و در دو 100 متر، 200 متر، و دو امدادی 400 متر، 3 مدال المپیک گرفت.
آن روز او اولین زنی بود که توانست در یک دوره المپیک 3 مدال طلا کسب کند...
در حالی که گفته بودند او هیچ وقت نمی تواند دوباره راه برود.....
 
  • شروع کننده موضوع
  • توقیف شده
  • #3

first amir

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
2,142
امتیاز
29,739
نام مرکز سمپاد
هاشمی نژاد 1
شهر
مشهد
سال فارغ التحصیلی
91
دانشگاه
فردوســـی
رشته دانشگاه
مـهـنــدســی شــیـمــی / حسابداری / روانــشناســی
پاسخ : داستانک

کلاه فروشی روزی از جنگلی می گذشت.تصمیم گرفت زیر درخت مدتی استراحت کند.لذا کلاه ها را کنار گذاشت وخوابید.وقتی بیدار شد متوجه شدکه کلاه ها نیست . بالای سرش را نگاه کرد . تعدادی میمون را دید که کلاه را برداشته اند.
فکر کرد که چگونه کلاه ها را پس بگیرد.در حال فکر کردن سرش را خاراند ودید که میمون ها همین کارراکردند.اوکلاه راازسرش برداشت ودید که میمون ها هم ازاوتقلید کردند.به فکرش رسید... که کلاه خود را روی زمین پرت کند.لذا این کار را کرد.میمونها هم کلاهها را بطرف زمین پرت کردند.او همه کلاه ها را جمع کرد وروانه شهر شد.
سالهای بعد نوه او هم کلاه فروش شد.پدر بزرگ این داستان را برای نوه اش را تعریف کرد وتاکید کرد که اگر چنین وضعی برایش پیش آمد چگونه برخورد کند.یک روز که او از همان جنگلی گذشت در زیر درختی استراحت کرد وهمان قضیه برایش اتفاق افتاد.
او شروع به خاراندن سرش کرد.میمون ها هم همان کار را کردند.او کلاهش را برداشت,میمون ها هم این کار را کردند.نهایتا کلاهش رابرروی زمین انداخت.ولی میمون ها این کار را نکردند.
یکی از میمون هااز درخت پایین امد وکلاه رااز سرش برداشت ودر گوشی محکمی به او زد و گفت : فکر می کنی فقط تو پدر بزرگ داری


سکون و رکود ر اندیشه = عقب بودن
 

toofanz

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
99
امتیاز
372
نام مرکز سمپاد
فرزانگان3
شهر
مشهد
سال فارغ التحصیلی
93
دانشگاه
بیرجند
رشته دانشگاه
عمران
پاسخ : داستانک

او خوشبخت بود. چون هيچ سؤالي نداشت. اما روزي سؤالي به سراغش آمد. و از آن پس خوشبختي ديگر، چيزي كوچك بود.
او از خدا معني زندگي را پرسيد. اما خدا جوابش را با سؤال خودش داد و گفت: «اجابت تو همين سؤال توست. سؤالت را بگير و در دلت بكار و فراموش نكن كه اين دانه اي است كه آب و نور ميخواهد.»
او سؤالش را كاشت. آبش داد و نورش داد و سؤالش جوانه زد و شكفت و ريشه كرد. ساقه و شاخه و برگ و هر ساقه سؤالي شد و هرشاخه سؤالي و هر برگ سؤالي.
و او كه روزي تنها يك سؤال داشت؛ امروز درختي شد كه از هرسرانگشتش سؤالي آويخته بود. و هر برگ تازه، دردي تازه بود و هر بار كه ريشه فروتر ميرفت، درد او نيز عميق تر ميشد.
فرشته ها ميترسيدند. فرشته ها از آن همه سؤال ريشه دار ميترسيدند.
اما خدا ميگفت: «نترسيد، درخت او ميوه خواهد داد؛ و باري كه اين درخت ميآورد. معرفت است.
فصلها گذشت و دردها گذشت و درخت او ميوه داد و بسياري آمدند و جوابهاي او را چيدند. اما دردل هر ميوهاي باز دانه اي بود و هر دانه آغاز درختيست. پس هر كه ميوه اي را برد دردل خود بذر سؤال تازه اي را كاشت.
«و اين قصه زندگي آدمهاست» اين را فرشته اي به فرشته اي ديگر گفت.
 
