آیا علم، پاسخگوی پرسش های فلسفی است؟

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع hamed.yas
  • تاریخ شروع تاریخ شروع

آیا علم میتونه پاسخگوی سوالات فلسفی باشه؟؟


  • رای‌دهندگان
    27

hamed.yas

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
547
امتیاز
6,501
نام مرکز سمپاد
هاشمی نژاد1
شهر
مشد
سال فارغ التحصیلی
1345
مدال المپیاد
مدال تو مشتم بود.از چنگم درآور
رشته دانشگاه
پزشک. دکتر. طبیب
" هو "

آيا علم مي تواند به پرسش هاي فلسفي پاسخ دهد؟

OnlineNewsImage.aspx



بيگ بنگ:
طبيعت از ديدگاه اجداد انساني ما دو چهره کاملاْ متفاوت داشت. هم حاصلخيزي و باران؛ هم طوفان و طغيان رودخانه ها يا صاعقه و خشکسالي و فوران خاکستر آتشفشان ها. آنها جهان را به عنوان عرصه مناقشات ارواح و خدايان يا واجد يک روح انساني تصور مي کردند که گاهي مهربان و شفيق و گاهي خشمگين و عصباني مي شد.

اجداد انساني ما با اين تخيل مي توانستند رفتار متناقض طبيعت را از ديدگاه خود توجيه کنند. اين تلاش براي تفسير جهان را شايد بتوان جد پدري علم امروزي ناميد. دستکم از اين منظر که به هر حال؛ بشر طبيعت و تحولات جهان را مشاهده مي کرد و سپس در جستجوي يافتن ربط ميان رويدادها برمي آمد. اگر چه که همهء کار علم ؛ تفسير نيست و يک نظريه علمي بايد بتواند پيش بيني هم بکند. مثلاْ بايد بتواند مانند فيزيک با دقت قابل ملاحظه اي بگويد اگر يک جسم را از يک ارتفاع بخصوص رها کنيم چقدر طول مي کشد که آن جسم به زمين برسد يا اينکه با چه سرعتي به زمين برخورد خواهد کرد. اما الگوي نياکان ما در تفسير جهان ؛ از آنجا که روي اسطوره ها و افسانه ها بنا شده بود قادر به پيش بيني دقيق احوالات بعدي جهان نبود.

آنها براي مهار قهر طبيعت در پي چاره بودند و با به کارگيري عقل و استدلال و منطق و با آزمون و خطا؛ روش ها و ابزارهايي طراحي مي کردند که زندگي روي زمين را ايمن تر و يا کم خطر تر مي کرد. مثلاْ ابداع چرخ؛ اهرم و ساير ابزارها کارها را ساده تر مي کرد. بشر با به کار گيري قوهء تعقل و با تجربه در يافت که مي تواند با گذاشتن تنه درخت در عرض يک رودخانه و عبور از آن به سوي ديگر رودخانه دسترسي پيدا کند. اين راه حل ها هم عموماْ در گذر زمان تصحيح مي شدند و از دل آنها راه حل هاي بهتر و کارامد تر خلق مي شد. مثلاْ ْ شايد نياکان ما طي سالها آزمون و خطا شکل تنه درخت که بعنوان پل روي رودخانه سوار شده بود را بهبود دادند و نقايص آن را رفع کردند. شايد به تجربه در يافتند که بهتر است دو سر چوب را محکم کنند و يا حتي از چوب هاي ديگري استفاده کنند.

در حقيقت همهء اين راه حل ها و ابزارها پاسخي به اين پرسش بودند که چگونه مي توان بهتر و آسوده تر زندگي کرد. اما همه پرسش هاي بشر به همين جا ختم نمي شدند. يعني پاسخ بسياري از پرسش ها با آزمون و خطا و تجربه مشخص نمي شد. براي مثال پرسش هايي مانند (هدف از زندگي چيست؟) ؛ (ما از کجا آمده ايم؟) ؛ (پس از مرگ چه خواهد شد؟) جواب هاي صريحي نداشت. امروزه ما به اين دسته از پرسش ها پرسش هاي فلسفي مي گوييم. يعني پرسش هايي که پاسخ آنها هر چه باشد در آزمايشگاه يا به کمک آزمون هاي تجربي مشخص نمي شود.

