زاغ و روباه 2014
زاغکی بین شهر می چرخید
هیج جا قالب ندید!
هر طرف رفت او، پنیر نبود
کره و خامه، دوغ و شیر نبود
ناگهان دید تکه ای سوسیس
گفت: من یافتم غذایی نفیس!
با هزاران شوق و امید شدید
بر دهان گرفت و زود پرید
زود از بین شهر بیرون زد
شکمش را چقدر صابون زد!
رفت و بر شاخه درخت نشست
پیش بندی به گردن خود بست
سفره انداخت، شمع روشن کرد
دیس و بشقاب آرکوپال آورد
سفره آرایی اش نمونه و تک
نان و نوشابه و پیاز و نمک
کارد و چنگال اصل تایوانی
سفره اش شیک و ناب و اعیانی
پای سفره نشست با لبخند
سرخوش و شوخ و شنگ... اما بعد
زد به سوسیس چون که لب، وا رفت
ناگهان او به حال اغما رفت!
گفت با خود: به کاهدان زده ام
به چه آلوده ای دهان زده ام!
این غذا نیست، واقعا این چیست؟!
هر چه باشد برای خوردن نیست!
(
)