پاسخ : مصاحبه با دانشجویان سمپادیا
سلام.روز به خیر.اوضاع خوبه.
سلام. خیلی ممنون. روز شما هم بخیر. بله خوشبختانه
از نسبتت با مفهوم علم بگو،اینکه از کی به طور جدی درگیر تعامل باهاش شدی؟و چیا موثر بودن برای ایجاد تعامل.
راستش من مدت ها نسبتی با علم نداشتم. از وقتی یادم میاد از کامپیوتر خوشم میومد. این هم تا حد زیادی تحت تاثیر این مسئله بود که وقتی بچه سال تر بودم بابام برام بازی کامپیوتری نمیخرید. یعنی خیلی کم این کار رو میکرد و کنترل سختی هم توی خونه داشتیم روی این که من از دوستام بازی بگیرم و یا خودم برم بازی بخرم و در واقع این اجازه وجود نداشت. بنابراین بیشتر وقتم رو با کامپیوتر سر و کله میزدم و به دفعات متعدد خرابش کردم. به مرور که تونستم یه مقدار کلمات انگلیسی و تایپشو و ... رو یاد بگیرم سعی کردم برنامه نویسی کنم. در نهایت اوضاع به همین منوال میگذشت تا این که سال سوم راهنمایی تصادفا با استیون هاوکینگ آشنا شدم. و به دنبال اون با کتاب مشهورش "تاریخچه ی زمان". برای اولین بار من یه مقدار تصویر پیدا کردم نسبت به این که فیزیکدان ها چیکار میکنن. البته اینطور نبود که بگم کلا نمیدونستم فیزیک چیه, مادرم قبل تر در مورد فیزیک صحبت کرده بود برام، مثلا گفته بود که با فیزیک میتونی پیش بینی کنی اگه یه سنگ رو با یه سرعتی بندازیم بالا چقدر طول میکشه بیاد پایین و خب برام جالب بود حرفاش اما هیچوقت دنبالش نرفتم ببینم واقعا چطور با فیزیک میشه این کار رو انجام داد-سوادش رو هم نداشتم- اما "تاریخچه ی زمان" واقعا یه کتاب خوبی بود که منو مجذوب کرد. نمیدونم چند بار خوندمش همون موقع اما خب توی یه دوره ی زمانی یکماهه کلا سیستم ذهنی منو عوض کرد. جذاب ترین عنصر هم توی کتاب این بود که هاوکینگ بدون این که توضیح بده چطوری میگفت فیزیکدان های نظری چه چیز هایی رو پیش بینی کردن. در واقع هاوکینگ دقیقا همون کار مادرم رو انجام داد اما با زبان بهتر و مثال های جذاب تر ( مثلا به جای پدیده ی سقوط سنگ در مورد تابش سیاهچاله ها صحبت کرده بود). خب این دفعه پاسخ من به این چیزی که بهم عرضه شده بود امیدوار کننده تر بود و در نهایت من تصمیم گرفتم که بفهمم این جماعت واقعا چکار میکنن.
بنابر این من دو تا موضوع رو موثر میدونم توی این انتخاب : یکی خانواده بود و دیگری این که من حاضر شدم از قلمروی خودم بیام بیرون و یه تجربه ی جدید داشته باشم توی یه دنیای جدید با فاز کاملا متفاوت، جایی که واقعا برام ناملموس بود در ابتدا.