در آزمايشگاه مي توان آزمود که آيا مس رساناي جريان الکتريسيته هست يا خير و اگر هست به چه ميزان. اما نمي توان با همين روش به سوالي درباره هدف از زندگي پاسخ داد. اما همهء داستان اين نيست. بسياري از مسائل علمي ؛ تبعات و پيامدهاي فلسفي به دنبال خود دارند. در مقابل؛ بخش هايي از مسائل فلسفي هم در کشاکش اکتشافات و يافته هاي علمي جديد بشر ؛ روشن تر مي شوند. مثلاٌ پاي نظريه تکامل داروين اگرچه که روي استخوان هاي علم و تجربه و شواهد علمي بنا شده ؛ به فلسفه هم باز مي شود. از ديگر سو پژوهش هايي که در مرکز تحقيقات فيزيک سرن انجام مي شود اگرچه صرفاْ آزمون هايي تجربي هستند و در چارچوب روش علمي شناخته شده در فيزيک انجام مي شوند؛ اما در حاشيه خود به بحث ها و مناقشات فلسفي ديرينه اي دامن ميزند.

در آنجا فيزيکدانان در پي کشف ذرات بنيادي تشکيل دهنده جهان هستند اما به صورت ضمني به درک اين مساله فلسفي که (آغاز جهان هستي چه بود؟) ياري مي رسانند. همچنين ٬آيا ذهن همان مغز است؟٬ يک پرسش فلسفي است اما علم و پژوهش هايي که در زمينه نوروساينس انجام مي شود روز به روز ابعاد بيشتري از اين پرسش اساساْ فلسفي را واکاوي و روشن مي کند. شايد بهتر باشد در عنوان اين مطلب بازنگري کنيم. جواب “آيا علم مي تواند به پرسش هاي فلسفي پاسخ دهد؟” نه آري است و نه خير. شايد روزي علم؛ ساز و کار دقيق فهم و انديشه ورزي و ساختار ذهن انسان را مشخص کند و بفهميم که ماهيت منطق؛ استدلال؛زبان يا افکار و انديشه هاي فلسفي انسان چيست. اما در اين صورت يک مشکل فلسفي همچنان سر جاي خود باقي مي ماند. مغز ما يک سيستم خود-ارجاع(Self-reference) است. به عبارتي ما با مغز درباره مغز مي انديشيم و به همين جهت اين پرسش که ٬ماهيت فهميدن چيست؟٬ همچنان بي پاسخ باقي خواهد ماند.

خوب.نظرتون؟؟
چجوری میتونیم با علم به سوالای فلسفی پاسخ بدیم؟؟
آیا ذهن چیزی جدا از ماهیت مادی است؟؟
اصلا این توانایی رو داریم که با ذهن ؛ درباره خود ذهن فکر کنیم؟؟
 
پاسخ : آیا علم، پاسخگوی پرسش های فلسفی است؟

فرض هاتون اشکال دارن. :-"
به نقل از Mysterious Quéèn :
علومی که میان بشر رایج‌ـه قسمت‌هایِ مختلفی رو تشکیل می‌ده و هرکدوم اسمِ ویژ‌ه ی خودش رو داره.
فیزیک، شیمی، حساب، هندسه، ستاره‌شناسی، زیست‌شناسی و ... هر کدوم از این قسمت‌ها ما رو از یک دسته دانستنی‌های معینی آگاه می‌کنه؛ به گونه‌ای که قبل از این که واردِ اون قسمت بشیم می‌تونیم بفهمیم چه دسته مسائلی موردِ توجه ما قرار خواهدگرفت چون هر علمی عبارت است از یک سلسله مسائلی که در زمینه‌یِ معین و در اطرافِ موضوعِ معینی گفت‌وگو می‌کنند و بینِ مسائل هر علم رابطه‌یِ خاصی وجودداره که اونا رو به هم پیوند می‌ده یا از مسائل علومِ دیگه جدا می‌کنه.

پس ما برایِ این که تعریفِ هریک از علوم رو به دست بیاریم و برایِ این که تشخیص بدیم فلان مسئله در صف چه مسائلی باید قراربگیره و جزءِ کدوم علمه باید موضوعاتِ علوم رو تشخیص بدیم و تا زمانی که نفهمیم مثلن موضوع علم هندسه چیه و موضوعِ علمِ حساب چیه نمی‌تونیم بین مسائل هندسه و مسائل حساب فرق بذاریم، و همچنین سایر علوم.

