مثلاً يكي از اين مفاهيم، انتظارــه.
چرا شنوندگان يك رسيتال پيانو، هنگام سكوت هاي طولاني و وقفه هاي بين قطعات، دست نميزنن و هر سكوتيو به عنوان خاتمه ي كار نميپذيرن؟ شنونده انتظار داره قطعه ادامه پيدا كنه. پس دست نميزنه و به سكوت گوش ميده. پس مغز انسان ميتونه مفهوم انتظارو درك كنه.
عده اي هم برعكس، توانايي درك اين مفاهيمو ندارن. داشتن اين توانايي، اكتسابيه؟ براي درك بهتر آثار هنري، چه كار ميشه كرد؟
شاید چیزی که میگم یکم دور از بحث ( به خصوص مقوله انتظار) باشه ، در واقع قضیه رو اگ بشه یکم بنیادی تر میکنم .
سوال: اصلا ما برای چی هنر داریم؟ چرا انتخاب طبیعی یه مغز با توانایی درک هنری رو باید انتخاب کنه؟ به چه دردش میخورده مگه؟
سوال نفیسه خیلی هدایتگره و میشه به بحثهای خیلی جالبی رسید.
شاید درمورد فیلهایی شنیدهباشین که نقّاشی میکنن. یا حتّی توی کیش، دلفینهایی هستن که نقّاشی میکشن. امّا از این میشه نتیجه گرفت که هنر رو درک میکنن؟ و یا حتّی میتونن هنر رو خلق کنن؟
پرندهها آواز میخونن. و در واقع ما، بهخصوص برای موسیقی سنّتی این سرزمین، آواز رو وامدار پرندههاییم! زنبورهای عسل میرقصن. بعضی دیگه از پرندهها هم برای جفتگیری مراسم رقص خاصّی دارن.[nb]زیباترین رقصی که دیدم، مربوط به مراسم جفتگیری Western grebeهاست. واقعاً باید بعدش پا شد و دست زد براشون![/nb] زنبورها و پرندهها معماری خاصّی دارن. بعضی جوندهها، خودشون رو با نقشبازی کردن، به مردگی میزنن. [و توجّهتون رو به این نکته جلب میکنم که این ماییم که داریم اینها رو هنرمندانه میبینیم. این خودش یه بحث فلسفیه که کی داره چیو تعریف میکنه. ولی اینجا سعی داریم ببینیم چرا ما خودمون به هنر علاقه نشون میدیم؟]
امّا درمورد فیل، ما روند «هنرمند شدن» رو ندیدیم! برای فیلها، حدود ۲ماه طول میکشه تا قلممو رو با خرطومشون بگیرن. و این معقوله، شرطی شدنه و بررسیش ما رو بهجایی درمورد درک هنر نمیرسونه. (چون میتونستیم به فیلها یاد بدیم فقط شکلهای «زشت» بکشن!)
در مورد سایر حیواناتی که گفتم، مثلاً تا حالا دیدهنشده که «شخصاً»[nb]البته که آوازها هم در جمعیّت تکامل پیدا میکنن[/nb] تغییری کلّی در روند آواز خوندشون به وجود بیاد (هر چند مبحث آواز خوندن پرندهها و تحریرهاشون رو در حالتی که با جامعه بزرگ بشن و یا تنها بزرگ بشن، جای بحثه.) و این یعنی چی؟ به خلّاقیّت مربوط میشه؟
بیاید درمورد اوّلین هنرهای انسانی صحبت کنیم؛ نقشینهی غارها.
برای شروع، بیاید درمورد این شکل بحث کنیم؛ چراییش، مشخّصاتش، و هرچیزی که میتونه درموردش جالب باشه!
اول از همه بگم چون هر بار که یه تصویر رو میبینم نکته جدیدی توجهم رو جلب میکنه بنابراین این پستم رو بعدا دوباره ویرایش می کنم
این تصویر یه گاومیش! به نظرم دلیل این که قرمز کشیدنش اینه که رنگ قرمز باعث تحریک خشم گاومیش میشه(کلا رنگ قرمز باعث افزایش و طغیان احساسات و خشم میشه) حالا این موضوع(رنگ قرمز) از یه جنبه ی دیگه قابل بحثه توی روانشناسی گفته میشه که هر چیزی که ما ازش تنفر و خشم شدید داریم به نوعی توی وجود خودمون هست(نمی دونم منظورم رو درست رسوندم یا نه) حالا چون گاومیش در درون حیوانی وحشی هست بنابراین با دیدن رنگ قرمز(که نماد خشمه) خشمش چند برابر میشه(یه جورایی شبیه خود تنظیمی مثبت هورمون ها)
این رنگ قرمز همچنین میتونه نشون دهنده خون باشه(که باز دو حالت داره یا خون خود گاومیشی که اون آدما شکارش کردن هستش یا خون حیوانی که گاومیش شکارش کرده)
موضوع بعد شاخ های گاومیش هستش توی تصویر به خوبی برندگی شاخ ها نمایانه(اصلا برای همین شاخ ها رو نازک کشیدن وگرنه اگه تصویر گاومیش رو ببینید شاخ های خیلی ضخیمی داره به نسبت بقیه حیوانات)! حالا یه چیز جالب اینه که انسان های اولیه با همین شاخ ها شکار می کردن( زی تیر نگه کرد و پر خویش بر او دید/ گفتا ز که نالیم که از ماست که بر ماست)
نکته بعدی مو های تن گاومیش است دقت کردین موهای تنش رو سیخ کشیدن فکر کنم برای این بوده که نشون بده حتی گاومیش هم موقع شکار شدن توسط دیگری میترسه!
و مهمترین نکته چشمهاش نمی دونم یه جورایی احساس تسلیم یا شایدم شکست از چشماش برداشت میشه( از اون لحظه ها که توی ذهنت میگی دیگه زورم نمیرسه! دیگه نمی کشم)
سر گاومیش به سمت پایین کشیده شده یعنی خواسته شاخ هاش مستقیم فرو برن توی تن شکارچیش!
فعلا همین ها به ذهنم رسید
پ.ن: راجع به درک هنر تولستوی در کتاب "هنر چیست؟" یه نظری داره که من بسیار باهاش موافقم: "درک هنر شامل هرگونه فعالیت انسانی میشود که شخصی به وسیله نشانههای بیرونی از خود بروز داده و احساساتی را که قبلاً تجربه کرده نمایش میدهد."
یعنی اگه یه نفر به طور مثال رابطه عشقی ناکام داشته مسلما اون فرد اگه بره تئاتر رومئو ژولیت ببینه بهتر از دیگران میتونه معنی و حس نگاه ها رو درک کنه!