یه خرده در مورد نظام آموزشی صحبت کنیم.ایده آلت از یه نظام آموزشی؟چیا تویه نظام فعلی برات ایجاد دردسر کردن و تونستن از راهی که توش بودی یا می خواستی توش قرار بگیری دورت کردن؟مثلاً من یادمه که می گفتی که فرآیند واحد پاس کردنت تویه دانشگاه از اصل فیزیک خوندنت جداس.(نقل به مضمون)؛چرا؟
خب من اعتقادی به ایده آل ندارم اما فکر میکنم حداقل دو تا مسئله توی آموزش خیلی مهمه اولی آموزش مناسبه و دومی ارزیابی معقول و مناسب. و متاسفانه کم و بیش هر دوی اینا توی مواردی که من دیدم به شکل نامناسبی انجام میشه. به شخصه در طول دوره ی تحصیلم در دانشگاه کمتر درس رو برداشتم که استادش خوب درس بده. یکی از فاکتور هایی که باعث میشه کلاس درس جذاب باشه اینه که استاد اصطلاحا تا حدی "شومن" باشه. اما اغلب موارد استاد نه تنها جذابیتی در مورد درس برای دانشجو ایجاد نمیکنه بلکه حتی نظم کافی و بیان مناسبی هم نداره. در نهایت تمام بار و فشار درس بر دوش دانشجو میفته. ترم چهارم من به همین خاطر به کابوس تبدیل شده بود برام. چون استادی داشتیم برای یه درسی که هم حجم زیادی رو از کتاب در یک جلسه درس میداد و هم این که عملا تدریس نمیکرد، صرفا سمبل میکرد و بدون یاد دادن مفهوم و خیلی شلخته کار رو جلو میبرد. خوشبختانه این استاد حداقل خودش قبول داشت که خوب درس نمیده و آخر ترم نمودار خوبی زد اما سو وات؟ دانشجو ها که درس رو یاد نگرفتن. اون هم یکی از مهم ترین درس های دوره ی کارشناسی.
در این مورد که یادگیری رو از گرفتن درس ها تو دانشگاه جدا کردم هم حالت های مختلفی داره، در موارد معدود که درس برام مهم باشه مثل درسی که بالا گفتم فشار میارم که بخونم درسو در طول ترم و یاد بگیرم، اما اگه درس مهمی نباشه و اختیاری باشه که برام جدی نیست خیلی شب امتحانی وار میخونم درس رو. برعکس پیش اومده حس کردم به چیزی نیاز دارم که درسش رو باید سال دیگه بگیرم و خب نشستم همون موقع یاد گرفتم (حداقل تا حدی که نیاز منو رفع کنه)
سعی میشه که خیلی به فضای قبل دانشگاه رجوع نشه تویه مصاحبه ولی چون مدال دار هستی،از المپیاد بگو.از اینکه اصلاً چرا وارد فضای المپیاد شدی،جوی که وجود داشت و تو،تویه اون بودی،چقدر تأثیرگذار بود؟
خب من میخواستم فیزیک یاد بگیرم و بعدش دیدم چیزی به اسم المپیاد وجود داره که میتونه به عنوان یه هدف جانبی برام وجود داشته باشه. چون رقابت کردن باعث میشه آدم تلاش بیشتری بکنه برای یادگیری. تو مدرسه ی ما اصلا شرایط برای المپیاد فیزیک مناسب نبود و تقریبا حمایتی از چند نفری که المپیاد فیزیک میخوندن نشد. ما خودمون خوندیم و با یادگیری خودمون مراحل رو پشت سر گذاشتیم. بعضا پیش میومد که از المپیادی هایی که اینجا بودن مشاوره میگرفتم اما در موارد معدود.
در مورد رشتت تویه دانشگاه بگو.از فیزیک.