پس از بیانِ این مقدمه می‌گیم که فلسفه هم به نوبه‌یِ خودش حل مشکلات مخصوصی رو به عهده گرفته و مسائل اون هم پیرامون موضوع معینی هستن، فلسفه هیچ وقت در مسائل مربوط به علوم دیگه دخالت نمی‌کنه و این اجازه رو هم نمی‌ده که اونا در قلمروش دخالت کنن.

فلسفه عبارت است از یک سلسله مسائل بر اساس برهان و قیاس و عقلی که از مطلقِ وجود و احکام و عوارض اون سخن می‌گه و گفت‌وگو می‌کنه.
فلسفه از بودن و نبودِ اشیا سخن می‌گه و احکام مطلق هستی رو موردِ دقت قرار می‌ده و هیچ‌گاه به احکام و آثاری که مخصوص یک یا چند موضوع مخصوص است، نظر نداره، برعکسِ علوم که همواره یک یا چند موضوع رو مفروض الوجود می‌گیرند و به جستجویِ احکام و آثارِ اون می‌پردازن و سنخِ بحثِ علوم متوجهِ بود و نبودِ اشیا نیست.

حالا دوتا مثال می‌زنم:
مثلن اگر درباره ی دایره این مسئله رو در نظر بگیریم که محیط هر دایره برابر است با عددِ پی ضرب در قطر، این مربوط به هندسه است چون معنایِ این جمله اینه که هر دایره که وجود خارجی پیدا کنه دارایِ این خاصیت‌ـه.
پس فرض کردیم که دایره وجودداره و یک حکم و یک خاصیت رو براش ثابت کردیم و اما اگر این مسئله رو در نظر بگیریم که آیا اصلن در خارجِ ذهن دایره وجودداره یا نه؟ یا این که اون چیزی که خیال می‌کنیم دایره است، کثیرالاضلاع‌ست مربوط به فلسفه است چون در موردِ بود و نبودِ دایره گفت‌وگو کردیم، نه از خواص و احکامِ اون.

و یا مثلن اگر درباره‌یِ جسم این مسئله رو طرح کنیم هر جسم دارایِ شکل است و یا هر جسم دارایِ تشعشع است، مربوط به علوم طبیعی‌ست و اما اگر بگیم، آیا جسم( شیِ دارایِ ابعاد سه گانه) در خارج از ذهن وجودداره یا نه و آن چیزی که ما اون رو جسم و دارایِ سه بعد حس می‌کنیم در واقع مجموعه‌ایست از ذرات خالی از بُعد، مربوط به فلسفه است.
رابطه ى علم و فلسفه:

به نقل از Mysterious Quéèn :
تا این‌جا فرق فلسفه و علم معلوم شد و نیازمندیِ علوم به فلسفه از راه اثباتِ وجودِ موضوعات‌شون هم همین‌طور.
حالا می‌خوام در این جا در موردِ استفاده که فلسفه گاهی از مسائلِ علومِ دیگه می‌بره توضیح‌بدم.
این استفاده البته این گونه‌ نیست که پاره‌ای از مسائل علوم در صفِ مسائل فلسفی قراربگیرن و یا این که مسئله فلسفی از مسئله‌یِ علمی استنتاج بشه. بلکه این گونه‌ست که فلسفه از مسائل علوم مسئله‌یِ دیگری که جنبه‌یِ فلسفی دارد انتزاع می‌کند.

حالا لازم‌ـه معنایِ انتزاع و فرق‌ش با استنتاج رو توضیح بدم تا معلوم بشه که مسئله‌یِ فلسفی نه علمی‌ست و نه مستنتج از آن، بلکه منتزع از آن است.

استنتاج: استنتاج در جایی گفته می‌شه که ذهن از یک حکم کلی، یک حکمِ جزئی نتیجه بگیره و به اصطلاح از کلی به جزئی پی‌ببره. مثلن بعد از اون که به ما ثابت شد هر موجودِ طبیعی فناپذیره نتیجه می‌گیریم پس درخت هم که موجودِ طبیعی‌ست فناپذیره و اگر بخوایم ترتیبِ منطقی بدیم این طوری می‌گیم:« درخت موجودی‌ست طبیعی و هر موجود طبیعی فناپذیر است، پس درخت فناپذیر است.»
و اگر درست دقت بشه معلوم می‌شه که علم به جزئی از علم به کلی به وجود اومده و مولود و نتیجه‌ی اون به شمارمی‌ره.
و البته هیچ‌گاه ممکن نیست که مسائل فلسفه از مسائل علوم استنتاج بشه، چون نتیجه‌دهنده از نتیجه‌داده‌شده باید کلی‌تر باشه، در حالی که مسائل فلسفی خودشون کلی‌ترین مسائل هستن چون موضوع‌شون وجودِ مطلق‌ـه و "وجود" کلی‌ترین موضوع‌ـه.

