- ارسالها
- 547
- امتیاز
- 6,501
- نام مرکز سمپاد
- هاشمی نژاد1
- شهر
- مشد
- سال فارغ التحصیلی
- 1345
- مدال المپیاد
- مدال تو مشتم بود.از چنگم درآور
- رشته دانشگاه
- پزشک. دکتر. طبیب
" هو "
آيا علم مي تواند به پرسش هاي فلسفي پاسخ دهد؟
بيگ بنگ:
طبيعت از ديدگاه اجداد انساني ما دو چهره کاملاْ متفاوت داشت. هم حاصلخيزي و باران؛ هم طوفان و طغيان رودخانه ها يا صاعقه و خشکسالي و فوران خاکستر آتشفشان ها. آنها جهان را به عنوان عرصه مناقشات ارواح و خدايان يا واجد يک روح انساني تصور مي کردند که گاهي مهربان و شفيق و گاهي خشمگين و عصباني مي شد.
اجداد انساني ما با اين تخيل مي توانستند رفتار متناقض طبيعت را از ديدگاه خود توجيه کنند. اين تلاش براي تفسير جهان را شايد بتوان جد پدري علم امروزي ناميد. دستکم از اين منظر که به هر حال؛ بشر طبيعت و تحولات جهان را مشاهده مي کرد و سپس در جستجوي يافتن ربط ميان رويدادها برمي آمد. اگر چه که همهء کار علم ؛ تفسير نيست و يک نظريه علمي بايد بتواند پيش بيني هم بکند. مثلاْ بايد بتواند مانند فيزيک با دقت قابل ملاحظه اي بگويد اگر يک جسم را از يک ارتفاع بخصوص رها کنيم چقدر طول مي کشد که آن جسم به زمين برسد يا اينکه با چه سرعتي به زمين برخورد خواهد کرد. اما الگوي نياکان ما در تفسير جهان ؛ از آنجا که روي اسطوره ها و افسانه ها بنا شده بود قادر به پيش بيني دقيق احوالات بعدي جهان نبود.
آنها براي مهار قهر طبيعت در پي چاره بودند و با به کارگيري عقل و استدلال و منطق و با آزمون و خطا؛ روش ها و ابزارهايي طراحي مي کردند که زندگي روي زمين را ايمن تر و يا کم خطر تر مي کرد. مثلاْ ابداع چرخ؛ اهرم و ساير ابزارها کارها را ساده تر مي کرد. بشر با به کار گيري قوهء تعقل و با تجربه در يافت که مي تواند با گذاشتن تنه درخت در عرض يک رودخانه و عبور از آن به سوي ديگر رودخانه دسترسي پيدا کند. اين راه حل ها هم عموماْ در گذر زمان تصحيح مي شدند و از دل آنها راه حل هاي بهتر و کارامد تر خلق مي شد. مثلاْ ْ شايد نياکان ما طي سالها آزمون و خطا شکل تنه درخت که بعنوان پل روي رودخانه سوار شده بود را بهبود دادند و نقايص آن را رفع کردند. شايد به تجربه در يافتند که بهتر است دو سر چوب را محکم کنند و يا حتي از چوب هاي ديگري استفاده کنند.
در حقيقت همهء اين راه حل ها و ابزارها پاسخي به اين پرسش بودند که چگونه مي توان بهتر و آسوده تر زندگي کرد. اما همه پرسش هاي بشر به همين جا ختم نمي شدند. يعني پاسخ بسياري از پرسش ها با آزمون و خطا و تجربه مشخص نمي شد. براي مثال پرسش هايي مانند (هدف از زندگي چيست؟) ؛ (ما از کجا آمده ايم؟) ؛ (پس از مرگ چه خواهد شد؟) جواب هاي صريحي نداشت. امروزه ما به اين دسته از پرسش ها پرسش هاي فلسفي مي گوييم. يعني پرسش هايي که پاسخ آنها هر چه باشد در آزمايشگاه يا به کمک آزمون هاي تجربي مشخص نمي شود.