فیزیک خیلی رشته ی خوب و جالب و جذابیه به شرطی که واقعا بهش علاقه داشته باشه آدم و با دید مناسب واردش بشه. خیلی از بچه ها با یه تصور خاصی وارد فیزیک میشن و بعدش سرخورده میشن. قبل از اومدن به دانشگاه فکر میکنن وقتی بیان فیزیک بخونن فرمول های فیزیک مثل نوت های موسیقی توی ذهنشون به پرواز درمیان و عجائب دنیا براشون مکشوف میشه. اما خب این دید خیلی فانتزی و ابتدایی هستش و در حقیقت فیزیک هم مثل هر پیشه ای (اگه بهش به عنوان یک حرفه نگاه کنیم) فراز و نشیب های خاص خودشو داره. خیلی وقتا پروسه ی یادگیری و پژوهش خسته کننده هستن. شما باید کاری رو انجام بدین که دوست ندارین (یا حداقل خیلی دوست ندارین). هر وقت کسی ازم در مورد رشته ی فیزیک میپرسه اینارو بهش میگم. خیلیا بیش از حد میترسن و نمیان سراغش و یه عده هم میان و میفهمن اشتباه کردن و عده معدودی از تصمیمشون راضی بودن. یه بار توی یه جمعی که تعدادمون کم نبود پرسیدیم کیا از ورود به دانشگاه علاقه شون به فیزیک کم نشده و فقط دو سه نفر بودن که اینطور بودن و بقیه انگیزه شون رو از دست داده بودن. و من بهشون حق میدم چون روحیه ی خاصی میطلبه فیزیک ، هم نظری اش و هم تجربی اش سختی های خاص خودشون رو دارن، البته درصد زیادی از این بی علاقه شدن به خاطر تمرکز زیاد دانشگاهای ما روی دروس نظریه در حالی که انتظار اینه که نهایتا 20 درصد آدمایی که فیزیک میخونن تئوری کار کنن در آینده. اما به طور کلی من از تصمیمم راضی هستم و با وجود این که ممکنه برای خیلی از افراد باورپذیر نباشه اما برای من واقعا هیجان انگیزه-البته انکار نمیکنم که انگیزه های جاه طلبانه هم همیشه در پشت ذهن آدم هستن و صرفا یک عشق و علاقه وسط نیست:د
زومِ بیشتر رویه فیزیک؛به نظرت چه عواملی موجب ساخته شدن یک فیزیکدان نظری میشه که حرف جدیدی برای گفتن داره؟ چه قدر بستگی به خود فرد داره و چه قدر بستگی به دانش و شرایط عمومی جامعهیِ علمی فرد داره؟ منظورم اینه که اگه آینشتاین نسبیت خاص رو ارایه نمی کرد، مدت خیلی زیادی طول می کشید تا بشر به همون نتایج برسه؟ نظرت درمورد این راهنما که Gerard ’t Hooft نوشته چیه؟
یه فرمول کلی برای فیزیکدان نظری شدن وجود نداره و اگه به دانشمندان نگاه کنید میبینید هر کدوم روش و نگاه خاص خودشون رو به مسائل داشتن. اینشتین شهود ذهنی براش خیلی مهم بود و مبنای تمام نظریاتش هم همین شهود قوی ای بود که داشت. ریاضیات نظریه اش رو بعدن جفت و جور کرد. و خب برای ارائه ی نظریه های خیلی بنیادی اصولا چنین نگاهی موفق تره چون سخته از ریاضیات خشک و خالی فیزیک درآورد. مثلا پوانکاره که یک ریاضیدان بود قبل از اینشتین نسبیت خاص رو کشف کرد اما متوجه نسبی بودن زمان در نظریه اش نشد. فردی مثل دیراک خیلی ریاضی وار تر به مسائل نگاه میکنه و باز فاینمن بیشتر شبیه به اینشتین هستش. اما چیزی که واضحه اینه که ریاضیات برای این جماعت یک ابزار اساسیه. فیزیکدان نظری مثل یه تعمیرکاره. هر چقدر که تعمیر کار ابزار های بیشتری داشته باشه و به کار باهاشون مسلط باشه – در غیر این صورت بیشتر سردرگم میشه و نتیجه ی عکس میگیره- در کارش موفق تره. هیچوقت نباید برای یک فیزیکدان نظری نداشتن سواد ریاضی مشکل اساسی باشه، حداقل باید بتونه در صورت لزوم اون مبحث رو سریع یاد بگیره –در حدی که کارش راه بیفته و بعد سر فرصت بره کامل و تمیز مطالعه اش کنه- بنابر این لازمه که فیزیکدان نظری مقدار زیادی ریاضیات رو به خوبی بتونه به کار ببره (البته چند سالی هست که توانایی برنامه نویسی و محاسبات هم اهمیت خیلی زیادی پیدا کرده وغیرقابل صرف نظر کردنه یادگیریش برای اغلب جماعت مهندس و دانش پیشه)