انتزاع: انتزاع در اصطلاح فلسفه و روان‌شناسی معمولن به یک عمل خاص ذهنی گفته‌می‌شه که به اون "تجرید" هم می‌گن. این‌گونه که ذهن پس از این که چند چیزِ مشابه رو درک کرد، اون‌ها رو با هم مقایسه می‌کنه و صفاتِ ویژه‌یِ هرکدوم رو از صفتِ مشترک اونا جدا می‌کنه و از اون صفتِ مشترک یک مفهوم کلی می‌سازه که برای همه‌یِ اون چیزها صدق می‌کنه. در این هنگام گفته می‌شه که این مفهوم کلی از این افراد انتزاع شده است.
مثلن مفهوم انسان از بهروز و بهرام و روزبه انتزاع‌شده.

یه مثالِ دیگه می‌زنم:
مثلن در علوم طبیعی اثبات می‌کنیم که جزئی از ماده الکترون‌‌ـه که با حرکت سریع به دورِ خودش می‌گرده بعدش می‌گیم «پس حرکت وضعی دوری در خارج از ذهن داریم.»
روشن‌ـه که این سخنان از دو قضیه‌ست نه یکی چون سخنِ اول( جزئی از ماده الکترون‌ـه که دور خودش می‌چرخه.) به برهان طبیعی و تجربه‌یِ علمی متکی‌ست و سخن دوم (حرکت دوری وضعی در خارج داریم.) به گفتار نخستین مستند است نه به برهان و تجربه مستقیمن.

و از همین جا روشن می‌شه که چنان که همه‌یِ علوم تویِ استوار بودن تحقیقات‌شون نیازمندِ فلسفه هستن، فلسفه هم تویِ بخشی از مسائل نیازمند به برخی از مسائل علمی‌ست که از نتایج اونا استفاده کُنه و مسئله انتزاع کنه.
 
پاسخ : آیا علم، پاسخگوی پرسش های فلسفی است؟

چجوری میتونیم با علم به سوالای فلسفی پاسخ بدیم؟؟
سه سوال اساسی فلسفی در متن مطرح شده بود که سعی میکنم بهشون تا جایی که میتونم جواب بدم

ما از کجا آمده ايم؟

به طور کلی نظریه هایی مطرح شدند که در ابتدا بیگ بنگ هست و بعد از اون سوپ بنیادین و تشکیل حیات و فرگشت و انسان امروزی
و ذرات هیگز بوزونکه به ذره خدا مشهورند هم تا حدودی میتونند به این سوال پاسخ بدند که شما از کجا اومدید

پیشنهاد میکنم ببینید : هیگز بوزون چیست و چگونه عمل می کند؟

پس از مرگ چه خواهد شد؟
جسم ذره ذره پوسیده میشه و از بین میره
این چیزی هست که علم میگه و لزوماً چیزی نیست که انسان دوست داره بشنوه

آیا ذهن چیزی جدا از ماهیت مادی است؟؟

خیر جدا نیست ، چون اگر ذهن شما و افکار شما چیزی جدا از مغز مادی شما بود قطعاً نمی بایست با دست کاری مغز مادی شما بخشی از ادراکتون لطمه بخوره یا بعضی خاطره ها از بین برن یا کمرنگ بشن یا...
یک آزمایشی بود که با سوزن های الکتریکی روی مغز انجام میشد به این صورت که وقتی اون سوزن ها که کمی بار الکتریکی داشتن به یک بخش از مغز برخورد میکردن فردی که آزمایش روش انجام میشد به یاد یک خاطره می افتاد یا یک احساس و ادراک خاص رو داشت

پیشنهاد میکنم ببینید : فیلمبرداری از رویا!

هدف از زندگي چيست؟

این سوال بسته به شخص جواب های متفاوتی میتونه داشته باشه

پیشنهاد میکنم ببینید : آیا جهان هدفی دارد ؟

اصلا این توانایی رو داریم که با ذهن ؛ درباره خود ذهن فکر کنیم؟؟

آره ، اگر ذهن رو چیزی فرا بشری ندونیم قطعاً میشه بررسیش کرد ...
 