  • شروع کننده موضوع
  • توقیف شده
  • #5

first amir

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
2,142
امتیاز
29,739
نام مرکز سمپاد
هاشمی نژاد 1
شهر
مشهد
سال فارغ التحصیلی
91
دانشگاه
فردوســـی
رشته دانشگاه
مـهـنــدســی شــیـمــی / حسابداری / روانــشناســی
پاسخ : داستانک

کیفیت و استانداردهای ژاپنی ها
چند سال پیش، آی بی ام تصمیم گرفت که تولید یکی از قطعات کامپیوترهایش را به ژاپنیها بسپارد.
در مشخصات تولید محصول نوشته بود سه قطعه معیوب در هر ۱۰۰۰۰قطعه ای که تولید می شود قابل قبول است. هنگامیکه قطعات تولید شدند و برای آی بی ام فرستاده شدند، نامه ای همراه آنها بود با این مضمون
مفتخریم که سفارش شما را سر وقت آماده کرده و تحویل می دهیم.
برای آن سه قطعه معیوبی هم که خواسته بودید خط تولید جداگانه ای درست کردیم و آنها را فراهم ساختیم
امیدواریم این کار رضایت شما را فراهم سازد.
 

tizechamoosh

Hasty Khoshg Daman
ارسال‌ها
402
امتیاز
553
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
اراک
سال فارغ التحصیلی
1395
رشته دانشگاه
مهندسی عمران
اینستاگرام
در یك دهكده كوچك نزدیك نورنبرگ خانواده ای با 18 فرزند زندگی می كردند. برای امرار معاش این خانواده بزرگ، پدر می بایستی 18 ساعت در روز به هر كار سختی كه در آن حوالی پیدا می شد تن می داد. در همان وضعیت اسفباك آلبرشت دورر و برادرش آلبرت (دو تا از 18 فرزند) رویایی را در سر می پروراندند. هر دوشان آرزو می كردند نقاش چیره دستی شوند، اما خیلی خوب می دانستند كه پدرشان هرگز نمی تواند آن ها را برای ادامه تحصیل به نورنبرگ بفرستد.
یك شب پس از مدت زمان درازی بحث در رختخواب، دو برادر تصمیمی گرفتند. با سكه قرعه انداختند و بازنده می بایست برای كار در معدن به جنوب می رفت و برادر دیگرش را حمایت مالی می كرد تا در آكادمی به فراگیری هنر بپردازد، و پس از آن برادری كه تحصیلش تمام شد باید در چهار سال بعد برادرش را از طریق فروختن نقاشی هایش حمایت مالی می كرد تا او هم به تحصیل در دانشگاه ادامه دهد...
آن ها در صبح روز یك شنبه در یك كلیسا سكه انداختند. آلبرشت دورر برنده شد و به نورنبرگ رفت و آلبرت به معدن های خطرناك جنوب رفت و برای 4 سال به طور شبانه روزی كار كرد تا برادرش را كه در آكادمی تحصیل می كرد و جزء بهترین هنرجویان بود حمایت كند. نقاشی های آلبرشت حتی بهتر از اكثر استادانش بود.
در زمان فارغ التحصیلی او درآمد زیادی از نقاشی های حرفه ای خودش به دست آورده بود. وقتی هنرمند جوان به دهكده اش برگشت، خانواده دورر برای موفقیت های آلبرشت و برگشت او به كانون خانواده پس از 4 سال یك ضیافت شام برپا كردند. بعد از صرف شام آلبرشت ایستاد و یك نوشیدنی به برادر دوست داشتنی اش برای قدردانی از سال هایی كه او را حمایت مالی كرده بود تا آرزویش برآورده شود، تعارف كرد و چنین گفت:آلبرت، برادر بزرگوارم حالا نوبت توست، تو حالا می توانی به نورنبرگ بروی و آرزویت را تحقق بخشی و من از تو حمایت میكنم. تمام سرها به انتهای میز كه آلبرت نشسته بود برگشت. اشك از چشمان او سرازیر شد. سرش را پایین انداخت و به آرامی گفت: نه! از جا برخاست و در حالی كه اشك هایش را پاك می كرد به انتهای میز و به چهره هایی كه دوستشان داشت، خیره شد و به آرامی گفت: نه برادر، من نمی توانم به نورنبرگ بروم، دیگر خیلی دیر شده، ببین چهار سال كار در معدن چه بر سر دستانم آورده، استخوان انگشتانم چندین بار شكسته و در دست راستم درد شدیدی را حس می كنم، به طوری كه حتی نمی توانم یك لیوان را در دستم نگه دارم. من نمی توانم با مداد یا قلم مو كار كنم، نه برادر، برای من دیگر خیلی دیر شده...
یك روز آلبرشت دورر برای قدردانی از همه سختی هایی كه برادرش به خاطر او متحمل شده بود، دستان پینه بسته برادرش را كه به هم چسبیده و انگشتان لاغرش به سمت آسمان بود، به تصویر كشید.
او نقاشی استادانه اش را صرفاً دست ها نام گذاری كرد اما جهانیان احساساتش را متوجه این شاهكار كردند و كار بزرگ هنرمندانه او را "دستان دعا كننده" نامیدند.
 