بنابر این علم سریع در حال پیشرفته و فضای رقابتی هم داره، اصلا به افراد تکیه نداره و اگه شما یه چیزی رو کشف نکنید دیر یا زود یه نفر دیگه این کار رو میکنه (یه مورد جالبش مربوط به برندگان نوبل فیزیک 2004 میشه که مقاله شون در یک مجله و پشت سر هم چاپ شده بود و مشترکا جایزه رو بردن، حتی اگه یکماه سریع تر یکی از دو گروه کارشو انجام میداد اون یکی نوبل نمیگرفت)
در مورد مقاله ی استاد توفت هم من در حدی نمیدونم خودمو که نظر خاصی بدم، جز این که بگم خودمم بهش عمل میکنم
فضای کلی علوم پایه تویه دانشگاه های صنعتی چطوره؟از اتمسفر بقیهی جاهای خوبی[مثه ipm،مرکز تحصیلات تکمیلی زنجان] با خبری؟
راستش پاسخم به این سوالات قابل استناد نیست چون من فقط با جو دانشگاه خودمون آشنا هستم و از آی پی ام و زنجان هم خیلی اطلاعی ندارم. در دانشگاه ما احتمالا نسبت به بقیه ی مراکز کشور دانشجو های با انگیزه بیشتر هستن. افرادی که با هدف وارد فیزیک و یا علوم پایه شدن. البته یه مقدار جو بعضا ناراحت کننده ست از این نظر که این افراد با انگیزه خیلی وقتا صرفا خرخون هستن، البته با خرخون بودن مشکلی ندارم خودمم آدم خرخونی هستم اما هدف ما نمره گرفتن نیست، بالاخره کسی که انقدر خوب درس ها رو یاد میگیره باید بشه باهاش یک ساعت دو ساعت در مورد فیزیک حرف زد و لذت برد. اما این افراد رو کم میبینه آدم اینجا. با درسخون ها که حرف بزنی موضوع بحث اغلب اینه که ترم بعد درس چی بردارم یا از کدوم کتاب تمرین حل کنم. طیف معدودی از سال بالایی ها آدمای باحالی بودن که متاسفانه همگی تا چند ماه آینده از کشور خارج میشن .
طیف وسیعی از دانشجو ها رو هم افرادی تشکیل میدن که اصلا به فیزیک علاقه ندارن. البته لازم میدونم یه نکته ای رو ذکر کنم اینجا با وجود این که ممکنه ارتباط مستقیم با بحث نداشته باشه و اونم اینه که درصد افرادی که رشته شونو دوست دارن توی دانشکده فیزیک و ریاضی بیشتره نسبت به دانشکده های مهندسی. من مدتی با مکانیک دو رشته بودم و بعضی درس ها رو گرفتم و چیزی که واقعا دیدم این بود که دانشجو هاشون واقعا خسته بودن. به معنای واقعی کلمه خسته بودن. یعنی اینطور نبود که بگیم اینا افرادی هستن که میخوان در آینده مهندس بشن با کلی نوآوری و ایده. خیلیاشون صرفا واحد ها رو پاس میکردن. و نکته ی دیگه این که توی مکانیک یا برق شما میبینید کسی رو که رنک هستش و رشته اش رو دوست نداره. صرفا میخواد پولدار بشه و آخر دوره ی لیسانس میفهمه راه رو اشتباه اومده و زیاد پیش میاد که بره توی رشته ی مدیریت و کسب و کار و ... ادامه تحصیل بده. ولی توی فیزیک هر کس درسش خوبه واقعا فیزیک رو دوست داره(حتی اگه خرخون یک بعدی باشه).از بین ورودی های یک دوره ی رشته ی مکانیک (از مرتبه ی 100 نفر) حدود 20 نفر کارشون رو واقعا دوست دارن.