پاسخ : آیا علم، پاسخگوی پرسش های فلسفی است؟

به نقل از totoro :
سلام
خیلی خوبه که پست شماره 2 و 3 خیلی به هم ربط دارن


اگر منظور شما از علم همان science یا علم تجربی باشه، طبق فلسفه ی کلاسیک و فلسفه ی اسلامی، علم هیچ گونه نمی تونه جواب سوال های فلسفی رو بده. چون فلاسفه فراماده یا متافیزیک است و علم تجربی عهده دار بیان حقایق مادی و رابطه ی اون ها با هم و .... است.
این سوال هم چندتا جواب داره ، ولی اول بیاید خود سوال رو موشکافی کنیم ... ( به به! )
ما یعنی قبول کردیم که وجود داریم و نه تنها وجود خودمون، بلکه وجود بقیه رو هم قبول کردیم.
آمده ایم یعنی نبودیم بعدا به وجود آمدیم ؟ یا جای دیگه ای بودیم به این دنیا آمده ایم ؟
در صورت اول شما پذیرفته اید که ایجاد بدون سابقه ی قبلی ممکن است و می توان از عدم چیزی را به هستی آورد. ( البته با کمی مسامحه ی در تعبیر )
در صورت دوم شما پذیرفته اید که جای دیگری به جز این دنیا وجود داره که ما در اون جا بوده ایم و به این جا آمده ایم وحالا داریم می گردیم ببینیم که اون جا کجاست.
نکته : شما در هر دو صورت پذیرفته اید که ما از ازل در این دنیا نبوده ایم.

حالا جواب :
1. ما قبل از این دنیا در جای دیگری بوده ایم و تنها با فراهم شدن اسباب مادی به این دنیا می آییم و در این جا ظهور پیدا می کنیم.
2. ما قبل از پیدایش بدن هیچ نبوده ایم و با پیدایش بدن :
2-1 : هم زمان با پیدایش بدن روح انسان هم ایجاد می شود
2 - 2 : به مرور زمان و با کامل شدن بدن ، حقیقتی به نام روح به او تعلق می گیرد.
جسم شما در اثر فرایند های مختلف تجزیه می شه. البته موارد استثنا هم وجود داره.
اما حقیقت برتر شما یا همان خود شما یا همان روح شما، باقی می مونه ، چون از ماده متأثر نیست که با از بین رفتن ماده بخواهد از بین برود. در ادبیات دینی از این واقعیت به نام « قبض
روح توسط ملائکه » نام برده می شه.

آیا ذهن چیزی جدا از ماهیت مادی است؟؟
منظور شما از ذهن چیست؟
ایا منظور همان مغز است که در بالای بدن انسان و در جمجه قرار دارد؟
آیا منظور شما هوشیاری شماست که خودتان را درک کرده و «من» خطاب می کنید؟ در علم روز روی این مسأله خیلی اختلاف وجود داره. ولی بنده که قرار نبود با توجه به علم روز جواب بدم ^____^
با توجه به فلسفه ی کلاسیک و فلسفه ی اسلامی، بله شما چیزی فراتر از بدن هستید. برای این مطلب براهینی هم ذکر می کنند.
یعنی چی ؟ یعنی شما باید به کجا برسید؟ شما دوست دارید به کجا برسید؟ یا ...
شما در سوال مذکور به گونه ای پذیرفته اید که زندگی کردن یک استاندارد داره و ما گویا باید مطابق اون استاندارد حرکت کنیم تا به « هدف زندگی » برسیم. اما آیا چنین چیزی قابل اثبات است؟
با توجه به ادبیات دینی جواب هایی مطرح است اما این جا که قسمت اعتقادات نیست ^_____^ این جا قسمت فلسفه است. ^_____^
با توجه به فلسفه ی کلاسیک و اسلامی، انسان موجودی ناقص است که به سمت کمال حرکت می کند. پس هدف شما در زندگی کامل شدن است. این هدف چه شما بخواهید و چه نخواهید محقق خواهد شد، ظاهرا تنها تأثیر علم شما و زحمات شما، این است که کمال مطلوب تر و در زمان کم تر حاصل شود. ( والله العالم )
بله دارید و همین سوال شما نشانه ی این توانایی است.
به علمی که متکفل این کار است « معرفت شناسی » یا « اپیستمولوژی » یا « epistemology» می گویند. یا به عبارتی ، کار علمی بر روی خود علم.