در آزمايشگاه مي توان آزمود که آيا مس رساناي جريان الکتريسيته هست يا خير و اگر هست به چه ميزان. اما نمي توان با همين روش به سوالي درباره هدف از زندگي پاسخ داد. اما همهء داستان اين نيست. بسياري از مسائل علمي ؛ تبعات و پيامدهاي فلسفي به دنبال خود دارند. در مقابل؛ بخش هايي از مسائل فلسفي هم در کشاکش اکتشافات و يافته هاي علمي جديد بشر ؛ روشن تر مي شوند. مثلاٌ پاي نظريه تکامل داروين اگرچه که روي استخوان هاي علم و تجربه و شواهد علمي بنا شده ؛ به فلسفه هم باز مي شود. از ديگر سو پژوهش هايي که در مرکز تحقيقات فيزيک سرن انجام مي شود اگرچه صرفاْ آزمون هايي تجربي هستند و در چارچوب روش علمي شناخته شده در فيزيک انجام مي شوند؛ اما در حاشيه خود به بحث ها و مناقشات فلسفي ديرينه اي دامن ميزند.
در آنجا فيزيکدانان در پي کشف ذرات بنيادي تشکيل دهنده جهان هستند اما به صورت ضمني به درک اين مساله فلسفي که (آغاز جهان هستي چه بود؟) ياري مي رسانند. همچنين ٬آيا ذهن همان مغز است؟٬ يک پرسش فلسفي است اما علم و پژوهش هايي که در زمينه نوروساينس انجام مي شود روز به روز ابعاد بيشتري از اين پرسش اساساْ فلسفي را واکاوي و روشن مي کند. شايد بهتر باشد در عنوان اين مطلب بازنگري کنيم. جواب “آيا علم مي تواند به پرسش هاي فلسفي پاسخ دهد؟” نه آري است و نه خير. شايد روزي علم؛ ساز و کار دقيق فهم و انديشه ورزي و ساختار ذهن انسان را مشخص کند و بفهميم که ماهيت منطق؛ استدلال؛زبان يا افکار و انديشه هاي فلسفي انسان چيست. اما در اين صورت يک مشکل فلسفي همچنان سر جاي خود باقي مي ماند. مغز ما يک سيستم خود-ارجاع(Self-reference) است. به عبارتي ما با مغز درباره مغز مي انديشيم و به همين جهت اين پرسش که ٬ماهيت فهميدن چيست؟٬ همچنان بي پاسخ باقي خواهد ماند.
خوب.نظرتون؟؟
چجوری میتونیم با علم به سوالای فلسفی پاسخ بدیم؟؟
آیا ذهن چیزی جدا از ماهیت مادی است؟؟
اصلا این توانایی رو داریم که با ذهن ؛ درباره خود ذهن فکر کنیم؟؟
آيا علم مي تواند به پرسش هاي فلسفي پاسخ دهد؟
بيگ بنگ:
طبيعت از ديدگاه اجداد انساني ما دو چهره کاملاْ متفاوت داشت. هم حاصلخيزي و باران؛ هم طوفان و طغيان رودخانه ها يا صاعقه و خشکسالي و فوران خاکستر آتشفشان ها. آنها جهان را به عنوان عرصه مناقشات ارواح و خدايان يا واجد يک روح انساني تصور مي کردند که گاهي مهربان و شفيق و گاهي خشمگين و عصباني مي شد.
اجداد انساني ما با اين تخيل مي توانستند رفتار متناقض طبيعت را از ديدگاه خود توجيه کنند. اين تلاش براي تفسير جهان را شايد بتوان جد پدري علم امروزي ناميد. دستکم از اين منظر که به هر حال؛ بشر طبيعت و تحولات جهان را مشاهده مي کرد و سپس در جستجوي يافتن ربط ميان رويدادها برمي آمد. اگر چه که همهء کار علم ؛ تفسير نيست و يک نظريه علمي بايد بتواند پيش بيني هم بکند. مثلاْ بايد بتواند مانند فيزيک با دقت قابل ملاحظه اي بگويد اگر يک جسم را از يک ارتفاع بخصوص رها کنيم چقدر طول مي کشد که آن جسم به زمين برسد يا اينکه با چه سرعتي به زمين برخورد خواهد کرد. اما الگوي نياکان ما در تفسير جهان ؛ از آنجا که روي اسطوره ها و افسانه ها بنا شده بود قادر به پيش بيني دقيق احوالات بعدي جهان نبود.