از بحث دانشجو ها فاصله بگیریم به موضوع اساتید میرسیم. خب در مورد اساتید باید بگم که اصولا تفاوت چندانی بین نرمال اساتید شریف و دانشگاه های هم تراز/رقیب/قابل مقایسه و یا هر لفظ دیگه ای که مطلوب شماست وجود نداره. اینجا به مقدار معتنابهی استاد تنبل و بی نظم و بی شعور داریم. استادی داریم که مدرک دکتراش افتخاریه(نه در دانشکده فیزیک) و استادی داریم که هر مقطع تحصیلات دانشگاهیش توی یه رشته ی بی ربط با رشته ی فعلیش بوده (در دانشکده ی فیزیک). بنابر این به طور کلی اساتید گروه درخشانی نیستن در دانشگاه.
آی پی ام یک پژوهشکده ست با جذب دانشجوی محدود (اونم در مقطع دکترا) که در کل وضعش از دانشگاه بهتره. مرتب تر و اصولی تر اداره میشه و برای کسی که میخواد در ایران ادامه بده تحصیلش رو (در گرایش های نظری) گزینه ی مناسبیه. در مورد دانشگاه تحصیلات تکمیلی زنجان اطلاعات خیلی زیادی ندارم. یکی از بچه ها توی همین فروم توی یه پست مفصل در مورد نوشته بود (و جذاب هم بود)
تصورت از دانشگاه قبل از ورود و بعد از اون چقدر به هم نزدیک بود؟
در بعضی چیزا نزدیک بود و در بعضی چیزا نه. ولی به طور کلی نسبت به وقتی که به عنوان دانش آموز دانشگاه رو از بیرون میدیدم ، الان دانشگاه برام کوچکتر بنظر میاد.
چیزی که بچه ها زیاد سوال می کردن،در مورد این بود که دلیل نرفتنت به رشته های فنی مهندسی چی بوده؟مکانیک،برق،اونا نمی تونستن راضی کننده باشن؟
خب همونطور که گفتم مدتی با مکانیک دو رشته بودم (در واقع هنوزم قانونا هستم ولی به زودی انصراف میدم) و واقعا جذابیتی ندیدم اون جا. البته مسئله به من و سلیقه ی من برمیگرده. دغدغه ی یه دانشجوی مکانیک (متاسفانه با رشته های دیگه آشنا نیستم و مثال هام همش به مکانیک خلاصه میشه) در طول یک ترم طراحی یه جرثقیله و این منو جذب نمیکنه. در عوض دلم میخواد بدونم چرا وقتی فلزات رو سرد میکنیم ابررسانا میشن. (البته به احتمال 80 درصد برای یه نفر مورد اول ملموس تر و در نتیجه شاید جذاب تر باشه:د ) در کل بخوام ساده بگم فاز مهندسی نداشتم.
نظر کلیت در مورد رنک،نمره؟چه قدر درگیرشون شدی شخصاً؟
من درس ها رو سعی میکنم خوب بخونم و یاد بگیرم (البته به جز مواردی که گفتم نزدیک امتحانا میخونم که دو سه مورد بیشتر نبودن) و در نتیجه نمره هام به طور طبیعی خوب هست. اما خب انکار نمیکنم نمره برام به عنوان یه مسئله ی اولیه مهم نیست. رنک بودن هم برام چندان مهم نیست مادامی که اختلاف ها فاحش نباشه، کسی که بین دو تا آدم با نیم نمره معدل تفاوتی قائل باشه بهتره فیزیک رو ببوسه بذار کنار
چون اصلا با مفهوم ارقام با معنی آشنایی نداره.