موفق و پیروز باشید ( آهنگ تیتراژ آخر کلاه قرمزی ^____^ )
خیلی کلی صحبت کردید مثلا چرا نمیشه از عدم چیزی رو به هستی آورد یا اینکه میشه برهان های فراتر بودن انسان از جسمش رو توضیح بدید؟
 
پاسخ : آیا علم، پاسخگوی پرسش های فلسفی است؟

به طور کلی نظریه هایی مطرح شدند که در ابتدا بیگ بنگ هست و بعد از اون سوپ بنیادین و تشکیل حیات و فرگشت و انسان امروزی
و ذرات هیگز بوزونکه به ذره خدا مشهورند هم تا حدودی میتونند به این سوال پاسخ بدند که شما از کجا اومدید
پیشنهاد میکنم ببینید : هیگز بوزون چیست و چگونه عمل می کند؟

ضمن تشکر از لینک خوب ;) ؛

بوزون هیگز چیه خودش اصن؟! / حقیقت اینه که بوزون هیگز، اتفاقا پرسش ها رو بیشتر از قبل کرده و خودش پاسخی حتا نسبتا نهایی! هم برای اینکه ما از کجا اومدیم، نـیست!! :)

بطور صریح تر بگم؛ مرزبندی مثلا علمی! دیرینی که بین «طبیعت» و «ما بعد الطبیعه» بوده که به نوعی میشه مرز بین فیزیک و متافیزیک، خیلی وقته از بین رفته توسط خودِ فیزیک ..
یعنی ناگزیر به استفاده از مفاهیم و عباراتی هستند که دیگه هیچ شباهتی به مادی بودنِ صرف نـداره؛ وقتی حتا خود «مادی» بودن بمعنای قدیمی ش، که «جرم» در اون نقشی اساسی داشت؛ حالا با چیزهای غیرملموسی مثل میدان و برهم کنش ذرات و میدان ها و .. مطرح میشه!

نیرو - انرژی - موج چیست؟! از کجا میاد؟! میدان ها (غیر از تعریف ناقص و ریاضی واری که ازش میشه) چی هستند؟! برهم کنش با یک میدان یعنی چی؟! و غیره => همگی مفاهیمی هستند که هنوز بعد از سالها و قرنها، تعریف روشن و ذاتی نـدارند .. در حکایت بوزون هیگز هم شاهد همینا هستیم، ذراتی بنیادی که خود جرم دارند، و بوسیله میدانی که ایجاد کرده اند، و برهم کنش سایر ذرات با اونها، میتونن عامل جرم دار کردن اونها باشن !! / فقط یکسری مفاهیم کاربردی درباره چیزهایی که نـمیدونیم چی هستند، اما از اثرات شون در جهان، فقط متوجه وجودشون شدیم و صرفا با فرمول بندی کردن همین اثرات، سعی در توجیه پدیده ها داریم ؛ ساختن بنای هستی روی چیزهایی که نـمیدونیم واقعا چی هستند ؟!

می بینیم که اینجا، همه چیز گنگه واقعا و حقیقتی، اونقدرها هم که شما بیان کردین، آشکار نـشده ..

پ.ن: [size=10pt]و باز درباره بیگ بنگ، همین داستان تکرار شده. سالهاست بحث ریسمان ها و M تئوری مطرحه، از جمله چیزهایی هم که بحث شده، جهانِ قبل از بیگ بنگ! بوده / مثلا، یکی از احتمالات بیان شه، تصورِ یک جهان 10 بعدی بود اگر اشتب نکنم که بر اثر اتفاقاتی! به دو قسمت 4 و 6 بعدی تبدیل میشه و این جدا شدن؛ همون چیزیه که ما بصورت بیگ بنگ شاهدش بودیم.