آنها براي مهار قهر طبيعت در پي چاره بودند و با به کارگيري عقل و استدلال و منطق و با آزمون و خطا؛ روش ها و ابزارهايي طراحي مي کردند که زندگي روي زمين را ايمن تر و يا کم خطر تر مي کرد. مثلاْ ابداع چرخ؛ اهرم و ساير ابزارها کارها را ساده تر مي کرد. بشر با به کار گيري قوهء تعقل و با تجربه در يافت که مي تواند با گذاشتن تنه درخت در عرض يک رودخانه و عبور از آن به سوي ديگر رودخانه دسترسي پيدا کند. اين راه حل ها هم عموماْ در گذر زمان تصحيح مي شدند و از دل آنها راه حل هاي بهتر و کارامد تر خلق مي شد. مثلاْ ْ شايد نياکان ما طي سالها آزمون و خطا شکل تنه درخت که بعنوان پل روي رودخانه سوار شده بود را بهبود دادند و نقايص آن را رفع کردند. شايد به تجربه در يافتند که بهتر است دو سر چوب را محکم کنند و يا حتي از چوب هاي ديگري استفاده کنند.
در حقيقت همهء اين راه حل ها و ابزارها پاسخي به اين پرسش بودند که چگونه مي توان بهتر و آسوده تر زندگي کرد. اما همه پرسش هاي بشر به همين جا ختم نمي شدند. يعني پاسخ بسياري از پرسش ها با آزمون و خطا و تجربه مشخص نمي شد. براي مثال پرسش هايي مانند (هدف از زندگي چيست؟) ؛ (ما از کجا آمده ايم؟) ؛ (پس از مرگ چه خواهد شد؟) جواب هاي صريحي نداشت. امروزه ما به اين دسته از پرسش ها پرسش هاي فلسفي مي گوييم. يعني پرسش هايي که پاسخ آنها هر چه باشد در آزمايشگاه يا به کمک آزمون هاي تجربي مشخص نمي شود.
در آزمايشگاه مي توان آزمود که آيا مس رساناي جريان الکتريسيته هست يا خير و اگر هست به چه ميزان. اما نمي توان با همين روش به سوالي درباره هدف از زندگي پاسخ داد. اما همهء داستان اين نيست. بسياري از مسائل علمي ؛ تبعات و پيامدهاي فلسفي به دنبال خود دارند. در مقابل؛ بخش هايي از مسائل فلسفي هم در کشاکش اکتشافات و يافته هاي علمي جديد بشر ؛ روشن تر مي شوند. مثلاٌ پاي نظريه تکامل داروين اگرچه که روي استخوان هاي علم و تجربه و شواهد علمي بنا شده ؛ به فلسفه هم باز مي شود. از ديگر سو پژوهش هايي که در مرکز تحقيقات فيزيک سرن انجام مي شود اگرچه صرفاْ آزمون هايي تجربي هستند و در چارچوب روش علمي شناخته شده در فيزيک انجام مي شوند؛ اما در حاشيه خود به بحث ها و مناقشات فلسفي ديرينه اي دامن ميزند.
در آنجا فيزيکدانان در پي کشف ذرات بنيادي تشکيل دهنده جهان هستند اما به صورت ضمني به درک اين مساله فلسفي که (آغاز جهان هستي چه بود؟) ياري مي رسانند. همچنين ٬آيا ذهن همان مغز است؟٬ يک پرسش فلسفي است اما علم و پژوهش هايي که در زمينه نوروساينس انجام مي شود روز به روز ابعاد بيشتري از اين پرسش اساساْ فلسفي را واکاوي و روشن مي کند. شايد بهتر باشد در عنوان اين مطلب بازنگري کنيم. جواب “آيا علم مي تواند به پرسش هاي فلسفي پاسخ دهد؟” نه آري است و نه خير. شايد روزي علم؛ ساز و کار دقيق فهم و انديشه ورزي و ساختار ذهن انسان را مشخص کند و بفهميم که ماهيت منطق؛ استدلال؛زبان يا افکار و انديشه هاي فلسفي انسان چيست. اما در اين صورت يک مشکل فلسفي همچنان سر جاي خود باقي مي ماند. مغز ما يک سيستم خود-ارجاع(Self-reference) است. به عبارتي ما با مغز درباره مغز مي انديشيم و به همين جهت اين پرسش که ٬ماهيت فهميدن چيست؟٬ همچنان بي پاسخ باقي خواهد ماند.
خوب.نظرتون؟؟
چجوری میتونیم با علم به سوالای فلسفی پاسخ بدیم؟؟
آیا ذهن چیزی جدا از ماهیت مادی است؟؟
اصلا این توانایی رو داریم که با ذهن ؛ درباره خود ذهن فکر کنیم؟؟