در مورد ریسرچ تا حالا چه کارایی کردی؟چه قدر نتیجه بخش بودن؟
دوره ی کارشناسی بیشتر تمرینه برای پژوهش، آدم باید اصول پژوهش کردن رو یاد بگیره. من هم سعی کردم یاد بگیرم. در شروع مجبور شدم مقدار زیادی مطلب و کتاب جدید برم بخونم. و واقعا فهمیدم یادگیری در حین پژوهش با چیزی که سر کلاس یاد میگیری خیلی فرق داره. وقتی ریسرچ میکنی باید خیلی سریع بری یه مبحثی رو یاد بگیری، باید یاد بگیری چه چیزهایی رو بخونی و چه چیز هایی رو نخونی. کدوم مقاله رو با دنده سنگین و تمرکز بخونی و کدوم مقاله رو با دنده پنج و مروری بخونی. اینارو آدم باید بگیره. و خوشحالم که توی این فرصت دارم این چیزا رو یاد میگیرم. ضمن این که احساس مسئولیت به شکل حرفه ایش رو به آدم یاد میده. از نوع بی رحمانه اش. وقتی استاد راهنما بهت میگه دو هفته وقت داری 200 صفحه کتاب رو بخونی و یاد بگیری ، درسته له میشی و ممکنه حتی وقتی استاد راهنمات رو از دور میبینی بهش چپ چپ نگاه کنی. اما جلوی احساس خوب رشد کردن و بزرگ شدن که ته دلت بوجود میاد رو نمیتونی بگیری.
اگه بخوام جزئی تر در مورد کاری که انجام میدم توضیح بدم میتونم به طور خلاصه بگم که ما در حال بررسی اثرات ناخالصی های مغناطیسی در مواد هستیم. در درجه ی اول این مسئله مهمه که چجوری این ناخالصی ها بوجود میان. مهم ترین دلیل پیدایش این ناخالصی ها طبیعتا وجود اتم های متفاوت با اتم های تشکیل دهنده ی شبکه ی فلز هست. در اتم هایی که الکترون ظرفیتشون در اوربیتال f قرار داره دو قطبی های مغناطیسی در دماهای پایین دیده میشن. در مرحله ی بعد باید بررسی کنیم که تاثیر وجود این ناخالصی ها توی خواص اون فلز مثل رسانندگی گرمایی و الکتریکی چیه. با وجود این که اغلب انتظار داریم وجود ناخالصی تاثیر چندان زیادی در خواص ماده ی مورد نظر ما نذاره میبینم که خواص الکتریکی اون دچار تغییرات زیادی میشه. و همین مشاهده باعث شد که مردم سال ها روی این مسئله کار کنن (که با عنوان Kondo problem شناخته میشه). تمام کار هایی که گفتم در طول چند دهه ی گذشته انجام شده و مسئله ی Kondo زوایای پنهانش آشکار شده. اما توی چند سال اخیر شکل های جدیدی از ماده شناخته شدن که نمونه ی بارزشون گرافین هستش. که یه جامد (تقریبا) دو بعدیه که خواص ماکروسکوپیک خیلی جالب و مهمی داره. کاری که ما انجام میدیم.
چه قدر تایمت صرفِ مطالعه میشه تویه دانشگاه؟از نوع منابعی که استفاده میکنی بگو.
من خودم زیاد نمیتونم تو دانشگاه درس بخونم. حواسم پرت میشه. بیشتر وقتم صرف حرف زدن با دوستام میشه. بنابر این خونه رو ترجیح میدم واسه خوندن. عمده ی مطالعه ام هم توی رفت و آمد مترو و صبح روز های تعطیله. برای منابع درسی هم عمدتا اینطوری بوده که منبع معرفی شده توسط استاد رو میخوندم (به جز معدود مواردی که خیلی منبع چرت بوده) و اگه جایی ابهام داشتم به کتابای دیگه مراجعه کردم.
از استریت،اپلای و قص علی هذاش بگو؟برنامت مشخص شده؟تصمیمی گرفتی؟و از دلیل اپلای کردن با نکردن بگو.