در ادامه هم جهان 4 بعدی که باز بدلایلی!؟ حالت پایدارتری داشته، میمونه و میشه جهان ما ؛ اما در اون قسمت دیگه، جداسازی ها ادامه پیدا میکنه و الخ.[/size]
 
پاسخ : آیا علم، پاسخگوی پرسش های فلسفی است؟

به نقل از Mr. Darcy :
ضمن تشکر از لینک خوب ;) ؛

بوزون هیگز چیه خودش اصن؟! / حقیقت اینه که بوزون هیگز، اتفاقا پرسش ها رو بیشتر از قبل کرده و خودش پاسخی حتا نسبتا نهایی! هم برای اینکه ما از کجا اومدیم، نـیست!! :)

بطور صریح تر بگم؛ مرزبندی مثلا علمی! دیرینی که بین «طبیعت» و «ما بعد الطبیعه» بوده که به نوعی میشه مرز بین فیزیک و متافیزیک، خیلی وقته از بین رفته توسط خودِ فیزیک ..
یعنی ناگزیر به استفاده از مفاهیم و عباراتی هستند که دیگه هیچ شباهتی به مادی بودنِ صرف نـداره؛ وقتی حتا خود «مادی» بودن بمعنای قدیمی ش، که «جرم» در اون نقشی اساسی داشت؛ حالا با چیزهای غیرملموسی مثل میدان و برهم کنش ذرات و میدان ها و .. مطرح میشه!

نیرو - انرژی - موج چیست؟! از کجا میاد؟! میدان ها (غیر از تعریف ناقص و ریاضی واری که ازش میشه) چی هستند؟! برهم کنش با یک میدان یعنی چی؟! و غیره => همگی مفاهیمی هستند که هنوز بعد از سالها و قرنها، تعریف روشن و ذاتی نـدارند .. در حکایت بوزون هیگز هم شاهد همینا هستیم، ذراتی بنیادی که خود جرم دارند، و بوسیله میدانی که ایجاد کرده اند، و برهم کنش سایر ذرات با اونها، میتونن عامل جرم دار کردن اونها باشن !! / فقط یکسری مفاهیم کاربردی درباره چیزهایی که نـمیدونیم چی هستند، اما از اثرات شون در جهان، فقط متوجه وجودشون شدیم و صرفا با فرمول بندی کردن همین اثرات، سعی در توجیه پدیده ها داریم ؛ ساختن بنای هستی روی چیزهایی که نـمیدونیم واقعا چی هستند ؟!

می بینیم که اینجا، همه چیز گنگه واقعا و حقیقتی، اونقدرها هم که شما بیان کردین، آشکار نـشده ..

پ.ن: [size=10pt]و باز درباره بیگ بنگ، همین داستان تکرار شده. سالهاست بحث ریسمان ها و M تئوری مطرحه، از جمله چیزهایی هم که بحث شده، جهانِ قبل از بیگ بنگ! بوده / مثلا، یکی از احتمالات بیان شه، تصورِ یک جهان 10 بعدی بود اگر اشتب نکنم که بر اثر اتفاقاتی! به دو قسمت 4 و 6 بعدی تبدیل میشه و این جدا شدن؛ همون چیزیه که ما بصورت بیگ بنگ شاهدش بودیم.

در ادامه هم جهان 4 بعدی که باز بدلایلی!؟ حالت پایدارتری داشته، میمونه و میشه جهان ما ؛ اما در اون قسمت دیگه، جداسازی ها ادامه پیدا میکنه و الخ.[/size]

میدان الکترونیکی به عنوان مثال، خودش به خودی خود وجود نداره. اون چیزی که ما به عنوان میدان الکتریکی خطابش می کنیم صرفن اثر برداری یک جسم بر روی یک جسم دیگس.


گرانش رو تصور کن. یک جسم به سمت جسمی دیگه کشیده میشه! خوب این کشیده شدن بسته به فاصله و جرم دو ذره با برداری با جهت و اندازه ی خاص نشون داده میشه.

ببین ما در مورد علم فیزیک صحبت می کنیم. تفاوتی بین فیزیک و ریاضی وجود داره. فیزیک با ازمایشات بیشتر دقیق تر میشه. ولی دقت ریاضیات ذاتی هست.

تو فیزیک خیلی از چیز ها شاید تعاریف دقیقی نداشته باشن و هیچ کس هم هیچ اهمیتی به این موضوع نمیده! مثلن تو می تونی تعریف کنی گاو چی هست ؟ نه! چون گاو گاوه! به جای تعریف براش خصوصیات مطرح میشه. میگیم موجودی که مثلن شاخ داشته باشه. گنده تر از گوسفند باشه یا پوستش خاصیت خاصی باشه تو رده ی گاو قرار میگیره.

