- شروع کننده موضوع
- #1
- ارسالها
- 381
- امتیاز
- 2,756
- نام مرکز سمپاد
- فرزانگان جامع(سه)
- شهر
- تهران
- سال فارغ التحصیلی
- 96
- رشته دانشگاه
- بیوتکنولوژِی
به نام او...
درود
بچه تر كه بودم معمولا انشا هاي كودكانه ام رو بچه ها دوست داشتند و معلم پنجم دبستانم به مامانم گفت بذار بره نويسنده بشه.بعد كم كمك سر از راهنمايي در آورديم و اين جوهر عشق و علاقه خشكيد تا اين كه از پشت كوه هاي بلند يهويي خانوم نظري چون خورشيدي درخشان پناه من شدند مني كه چون بره اي كوچك در دشت بلا گم شده بودم. والبته تنها خداوند آگاه است كه يك خورشيد چگونه مي تواند پناه دهنده به يك بره باشد آن هم زماني كه اين بره گرگي بيش در لباس بره گان نمي باشد خلاصه شايد لازم باشه در راستاي راحت كردن خيال شما دوستان گرام بگم من در سلامت عقلي به سر ميبرم و اگر احساس مي كنيد كه پاك نفهميدین جريان چيشد عارضم كه پوست كنده ي حرفم اين بود كه خدا وند بيامرزد پدر و مادر معلم انشاي مدرسمون رو كه مارا به راه راست هدايت كرد .و خلاصه از اين حرفا و تشكر هاي كليشه اي رو كه داءم العمر و الايام ملت نثار هم ميكنند ماهم نثار دبيرمان بفرماييم كه به اميد حق تعالي پاينده و مستدام باشد
اما در آخر بگم زياد موجود ادبي و توصيفي و اين جور چيز ها بنويسي نيستم و احساسي نمي نويسم.بيشتر داستان كوتاه مي نويسم و تايپ كردنشون برام يه خورده زمان بره
و انشاا.. به اميد خدا سعي مي كنم خاك خورده نشه اين جا
انشا ا.. يه داستان كوتاهي رو با اسم دارچين براتون ميذارم به زودي يه حالت جالب طوري داره به نظر خودم
-اما چرا الف مثل البالو ترش ؟ چون تازه اول راهم و اصن يه شروعه برام پس الف و البته چون عاشق خنديدنم و آلبالو ترش رو بايد با نمك ميل فرمود و به دليل از اين جور فلاسف سوف استايي طور پس الف مثل آلبالو ترش
درود
بچه تر كه بودم معمولا انشا هاي كودكانه ام رو بچه ها دوست داشتند و معلم پنجم دبستانم به مامانم گفت بذار بره نويسنده بشه.بعد كم كمك سر از راهنمايي در آورديم و اين جوهر عشق و علاقه خشكيد تا اين كه از پشت كوه هاي بلند يهويي خانوم نظري چون خورشيدي درخشان پناه من شدند مني كه چون بره اي كوچك در دشت بلا گم شده بودم. والبته تنها خداوند آگاه است كه يك خورشيد چگونه مي تواند پناه دهنده به يك بره باشد آن هم زماني كه اين بره گرگي بيش در لباس بره گان نمي باشد خلاصه شايد لازم باشه در راستاي راحت كردن خيال شما دوستان گرام بگم من در سلامت عقلي به سر ميبرم و اگر احساس مي كنيد كه پاك نفهميدین جريان چيشد عارضم كه پوست كنده ي حرفم اين بود كه خدا وند بيامرزد پدر و مادر معلم انشاي مدرسمون رو كه مارا به راه راست هدايت كرد .و خلاصه از اين حرفا و تشكر هاي كليشه اي رو كه داءم العمر و الايام ملت نثار هم ميكنند ماهم نثار دبيرمان بفرماييم كه به اميد حق تعالي پاينده و مستدام باشد
اما در آخر بگم زياد موجود ادبي و توصيفي و اين جور چيز ها بنويسي نيستم و احساسي نمي نويسم.بيشتر داستان كوتاه مي نويسم و تايپ كردنشون برام يه خورده زمان بره
و انشاا.. به اميد خدا سعي مي كنم خاك خورده نشه اين جا
انشا ا.. يه داستان كوتاهي رو با اسم دارچين براتون ميذارم به زودي يه حالت جالب طوري داره به نظر خودم
-اما چرا الف مثل البالو ترش ؟ چون تازه اول راهم و اصن يه شروعه برام پس الف و البته چون عاشق خنديدنم و آلبالو ترش رو بايد با نمك ميل فرمود و به دليل از اين جور فلاسف سوف استايي طور پس الف مثل آلبالو ترش