اپلای کردن برام هیچوقت یه پیشفرض نبوده. آدم باید ببینه چی میخواد و چه هدفی داره و اولویت هاشو مشخص کنه. در نهایت ببینه اپلای کردن براش بهتره یا موندن. من هنوز قطعی تصمیم نگرفتم اما همیشه طوری برنامه ریزی کردم که هیچکدوم از گزینه هام رو از دست ندم. هم سعی کردم معدل رو حفظ کنم که اگه خواستم اپلای کنم مشکلی نباشه و هم به موندن در ایران فکر کردم. الان متمایل هستم به اپلای کردن اما یه چیز 70 درصدیه این. فکر میکنم مهم ترین دلایل واسه اپلای کردنم یکی وجود مشکلات سیستمی زیاد در دانشگاه های ایران و دیگری سطح علمی بالاتر دانشگاه های مورد نظر منه (نه همه ی دانشگاه های آمریکا).
مشخص تر بگو که در نظر داری کجا بری،چه موسسه یا دانشگاهی تویه امریکا خوبن و مورد نظر تو ؟
خب دقیقا جای خاصی رو در نظر نگرفتم، اما اگر اپلای کنم سعی میکنم بهترین گزینه ی ممکن در سطح تلاش و معلوماتم رو انتخاب کنم. خب طبیعتا اسم های بزرگی مثل هاروارد و ... به عنوان "فوق ایده آل" های آدم ممکنه مطرح بشن. در مرتبه ی بعد (ایده آل گرایانه) جاهایی مثل میشیگان، تگزاس در آستین و ... هستند. اما خب همونطور که گفتم اینا بیشتر ایده آل ها هستن و هنوز زمان مونده تا بتونم بگم چقدر برام دسترس پذیر هستن.
نظرت در مورد رشته های interdisciplinary ؟اینکه آیا بهشون علاقه ای داری یا نه ؟
به نظر من خیلی جالب توجه و مهم هستند زمینه های بین رشته ای. در واقع اینا حوزه هایی هستن که در آینده ی نزدیک خودشون یک شاخه ی مجزا میشن. برای من هم به شخصه جالب هستند، به خصوص زمینه هایی مثل بیوفیزیک که ترکیب فیزیک و بیولوژی هستش (البته با تأکید بیشتر روی قسمت فیزیکی مسائل)، یا همین فیزیک ماده چگال که با مهندسی مواد و مهندسی الکترونیک ارتباط خیلی نزدیکی داره، یا کوانتوم اپتیک که با مخابرات ارتباط پیدا کرده. و شاید نسبت به موارد قبل جالب تر فیزیک مربوط به سیستم های پیچیده هستش که توی تحلیل دینامیک جمعیت و علم اقتصاد بسیار کاربردی شده. قطعا اگر شاخه ای نزدیک به شاخه های بالا کار کنم در آینده حداقل یه سَرَکی به پژوهش های بین رشته ای میزنم :د
عنوان احتمالی شغل آیندت چیه؟
در حال حاضر فیزیکدان. اما هیچکس از آینده با خبر نیست
به صورت دقیق تر با احتمال قابل توجه فیزیکدان نظری. اما خب این چیزی هستش که در کشور ما یه مقدار زیادی جا افتاده که اغلب آدما به سمت گرایش های نظری میرن در حالی که به صورت ایده آل 80 درصد باید به سمت آزمایشگاه و تجربه حرکت کنن. کاری که هر کدوم از این دو گروه در آینده انجام میدن متفاوته. اما به طور کلی اگر در یک دانشگاه مشغول به کار بشن باید هر سال مقدار معینی واحد درسی تدریس کنن. اگر توی موسسه های پژوهشی کار کنن احتمالا از تدریس کردن معاف میشن. از کارهای دیگه ای که در هر صورت باید انجام بدن گرفتن دانشجوی دکترا و کارشناسی ارشد و هدایت و راهنمایی اوناست. شرکت توی سمینار ها و کنفرانس های مختلف هم هست که بستگی داره به این که شما چقدر شناخته شده باشید و دارای اعتبار باشید در جامعه ی علمی.
