- شروع کننده موضوع
- #1
h.f
جــــــــــــلاد لـــــاغر :>
- ارسالها
- 863
- امتیاز
- 4,769
- نام مرکز سمپاد
- F1 TEH
- شهر
- چه فرقی میکنه کجای دنیام
- سال فارغ التحصیلی
- 94
- دانشگاه
- شهید بهشتی
گاهی آدم چیزی را شروع به نوشتن میکند بی آنکه بداند انتهای آن کجاست یا ابتدای آن قرار است چه باشد. قلم میکشد و دل میرود و کلمات می آیند.
بعضی عاشق میشوند و مینویسند، برخی شکست میخورند و برخی پیروز میشوند.
اما من چه؟ بی هدف،بی ابتدا،بی انتها زیر پنجره ای که به دیواری بلند ختم میشود نشسته ام. پنجره ای که تنها یادآور دنیایی خاکستری است. دنیایی بزرگ ولی کوچک با همه ی بی رحمی هایش. با نگاه خیره ی مردمانش به ظاهر متفاوت من و قضاوت آنها بر باطن ام.
این منم دختری که شاید بر هرچیز پشت کرده و به دنبال قطره ای آزادی است.
به دنبال قطره ای نور در عمق تاریکی مطلق...
پیدا کردن راهی هموار برای ساختن و رسیدن به آنچه که خود میخواسته است نه آنچه که دیگران می خواهند بسازند.
می نویسم... از هرآنچه روحم را بخراشد.
می نویسم... از آنچه که قلبم را می فشرد.
و می نویسم از آنچه مرا به زندگی وصل کرده و دلیلی برای بودن این روزهایم است.
می نویسم از دنیای این روزهایم... " دنیای دخترک شیشه ای"