.

  • شروع کننده موضوع
  • #1

sigma

کاربر فعال
ارسال‌ها
23
امتیاز
176
نام مرکز سمپاد
سمپاد
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
00
دانشگاه
_
رشته دانشگاه
_
.
 

Orelia

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
1,058
امتیاز
39,788
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
.
سال فارغ التحصیلی
0000
زاغ و روباه 2014

زاغکی بین شهر می چرخید
هیج جا قالب ندید!
هر طرف رفت او، پنیر نبود
کره و خامه، دوغ و شیر نبود
ناگهان دید تکه ای سوسیس
گفت: من یافتم غذایی نفیس!
با هزاران شوق و امید شدید
بر دهان گرفت و زود پرید
زود از بین شهر بیرون زد
شکمش را چقدر صابون زد!
رفت و بر شاخه درخت نشست
پیش بندی به گردن خود بست
سفره انداخت، شمع روشن کرد
دیس و بشقاب آرکوپال آورد
سفره آرایی اش نمونه و تک
نان و نوشابه و پیاز و نمک
کارد و چنگال اصل تایوانی
سفره اش شیک و ناب و اعیانی
پای سفره نشست با لبخند
سرخوش و شوخ و شنگ... اما بعد
زد به سوسیس چون که لب، وا رفت
ناگهان او به حال اغما رفت!
گفت با خود: به کاهدان زده ام
به چه آلوده ای دهان زده ام!
این غذا نیست، واقعا این چیست؟!
هر چه باشد برای خوردن نیست!
( :D)
 

Orelia

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
1,058
امتیاز
39,788
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
.
سال فارغ التحصیلی
0000
محتسب، مستی به ره دید و گریبانش گرفت/ مست گفت ای دوست، این پیراهن است، افسار نیست
گفت: مستی، زان سبب افتان و خیزان می‌روی/ گفت: جرم راه رفتن نیست، ره هموار نیست
گفت: می‌باید تو را تا خانهٔ قاضی برم/ گفت: رو صبح آی، قاضی نیمه‌شب بیدار نیست
گفت: نزدیک است والی را سرای، آنجا شویم/ گفت: والی از کجا در خانهٔ خمار نیست
گفت: تا داروغه را گوئیم، در مسجد بخواب/ گفت: مسجد خوابگاه مردم بدکار نیست
گفت: دیناری بده پنهان و خود را وارهان/ گفت: کار شرع، کار درهم و دینار نیست
گفت: از بهر غرامت، جامه‌ات بیرون کنم/ گفت: پوسیده‌ست، جز نقشی ز پود و تار نیست
گفت: آگه نیستی کز سر در افتادت کلاه/ گفت: در سر عقل باید، بی‌کلاهی عار نیست
گفت: می بسیار خوردی، زان چنین بیخود شدی/ گفت: ای بیهوده‌گو، حرف کم و بسیار نیست
گفت: باید حد زند هشیار مردم، مست را/ گفت: هشیاری بیار، اینجا کسی هشیار نیست
و اما بخونید... :))
حکایت کراوات
گشت شب مردی به ره دید و کراواتش گرفت
گفت: قربان این کراواتِ من است افسار نیست!

گفت : می‌باید تو را با خود به آگاهی برم
گفت: آگاهی سرایِ مردم هشیار نیست!

گفت: نرم‌افزار غرب، افکنده ای بر گردنت
گفت: غربی تر ز رختِ رزمیِ سرکار نیست!

گفت: این نقش صلیبی‌هاست در مشرق زمین
گفت: این مارک مسلمانان آن عهد است از کفّار نیست!

گفت: تا کی می‌زنی بر سینه سنگ اجنبی
گفت: این میراث زرتشت است و از اعراب میگوخوار نیست!

گفت: کمتر در نما قُمپُز تو از عصر حجر
گفت: این طرح مهاجرهای ایران، پیک استعمار نیست!

گفت: یعنی عامل بیگانه و فسق و قرو اطوار نیست؟
گفت: سنگین‌تر از آن در قوطی عطار نیست!

گفت: جداً عضو MPT و FBI و MIR نیست؟!
گفت: مظنون طبق تحقیقات مشکل‌دار نیست!

گفت: آیا آرمِ آدم‌های شاه ِخائن و دربار نیست؟
گفت: فرقی بین شاه و سایر اقشار نیست!

گفت: آیا در جهان پوشیدن آن عار نیست
گفت: جز در مامِ میهن حال و روزش زار نیست!

گفت: آیا جانشین چفیه و دستار نیست؟
گفت: حتی همنشین خرقه و زُنّار نیست!

گفت: پس امشب به‌خشکی، شانس با ما یار نیست!
گفت: آویزی از این ارزنده‌تر بر گردن احرار نیست!

گفت: با آن شیک و خوش تیپ و مرتب می شوم؟
گفت: بردار و بزن البته قابل‌دار نیست!

«کیشو»
 
بالا