تفریحات چیان؟گیمری؟فیلم بینی؟کتابخونی؟
همه ی این کار ها رو انجام میدم. البته در طول سال تحصیلی کمتر میشه. کتاب رو سعی میکنم متوقف نکنم. بیشتر هم رمان هستن و بعضا توی جامعه شناسی و روانشناسی کتابهایی که برای عموم مردم نوشته شدن رو میخونم. فیلم هم آخر هفته ها یکی دو تا. گیم هم تو تابستون انجام میدم .البته دیگه تصمیم گرفتم از این عرصه کناره گیری کنم. بعضا با دوستان استخر میرم. و اگه برنامه ای برای بیرون رفتن داشته باشن همراهیشون میکنم.
معتقد نیستی که وقت صرف کردن پای کارایی که لیبل غیر درسی خوردن تویه دانشگاه؛وقت تلف کردنه؟خودت چه قدر دغدغه ی همچین کارایی داشتی؟
نه به نظرم لازمه. نکته ای که هست اینه که توی کار حرفه ای یک فرد همیشه فراز و نشیب وجود داره. وقت هایی هست که در کارش میدرخشه و وقت هایی هست که احتمالا گند میزنه. در دوره هایی که شرایط مساعد نیست اگه کار دیگه نباشه که انجامش بده احساس حماقت و بی فایده بودن میکنه و ممکنه افسرده بشه. اگه مشغولیت آماتوری جانبی داشته باشه در ایام ناکامی میتونه بیشتر روی اونا تمرکز کنه تا فرصت داشته باشه کار اصلی خودش رو جمع و جور کنه.
تابستونای دانشگاه چی کار می کردی معمولاً.
دو تا تابستون پشت سر گذاشتم که اولیش رو یادم نیست چیکار کردم ، در واقع یادمه فقط میتونم بگم افتضاح بود :د
تابستون دوم رو هم یک ماهش یه درس آزمایشگاه تو دانشگاه داشتم که سه روز در هفته تو دانشگاه وقت میگرفت یک روز تو خونه. یه دوره ای هم میرفتم آی پی ام اون جا یه دکتری بهم یاد میداد چطوری با نرم افزار تحلیل داده ی سرن کار کنم (برای افرادی که آشنا هستن : در واقع نرم افزار نبود و یه مجموعه از کتابخانه ها بود که توی سی پی پی استفاده میشد) اما خیلی خوشم نیومد و بعد از تابستون ادامه ندادم. و البته همیشه هر تابستون یک مبحثو رو با خودم شرط میکنم که بخونم و یاد بگیرم که خوشبختانه در هر دو تا تابستون این کار رو انجام دادم.
و اینکه از چالش هایی که بعد از ورودت به محیط دانشگاه،برات به وجود اومدن بگو.
خب یه سری مسائل فلسفی برام بوجود اومد که فکر میکنم برای هر کسی بوجود میاد، اگه دقیق تر بخوام بگم احتمالا اغلب افراد وقتی وارد دانشگاه میشن بعد از مدتی توی عقایدشون و نظراتشون دچار شک/تردید/بدبینی یا هرچیزی شبیه به اینا (حالا با شدت کم یا زیاد) میشن. یه فاکتور مهم که به نظرم آدما باید سعی کنن داشته باشن اینه که خودشون رو از عوارضی که این تردید ها براشون بوجود میاره حفظ کنن. منظورم این نیست که مقاومت کنن در موردشون، نه اتفاقا اگر حس میکنن که باید تغییر کنن و این تغییر مثبته بذارن این اتفاق بیفته ولی نذارن که این –از نظر من- آشفتگی درونی مانع زندگی و پیشرفتشون بشه. بعضی ها به یکباره همه ی زندگی و وظایفشون رو تعطیل میکنن در چنین مواقعی که باعث میشه بعد ها پشیمون بشن. بنابر این توصیه میکنم در برابر یأس های فلسفی مقاوم باشن و در صورت لزوم به یک مشاور قابل اعتماد مراجعه کنن. و به نظرم اصلا راه حل مناسبی نیست که بخوان با انجام کار های دیگه فکرشون رو از این افکار دور کنن، بهرحال این یه سری مسائل توی ذهن آدم هستن که باید حل بشن.
چیزی مونده که بگی ؟
نه، برای همه آرزوی موفقیت میکنم.