دیرینی که بین «طبیعت» و «ما بعد الطبیعه» بوده که به نوعی میشه مرز بین فیزیک و متافیزیک، خیلی وقته از بین رفته توسط خودِ فیزیک ..

متوجه این قسمت نمیشم. ببینید مرز بندی از بین نرفته صرفن مرز جابه جا شده. متا فیزیک محدود و محدود تر شده چون ما دلایل وقایع رو میدونیم و داریم به دلایل باقی وقایعی که نمیدونستیم پی میبریم.

یعنی اون خدایی که قبلن برای باروری باید براش دعا میشد، برای باران، برای تولید مثل، برای درمان بیماری ها.

کم کم دکتر های جای خدا رو تو درمان بیماری ها گرفتن! پیشرفت تو کشاورزی نشون داد که چه چیزایی باروری محصول رو قوی تر می کنن، اومدن یا نیومدن بارون دلایلش معلوم شد و این از دست موجودی فرا زمینی خارج شد!

خود به خود متافیزیک محدود و محدود تر شده ...
 
  • لایک
امتیازات: Lorca
پاسخ : آیا علم، پاسخگوی پرسش های فلسفی است؟

سلام

بنده تقاضای عاجزانه دارم از تمام دوستان که به این سخن حکیمانه ی من توجه کنن :D

« ماوراء طبیعت یا عالم مجردات حاکم و محیط بر عالم ماده است و نه هم عرض عالم ماده! لذا هیچ گاه با کشف اسباب مادی، اسباب مجرد نفی نمی شوند. چون از ابتدا این گونه نبوده است که اگر برای یک چیز علت مادی سراغ نداریم برایش علت فرامادی در نظر بگیریم و بعد که سبب مادی کشف شد، بگوییم علت فرامادی ندارد. »

هرچند که در نظر بسیاری از مردم این گونه است اما فلاسفه ی حقیقی هیچ گاه چنین کاری نمی کنند. اگر هم کرده باشند اشتباه کرده اند و نفرهای بعدی به این اشتباه توجه کرده و اصلاح کردن.

به این یکی هم لطفا گوش جان بسپارید عزیزان >:D<

« هر اتفاقی در عالم مادی می افتد قطعا یک سبب مادی هم دارد. هر چیزی مناسب خودش سبب لازم دارد. اما این بدین معنا نیست که این اتفاق ها از تدبیر عالم فراماده خارج است. قطعا معجزه ها و ... یک توضیح مادی مناسب دارند که البته از دست هر انسانی ساخته نیست آن سبب را به کار بیندازد. اما فراماده یا مجرد هم عرض مادی نیست و تمام نکته این است! »

متوجه این قسمت نمیشم. ببینید مرز بندی از بین نرفته صرفن مرز جابه جا شده. متا فیزیک محدود و محدود تر شده چون ما دلایل وقایع رو میدونیم و داریم به دلایل باقی وقایعی که نمیدونستیم پی میبریم.

آقا جان واقعا این جور نیست که شما می فرمایید. با پیشرفت علم بشر متافیزیک محدود نمی شه! اصلا متافیزیک از ابتدا محدودیتی نداره! محدودیت مربوط به بعد دار یا زمان دار بودن هستش و عالم فرامادی که این ها رو نداره. اصلا از اول این جوری نبوده که یک علت فرامادی بیاد یک پدیده ی ناشناخته رو ایجاد کنه. هر پدیده ی مادی یک سبب مادی مناسب داره.
این حرف ها در کتاب های فلسفی ما پر است. شما اگه فلسفه ی اسلامی رو مطالعه کنید، می بینید که هیچ کجا برای توجیه پدیده ای مادی نیومدن دست به دامن یک امر غیرمادی بشن و بخوان پای خدا و ملائکه رو باز کنن.
انصافا این ها وصله هایی است که به خاطر عدم اطلاع کامل به فلسفه ی اسلامی می چسبونن.

خدا وکیلی انصاف داشته باشید. چندتای شما رشته اش فلسفه است؟ الان بین این دعوای « مرز بین فلسفه و علم » و این که « علم می تونه مشکل های فلسفی رو حل بکنه » یک طرف دعوا دانشمندان علوم تجربی هستند. خوب شما هم رشته های مناسب با این قسمت رو دارید. یک طرف دیگه هم « فلسفه » است. فکر نمی کنید یک طرفه پیش قاضی می رید؟ :D
 
Back
بالا