sadegh dartoomian

پسر بد
ارسال‌ها
111
امتیاز
367
نام مرکز سمپاد
شهیدبهشتی
شهر
بجنورد
سال فارغ التحصیلی
96
مدال المپیاد
میخواستم طلا بشم ولی نشد
دانشگاه
علوم پزشکی مشهد
رشته دانشگاه
پزشکی
تلگرام
سلام
وقتی اسم تاپیک رو دیدم متناسب با نزدیکی ب کنکور خواستم یه داستان واقعی تعریف کنم براتون:
یکی بود یکی نبود.... ۹سال پیش یه بچه بود ک تو پایه پنجم ابتدایی درس میخوند و خودش رو برای آزمون تیزهوشان اماده میکرد ولی بدون کلاس....خودش میخوند و میخوند....تیزهوشان قبول شد....سال اول راهنمایی ریاضی رو ۹ شد و با لطف دبیرریاضی ک نمره۹ رو بهش ۱۳.۵ داد از تیزهوشان اخراج نشد....گذشت و گذشت تا شد دوم دبیرستان و شروع کرد واسه المپیاد خوندن و کلا درسارو گذاشت کنار و المپیاد شیمی خوند....بعد از ۲ سال خوندن تو ازمون نتونست قوی ظاهر شه و مرحله۲ المپیاد قبول نشد در حالی ک کمتر از یک ماه مونده بود ب امتحان های نهایی سوم دبیرستان و معدل نهایی سوم دبیرستانش ۱۷.۷۱ شد و تابستون هم بخاطر مشکلاتی ک براش پیش اومد نتونست خوب درس بخونه و سال کنکورش شروع شد.....‌ شما چ سرنوشتی رو برای این فرد تو کنکور پیش بینی میکنید؟....‌ در حالی ک همه بهش میگفتن ک خیلی هنر کنی شاید بتونی پزشکی یه شهر دور قبول شی اونم نه دولتی
ولی خودش ب خودش ایمان داشت
طوری درس خوند ک مطمئن بود بعضی روزا هیچ کس ب اندازه اون تو کشور درس نخونده....
وقتی ترازش تو قلمچی رفت بالای ۷هزار یکی از مسیولین مدرسه ک همه حرفای مشاوره ایش رو قبول داشتن تو کل شهر، بهش گفت تو تقلب کردی و انگ تقلب بهش زد
اون پسر خیلی ناراحت شد ولی اهمیتی نداد چون مطمئن بود ک یه رشته تاپ قبول میشه.....
سال کنکور همونجوری داشت طی میشد بدون اینکه حتی یک جلسه کلاس خصوصی بگیره....همه درسا رو خودش خوند چون عقیده داشت وقتی کسی میتونه بخونه نامردیه ک کلاس خصوصی بگیره.....طرز فکرش برای خودش محترم بود البته.....
گذشت و گذشت تا کنکور۹۶ رو داد و رتبه ها اومد و رتبه کشوریش بین ۳۰۰تا۴۰۰ شد و در رشته پزشکی سومین دانشگاه تاپ ایران قبول شد و همه تعجب کرده بودن ک چجوری تونست‌..... مخصوصا کسی که بهش انگ تقلب زده بود....
ولی خودش اصلا تعجب نکرد و نارراحت بود ک چرا کنکور رو خراب کرده و باید رتبش دو رقمی میشده!.....
داستان رو بطور خلاصه گفتم و ناراحتی ها و مشکلاتیی ک در طی سال کنکور براش پیش اومد رو نگفتم البته
.....
یادتون باشه از هرجا ک شروع کنید ب شرطی ک تمام تلاشتون رو بکنید و به خودتون ایمان داشته باشبد و ب خدا توکل کنید ب چیزی ک حقتونه میرسید
موفق باشید اگر به صلاحتونه
وی ،دانشجوی پزشکی مشهد،بیست و یکم اسفند ۹۶
 
آخرین ویرایش:

tizechamoosh

Hasty Khoshg Daman
ارسال‌ها
402
امتیاز
553
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
اراک
سال فارغ التحصیلی
1395
رشته دانشگاه
مهندسی عمران
اینستاگرام
آخرین ویرایش:
بالا